نام پدر : رمضان
تاریخ تولد :1344/01/05
تاریخ شهادت : 1363/10/01
محل شهادت : غرب سرو آباد (تپه طاهر)

زندگی نامه

شهيد «محسن جعفري»

نام پدر: رمضان

«آخرين‌بار كه مي­خواست به جبهه برود، وصيّت­نامه­اش را برايم خواند و از من درخواست كرد كه طبق آن عمل كنم. گفت: روز تشييع من گريه نكن. حتّي به يكي از دوستانش به نام «احمد جعفري» گفته بود كه جنازه مرا در محل دفن كنيد تا براي مادرم مشكل نباشد و بتواند شب جمعه به سر قبرم بيايد.»

با دل­گفته­هاي «ام­البنين»، كودكانه­هاي فرزندش را مرور مي­كنيم. آن­گاه كه صداي گريه نورسیده‌اش در روستای‌شان «هم­صفا» از توابع «چمستان» نور، دركاشانه او و همسرش «رمضان» طنين‌انداز شد.  

اگرچه نامش «محسن» بود، امّا اغلب «علي­اعظم» صدايش مي­زدند.

دوره تحصیلی ابتدائي او در زادگاهش سپري شد. سپس به مقطع راهنمائي در زادگاهش راه يافت؛ اما در پايه سوّم راهنمائی به ترك تحصيل روي آورد.

محسن اوقات فراغتش را به كار در مزارع كشاورزي و پيشه نجّاري سپري می‌کرد.

  محسن به واسطه تربيت ديني خانواده‌اش، همواره در انجام واجبات و ترك محرّمات كوشا بود. علاوه بر آن، از سر ارادت به اهل بیت(ع)، در عزاداري­ها و روضه­هاي ايشان حضوري فعّال داشت.

انقلاب كه به اوج رسيد، او نيز به جمع مردم كوچه و خيابان ملحق شد و نداي آزادي سر داد.

از اوصاف اخلاقي محسن، همين بس كه فردي خوش­خلق و رئوف بود و در رفتار با ديگران، مؤدب و متواضع.

گفته‌های دوست دیرینش «ناصر هدایتی»، خود گواه این مدعاست: «یکی از خوش‌خلق‌ترین افراد محل بود. همیشه لبخند به چهره داشت. از این‌رو، مردم محل او را دوست داشتند. وجودش برای‌مان یک الگو بود.»

آقای هدایتی در روایتی دیگر می‌گوید: «محسن از جمله کسانی بود که با دوستان خود، رابطه عاطفی خوبی برقرار می‌کرد؛ به‌گونه‌ای که خیلی از [رفقایش] تحت‌تاثیر افکار او، داوطلب [عزیمت] به جبهه شدند. همیشه پیگیر مسائل انقلاب و [جنگ] بود و مدام در حال مطالعه. دیدگاهش این بود که به هر نحوی که شده است، باید از مرز و بوم خود دفاع کنیم.»

در سال 1363، از طریق تيپ سوّم سپاه نور، به عنوان تك­تيرانداز، راهی جبهه شد.

و سرانجام، او در اوّل دي 1363 در «سروآباد تپه­طاهر»، جامه سرخ شهادت را به تن كرد. سپس با تشييع باشكوه اهالي نوشهر، در مسجد «امام رضا»ی روستا به خاك سپرده شد. 


وصیت نامه

*وصیت نامه شهید محسن جعفری*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

آنان­که به دین اسلام گرویدند و از وطن خود هجرت نموده و در راه خدا جهاد کرده­ اند، اینان امید دارند و منتظر رحمت خدا باشند که خدا بر آن­ها بخشاینده و مهربان است.

با درود و سلام بر منجی عالم بشریت و با درود و سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با درود و سلام بر تمامی خانواده­های شهدا وصیت­نامه­ام را از این­جا شروع می­کنم.

این­جانب محسن جعفری فرزند رمضان جعفری ساکن روستای هم­صفا می­باشم و در دوران کودکی همیشه در فکر این بودم که چه کسی این جهان پرعظمت و پیچ­و­خم را با نظم خاصی آفریده. بعد از جستجو و تحقیقات به وجود خدای پی بردم. بعد از مطالعه در هر مبارزات، جانبازی سربازان صدر اسلام عاشق شهادت شدم. از طرف دیگر از زندگی حیوانی و مادی بیزار شدم زیرا افرادی که طرز فکرشان چنین باشد، فقط در فکر شکم و پر شدن آن بوده و دست و به کشتار هزاران تن از افرادی بی­گناه می­زنند ازجمله فلسطین و لبنان. چنین افرادی هدف مشخصی نداشته و درنتیجه سردرگم و دیوانه­وار زندگی می­کنند. به این ترتیب اسلام را به عنوان عالی­ترین مکتب و به خاطر همین از خدای تبارک و تعالی خواستارم تا سر حد جانم به اسلام وفادار بمانم.

امّا امروز توجه زیادی به انقلاب و رهبر باید داشته باشیم زیرا این رهبر، نائب بر حق امام زمان است. شخصی است عظیم که زبانم از بیان آن و قلمم قدرت نوشتن آن را ندارد تا در مورد ایشان چیزی بگویم یا چیزی بنویسم ولی همین­قدر در مورد ایشان اشاره می­کنم که هدف امام جز اسلام و پیاده شدن قوانین اسلام چیز دیگری نیست. قدر امام را بدانید حتی اگر به قیمت جان شما تمام بشود دست از امام برندارید و حرف او را از دل و جان پذیرا باشید. نصیحت دیگرم این است که همیشه قرآن بخوانید، خوب فکر کنید که منظور از گفته­های خدا چیست و دیگران را هم در همین امر خیر تشویق کنید. مسئله دیگر این­که هیچ لحظه­ای امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید. و دیگر منافقین که تازگی ندارد. منافقین از صدر اسلام هم بودند و امروز هم هستند. نسبت به آن­ها هیچ رحمی نباید کرد و با قاطعیت تمام با آن­ها برخورد کنید و من همیشه منتظر کاروانی بودم که به سوی الله می­رود تا این کاروان مرا هم با خود ببرد.

پدر عزیزم! هرچند می­دانم که بزرگ کردن یک فرزند چه­قدر مشکل است و از بزرگ کردن یک فرزند امید داری تا بهره­ای ببری ولی چه بهره­ای بهتر از این­که فرزندی را بزرگ کنی و در راه خدا ببخشی که این باعث افتخار هر پدری باید باشد تا فرزند خودش را در چنین مسیری بفرستد. پدر عزیزم! در این زمان از طرف خداوند مورد امتحان قرار گرفتم تا این­که چه­قدر به اسلام توجه دارم.

پدر عزیزم! صد آفرین بر شما باد که این همه کاری که داشته بودی فرزندت را به جبهه حق علیه باطل فرستادی. بعد اگر شهید شدم مجلسی که برپا می­کنید خیلی ساده باشد و مرا در جلوی مسجد محل­مان دفن کنید و دیگر اگر اشتباهی نسبت به شما کردم، مرا به خاطر خدا ببخشید.

تو مادر عزیزم! این را می­دانم که بزرگ کردن یک فرزند خیلی برای مادر زحمت دارد و هر مادری امید دارد تا از فرزند خود بهره­ای امّا مادر تو چه بهره­ای و چه استفاده­ای بهتر از بزرگ- کردن یک فرزند و بخشیدن در راه خدا دادی. مادر عزیزم! مسوولیت بزرگ بر دوش داری و آن این­که افرادی را باید بزرگ و تربیت کنید که مورد قبول خدا باشد نه این­که افرادی که برعلیه اسلام کار کنند. مادر جان! تو از شهید شدن فرزند خود ناراحت نباشید باید حتی بعد از شهید شدن من هم در بین مردم بدون گریه صحبت کنی که این خود باعث تقویت روحیه مردم می­شود. و دیگر این­که اگر نسبت به شما اشتباهی کرده­ام، مرا ببخشید.

پدر عزیزم! به برادرانم بگویید دعای امام را در هیچ موقع فراموش نکنند و راه خیر را در پیش بگیرند و پدر عزیزم! به تمامی فامیل­ها و دوستان و آشنایان بگو اگر اشتباهی در مورد آن­ها کرده­ام، مرا ببخشند و از آن­ها درباره اشتباه من رضایت بگیرید تا من در قبر خودم راحت باشم.

 

والسلام علیکم و رحمة­الله و برکاته.

دعای امام یادتان نرود.

خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار.