نام پدر : حسن
تاریخ تولد :1344/01/15
تاریخ شهادت : 1363/12/22
محل شهادت : شرق دجله

وصیت نامه

*                                                 وصیت نامه شهید فریدون تیموریان*

                                                        بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا ابا عبدالله

با سلام و درود فراوان به فرزند پاک رسول الله (ص) امام مهدی (عج) نائب بر حقش حضرت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و قلب تپنده مستضعفان جهان و با درود بر همه شهیدان راه حق و حقیقت از هابیل سالار شهیدان اباعبدالله الحسین (ع) و شهداء 15خرداد وشهداء انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی کفر جهانی بر علیه اسلام و جمهوری اسلامی . سلام بر عاشوراهای ایران و با سلام و درود بر مجروحین و معلولین و اسراء و تهنیت رزمندگان حماسه ساز ایران . امروز عاشورای حسینی 6/8/1361 تصمیم به نوشتن وصیت نامه گرفتم ، البته نوشتن وصیت نامه حال می خواهد ، حال معنوی نمی دانم از کجا شروع کنم ؟ نویسنده نیستم ولی آنچه در دلم میگذرد عنوان می کنم .

خدایا ، بارالها ، من که هستم ؟ من که وجودم پر از گناه و منیت و معصیت است من که وجودم را شیطان پر کرده است یا سریع الرضا ، چقدر زود رضایت می دی آخر تو خالقی و من مخلوق. [ ]ای خدا آیا واقعاً لیاقت رسیدن این مقام را داریم ؟

آیا واقعاً به همین زودی از گناهانم گذشتی ؟ چقدر بدبختم چقدر ناشکریم، ای خدا ببخش من را ، ببخش این بنده گنهکارت را آخر من چیزی ندارم ، هر چه دارم از توست پس این وجودم شکر گذار نیست ؟ آخر با این نسل جاه طلبی به کجا می خوهیم برویم ؟ چقدر می خواهیم عمر کنیم ؟ چرا از مرگ می ترسیم ؟ آری زیرا از عاقبت خود در آن دنیا از آن روزی که پرده ها برداشته شود می ترسیم . اگر ما می ترسیدیم پس چرا گناه می کنیم و به خوش گذارانی تا کی ؟ در ناز و نعمت بودن تا کی ؟ خدایا این بنده حقیر و ذلیل و خارت را ببخش . العفو العفو العفو به خود آئید ، برادران و خواهرانی که این نوشته هایم را می خوانید کی هستیم ؟ از کجا آمده ایم ؟ چه کار می کنیم ؟ به کجا می رویم ؟ چرا می رویم ؟ و چه برسر ما می آید ؟ هر وقت دنبال این چراها رفتیم و جوابش را دریافتیم ، آنوقت شکر گزار خواهیم شد . آنوقت عاشق او می شویم ، و در نهایت او نیز عاشقت می شود .

با شهادت ، شهادت را تفسیر کرده اند این قدر گفته اند که دیگر چیزی برای گفتن من نمانده ، ما چطور بگوئیم ؟ از هر چیزی شیرینتر ، زیباتر ، بهتر ، برتر رفتن به سوی معبود ، خالص شدن ، سبک شدن ، شهادت یعنی این .

نمی دانم چرا بعضی می ترسند ؟ آخر به چه چیز این دنیا دل بسته ایم ؟ روی زرق و برق دار قرن بیستم آن ؟ به عیاشی های آن آخر مگر نه آنکه من بی چیز با آنکه همه چیز دارم آخرش با دو یا سه ملک زمین فراموش می شویم تا کی جاه طلبی ؟

جان ای برادر ، ای خواهر ، به خود آئیم ، در خود فرو رویم ، هرگاه خود را شناختیم او را نیز می شناسیم و به سویش    می رویم و لحظه به لحظه تشنه تر می گردیم . زمانی که او وجودمان را سیراب گرداند ، آنوقت تا به ابدیت سیراب خواهیم بود . جمله ای دارم با خواهران و برادران حزب الله من که هستم و چه هستم که بخواهم  در مقابل همه فدارکاری و ایثارگری بخواهم به شما پند بدهم ؟ این شما بودید این حقیررا پند دادید و روشنم کرددید و خط دادید و اما برادران و خواهران ما رفتیم و مسئولیت را به گردن شما انداختیم و با افتادن و رفتن تک تک ما ، مسئولیت شما بیشتر و سنگینتر می شود باید همچون شمع بسوزید و به انقلاب و دوستداران انقلاب روشنائی بدهیم مبادا خسته شوید و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنید امام عزیز این پیر جماران این بت شکن قرن را تنها نگذارید . گوش به فرمان او باشید و سخنان او را با گوش دل شنیده و با جان ودل عمل کنید ، سنگر نماز جمعه را خالی نگذارید و هر هفته بر شکوه و عظمت آن بیفزائید بدانید با شکوه برگزار کردن نماز جمعه دشمن رنج می برد و ناراحت می شوم برادران حزب الله گوش به        یاوه گوئیهای منا فقین و شایعه سازان ندهید وحدت خود را حفظ کنید زیرا دشمن از وحدت شما می ترسد و تقوا را پیشه سازید . برادران حزب الله برای بازدید از جبهه ها بروید هم روحیه بگیرید هم روحیه بدهید ببینید آن عزیزان رزمنده چه ایثارگری می کنند در سرمای 30 درجه و گرمای  50 درجه با چه شجاعت و شهامت و فداکاری با دشمن اسلام مبارزه می کنند . منافقین وضد انقلاب با چند بار تذکر و راهنمائی به دامن انقلاب بر گردانید و اگر ازفکر باطل خود برنمی گردند تردشان کنید و به مراجع ذیصلاح معرفی کنید. چند جمله ای با پدر و مادر و خواهر وبرادرم . پدر عزیزم ، بغیر از وظیفه پدری معلم بودی ، استادم بودی ، زندگی کردن در پناه اسلام را یادم دادی . امام هیچگاه با زبان از تو سپاسگزاری نکردم . اما بدان با تمام وجودم دوستت داشتم ، هرچند اظهار نکردم ، مرا ببخش و حلالم کن و همانطوری که شکیبا بودی ، باش .

با مادرم ، مادر عزیزم ، از تو عزیزتر کسی را نداشتم . برای من بهترین ، مهربان ترین ، فداکارترین مادر بودی ، مادری باتمام وجود . چه شبها که بخاطر من نخوابیدی وچه گریه ها بخاطر من نکردی حق داری زیرا پاره جگرت بودم . می دانم امیدت بودم . مادرم ای مادر فداکارم ، با تمام وجودم و از ته قلبم می گویم دوست دارم ، اما برای خدا تو هم دوست داشتی برای خدا و برای اینکه مرا ناراحت نکنی در مرگم شکیبا باش . می دانم که درمرگم ناراحت می شوی باز هم     می گویم تقاضا می کنم صبر را پیشه کن خودت را به خدا بسپار ، به یاد حضرت زینب (س) باش . می دانم بر تو شهادت فرزندت سخت است مگر راحتی مرا نمی خواستی ؟ من الآن راحتم و در خوشی هستم مگر نمی خواستی عروسیم را ببینی ، عروسم در بغل من است . پس شاد باش و شادی کن و با شادیت دشمن را غمگین و ناراحت کن مبادا حرکتی انجام بدهی که دشمن شاد شود . مادرم از تو تشکر می کنم ، مادرم مرا ببخش حلالم کن . مادرم مبادا گریه کنی به خدا ناظرت هستم ، اگر گریه کنی دشمن را شاد و مرا غمگین می کنی پس خوشحال باش و شادی کن جشن بگیر که پسرت عروسی کرده و خوشبخت شده و به آرزویش رسیده .

و اما خواهرم در مرگم گریه نکن و زینب وار عمل کن و فرزندانت را خوب تربیت کن تا آبروی اسلام باشند مرا ببخش و حلالم کن .

برادرم ، برادر عزیزم  توباید ادامه دهنده راهم باشی وظیفه ات سنگین تر شده باید در دو جبهه و در دو سنگر درس و جهاد کوشش کنی ، که اسلام و انقلاب به وجود شماها نیاز دارد . برادرم مرا ببخش و حلالم کن .

برادران و خواهران عزیز ، وقت شما را گرفتم و سرتان را درد آوردم . در خاتمه از تمام دوستان ، آشنایان و عزیزان همسنگرم حلالیت می طلبم دل به چیزی که رفتنی است نبندیم دل بر او ( الله ببندیم ) که همیشه پایدار است .

 خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار (آمین )

من الله توفیق

06/08/1361

 حقیر محمد تیموریان

 

 


زندگی نامه

شهید فریدون(محمد) تیموریان

فرزند: حسن

کودکی که در یک سالگی وقتی که چشمان ناامید پدر و مادرش به گلدسته های طلایی رنگ حرم آقا امام رضا (ع) دوخته شده بود، با یک نگاه آقا شفا می گیرد، گویا قرار است عنایت آقا لحظه به لحظه شامل حالش شود.

روزها می گذرد، فریدون در دامن پاک مادری سیده قد می کشد، پا به پای پدر به مکتب می رود، قرآن یاد می گیرد و در مجالس مذهبی شرکت می کند. سال های مدرسه از پی هم می گذرد و فریدون تیموریان دانش آموز موفق رشته ی ریاضی دبیرستانی می شود که دانش آموزان اش او را چون معلمی در کنار خود می دیدند و او خود را دانش آموزی در مدرسه ی انقلاب می دانست و هر روز خود را به صف انقلابیونی می رساند که به خیابان ها می آمدند و بر علیه رژیم منحوس پهلوی فریاد می زدند. بهمن 57 که از راه می رسد این بوی خوش پیروزی انقلاب است که همه جا را فرا می گیرد و جشن پیروزی در گوشه گوشه ی ایران اسلامی بر پا می شود. با تشکیل بسیج به فرمان حضرت امام خمینی (ره) فریدون دراین نهاد مقدس ثبت نام و فعالیت هایش را آغاز می کند.شهریور 59 که طبل جنگ نواخته می شود درس و مدرسه  را رها می کند و با چند تن از دوستان خود راهی دانشگاه جبهه می شود. و حالا که فریدون جبهه ای می شود نام محمد بر خود می نهد. راستی چه زیباست که انسان نام خود را به انتخاب خود برگزیند.

محمد بعد از عملیات محرم، لباس مقدس پاسداری را از عالم و عارف و فقیه بزرگوار حضرت آیت اله حسن زاده ی آملی تحویل می گیرد. سردار شهید تیموریان فرماندهی گردان در عملیات های والفجر4، والفجر6، رمضان، بیت المقدس، محرم، بدر و محمد رسول الله و … را طی سال های دفاع مقدس عهده دار بود. محمد که در یکی از عملیات ها مجروح می شود برای درمان به مشهد مقدس منتقل و بعد از سه روز به جبهه بر می گردد. شهید محمد تیموریان؛ فرمانده گردان یارسول(ص) از شهرستان آمل، «لشکر ویژه خط شکن 25 کربلا» عاشق و دلداده آقا علی ابن موسی الرضا(ع) بود. محمد قبل از هر عملیات، برای نیروهای گردان یا رسول (ص)، گوسفندی قربانی می کند، عملیات هم که تمام می شد، از خود جبهه، یک راست به پابوسی آقا امام رضا(ع) مشرف می شد. زیارتی می کرد و بر می گشت آمل، مدتی می ماند و دوباره عازم جبهه می شد.

زمستان سال1362 برای محمد اتفاقی افتاد و دیگر نتوانست، به پابوسی آقا امام رضا(ع) برود. این مرخصی دست خالی به خانه می رود.

هنوز چند روزی از مرخصی اش در آمل نگذشته بود، که حاج حسین بصیر می رود خبری از او بگیرد و حال و احوالی هم از پدر و مادر محمد بپرسد. این رسم حاج بصیر بود، از جبهه که مرخصی می آمد، به همه شهرهای مازندران سر می زد و خبری از نیروهایش می گرفت.

سردار حاج بصیر خودش اهل فریدونکنار است، این بار هم در آمل، مهمان محمد تیموریان است. مهمانی که تمام می شود، حاج بصیر به محمد می گوید: دارم راهی جبهه می شوم، انشاءاله، عملیاتی هم در پیش است.

محمد که دلش تمام وقت توی جبهه و صفای بچه های گردان یا رسول(ص) است، دست حاج بصیر را گرفت و او را بوسید و گفت: تنهائی، شرط رفاقت نیست. با هم می رویم.

مادر محمد دلخور شد، گفت: محمدجان تو که تازه از جبهه آمدی، یک چند روزی بمان، بعد برو. محمد که عاشق پدر و مادرش هست، مادر را بوسید، گونه هایش را کاشت، تا مادرش هم او را ببوسد. و هم این که رضایت قلبی مادرش را جلوی حاج بصیر گرفته و راهی بشود.

چند بار که مادر را بوسید، گفت: مادر اجازه بده، این بار را در جوار حاج حسین بروم به جبهه، انشاءاله برگشتم، می برمت به پا بوسی«آقاعلی ابن موسی الرضا(ع)» این حاج بصیر هم ضامن، حاجی لبخندی می زند، محمد دل مادر را تسخیر می کند. مادر می گوید: قول؟ محمد، دست مادر را می بوسد و می گوید: سرم برود، قولی که می دهم نمی رود مادر.

مادر راضی شد و محمد، همراه حاج حسین بصیر عازم جبهه شدند. گذشت و مدتی بعد عملیات بدر آغاز گردید و محمد نتوانست که مرخصی برود، تا قولی که به مادرش داده، برای پابوسی امام رضا(ع) عملی کند.

محمد تیموریان در بیست و سوم اسفند 1362 در عملیات بدر شهید می شود. پیکر محمد در معراج الشهداء اهواز، به طرز عجیبی یک راست به مشهد مقدس می رود، از طرفی هم، خبر شهادت محمد تائید شده، اما پیکر محمد کجاست؟ هیچ کسی نمی داند چه اتفاقی افتاده و مفقود اعلام می شود.

شهدا را در حرم آقا علی ابن موسی الرضا(ع) طواف می دهند. محمد تیموریان هم توی تابوت، مهمان آقا امام رضا(ع) می شود، تابوش در حرم آقا امام رضا طواف می شود. بعد از طواف و تشیع جنازه، تابوت محمد سرگردان به معراج الشهداء مشهد می رود.

وقتی پیکر محمد در حرم روی دست مردم طواف داده می شود، یک روحانی اهل آمل بنام حاج آقا ابراهیمی که در دستگاه قضائی مشهد مشغول بکار بود و از بستگان محمد بود، آنروز نام «محمد تیموریان» را روی تابوت می بیند، اما باورش نمی شد که این محمد تیموریان، همان همشهری و فامیل خودش هست، حتی یک ذره هم شک نمی کند.

 بعد از این اتفاق، چند روی می گذرد و حاج آقا ابراهیمی، ناخواسته دلش هوای شمال را می کند، وقتی آقای ابراهیمی به آمل می آید، متوجه می شود که محمد در عملیات بدر شهید شده و مفقود گردیده است.

فوری به منزل شهید می رود و قصه طواف تابوتی را بنام محمد تیموریان تعریف می کند.

 مادر محمد و خانواده، همراه حاج ابراهیمی یک راست، به مشهد مقدس می روند، همان طور که محمد به مادرش قول داده بود، مادر نیز به پابوس آقا علی ابن موسی الرضا(ع) می آید. سپس برای شناسائی، شهید محمد تیموریان به معراج الشهداء مشهد می روند، مادر وقتی تابوت فرزندش را می بیند، می گوید: این محمد من است، خودش هست، آمده است مشهد تا آن عهدی که با مادرش بسته را وفا کند.

مادر و خانواده همراه پیکر محمد به آمل بر می گردند. دوازده فروردین سال  1363 ، شهید محمد تیموریان؛ فرمانده گردان یا رسول(ص) ، در شهر آمل تشییع باشکوهی می شود.