نام پدر : ابوالحسن
تاریخ تولد :1344/02/01
تاریخ شهادت : 1366/08/08
محل شهادت : شط علی

وصیت نامه

*توصیه نامه شهید علیرضا تولایی*

 

به شما توصیه می کنم پیرو رهبری و روحانیت متعهد باشید. نماز اول وقت را فراموش نکنید و سعی کنید که آنرا به جماعت برگزار کنید. در نماز جمعه و مراسمات مذهبی شرکت کنید. در زندگی به ائمه توسل کنید و حق الناس را مراعات نمائید.


زندگی نامه

شهيد علي­رضا تولايي

فرزند: ابوالحسن

«علي­رضا» در سال 1344 از پدري به نام «ابوالحسن» و مادري به نام «زينب» در «آبندان سَر» قائم­شهر ديده به جهان باز كرد. پدرش روحاني بود و به سبب بهره­مندي از تعاليم ديني، در تربيت فرزندان كوشا. علي­رضا، كودكي بيش نبود كه پابه­پاي پدر در محافل روضه اهل بيت حضور مي­يافت و هم­پاي او به نماز مي­ايستاد. علاوه بر آن در جلسات تفسير قرآن نيز شركت داشت. وي بعد از پايان دوره ابتدايي در روستا، وارد مدرسه راهنمايي «طيّبي» قائم­شهر شد و در پايه سوّم اين مقطع به قصد عزيمت به جبهه، ترك تحصيل كرد. اگرچه بعدها تحصيلاتش را تا سطح متوسطه ادامه داد. زينب از فرزندش، اين­گونه ياد مي­كند:

«به همه اعضاي خانواده علاقه­مند بود، به خصوص پدرش. با خواهران و برادران خود هم رفتار خوبي داشت و به آن­ها احترام مي­گذاشت. در كار خانه و امور باغ­داري و مزارع نيز كمك­حال خانواده بود.»

اين نوجوان بابصيرت كه از طريق مطالعه اعلاميه­هاي امام خميني با شخصيت و اهداف ايشان آشنا شده بود، خيلي زود به جمع تظاهرات­كنندگان ضدّ طاغوت پيوست.

وي بعد از طي دوره آموزش مقدماتي در شيرگاه و چالوس، به عنوان بسيج ويژه به جبهه عزيمت كرد و در عمليات­هاي والفجر مقدماتي و بيت­المقدس حضور يافت.

ناگفته نماند كه جهت حضور در طرح ويژه جنگل، به مدت يك ماه در پادگان آموزشي شيرگاه به سر برد. علاوه بر آن، دوره آموزش عمليات آبي – خاكي را نيز در سدّ دز طي كرد.

علي­رضا در 26/11/1362 به عضويت سپاه درآمد و خدمات ارزنده­اي در كِسوت فرماندهي گروهان رزمي، فرماندهي گروهان امام محمدباقر (ع)، مرّبي تاكتيك نظامي، گشت حفاظت شهري و جانشيني گروهان از خود ارائه نمود. علاوه بر آن در گردان تبليغات به عنوان خطاط فعاليت داشت. عمليات­هاي محرم، والفجر 4 و 6 نيز ازجمله آوردگاه­هاي حضور اين پاسدار دلاور مازندراني محسوب مي­شود. در نهايت، شهيد تولايي عزيز در 8/8/1366 در فاو به خيل ياران شهيدش پيوست.

روايت برادرش، «ابراهيم»، از آن سال­ها شنيدني است:

«جنگ كه شروع شد، پايگاه به او اجازه رفتن نمي­داد؛ چون قدّش كوتاه بود و وقتي تفنگ را مي­گرفت، به زمين مي­خورد. آن­قدر به پايگاه رفت و آمد، تا اين­كه به او گفتند كه از پدر و مادرت امضا بگير. شب كه مادرم در خواب بود، نوك انگشت را جوهري و رضايت­نامه را مُهر كرد. سپس به بسيج رفت و اعزام شد.»

بوستان شهداي آبندان­سر، اينك سال­هاست كه تنها ميعادگاه همسرش، «معصومه خليلي» و تنها يادگار او، «مائده» است.