بسم رب الشهدا و الصدیقین
هیچ چیزگلوی تشنه مرا نمیتواند سیراب کند جز شهادت
شکر میکنم خدا را که توفیق به من داد تا بتوانند وظیفه شرعی خودم را در حد توان نسبت به اسلام و قرآن انجام دهم و در مدت 18 سال از عمرم این زمان این زمان که عازم جنگ شده ام بهترین زمان عمرم را مشاهده میکنم و از خدا خواستارم که من را در بسترنمیراند و مرا در راه اسلام و به دست شرقیترین بندگان بمیراند و این تنها آرزوی من است و از خداوند بزرگ میخواهم که به من ایمان عطا کند که فقط راه حسین(ع) را دنبال کنم. هدف من از اعزام به جبهه فقط برانداختن کفر و ظلم و ستم است که.... مسلمان این مرز و بوم وارد میشود و مکتبی را که پذیرفتم در آن مسئولیتی سنگین بر دوشم احساس میکنم و باید دین خود را تا آنجا که در توان دارم به اسلام و قرآن و مردم وطنم ادا نمایم هیچ چیز جزء شهادت آرزوی من سرباز اسلام نبوده است.*وصیتی به پدر و مادرم: مادرم هر موقعی به یاد فرزند خود افتادهای به یاد فرزندی باش که بدن پارهپاره آن را هم مادرانشان ندیده اند. منتظر من نباش و من نرفتم که زنده برگردم بلکه رفتم مبارزه با کفر جهانی و استکبار غرب را پیشه کنم. وصیت میکنم که برای من اشک نریزید بلکه برای امام حسین و شهدای کربلا اشک بریزید و مادرم تو در نزد زینب کبری سربلند و سرافراز خواهی بود زیرا که تو هم شهید دادی و تو ای پدرم ناراحت نباش چون به گفته امام بزرگوار سالار شهیدان حسینبنعلی فرموده است که: مرگ با عزت بهتر زندگی با ذلت است. پدرم شکر کن که فرزند تو شهادت را انتخاب کرده است.*برادرانم باید اسلحه از دست به زمین افتاده مرا بگیرند و با کفار بعثی و دیگر ایادی مزدور به جنگ برخیزند امیدوارم که برادران و خواهران دلیرم راه شهیدان را ادامه دهند. و پایان صحبتهایم میخواهم بگویم که امام عزیزان خمینی بت شکن این قلب تپنده امت شهیدپرور را تنها نگذارید. السلام علی بن الطبه الهدی
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی ترا به جان مهدی خمینی را نگهدار
14/12/1360
شهید حبیبالله توکلی در سال 1340 در روستای کاردگرمحله در یک خانواده کمدرآمد اما پر از ایمان به دنیا آمد. شهید فرزند سوم خانواده بود و هفت برادر و دو خواهر داشت و در یک خانواده روستایی درس را شروع کرد و فقط با دوم ابتدایی در مدرسه شهید سیدخلیل حسینی درس خواند. بعد از دو سال درس خواندن ترک تحصیل کرد و در دوره نوجوانی کار میکند و خرج خانواده خود را تأمین. در آبان ماه 18/8/1360 اعزام به خدمت سربازی شد و بعد از سه ماه به همراه لشکر 77 خراسان به سمت جبهه جنگ شتافت. در تاریخ 16/11/1360 از مشهد به جبهه هفتتپه منتقل شدند. و بعد از یک ماه از جبهه هفتتپه به فتحالمبین رفت و در حال حمله به پیروزی رسیدند. در موقع استراحت در سنگر چادر بودند که چادرشان آتش گرفت که با لطف خدا او و همسنگرانش نجات یافتند. بعد از شهادت متوجه شدند شهید دچار سوختگی شده و با دست زخمی در حملهای دیگر شرکت کرد. در تاریخ 5/2/61 برای مرخصی به خانه آمد و به مدت 12 روز مرخصی داشت. بعد از مرخصی در منطقه خونینشهر بود که خونینشهر را از دست کفار بعثی خارج و پیروز شدند و بعد از حمله به سنگر آمدند و یک روز هم به سخنرانی رفته و بعد از سخنرانی در هنگام برگشت در اثر اصابت دوربرد ناجوانمردانه دشمن کفار به درجه رفیع شهادت نایل گردید