نام پدر : مسلم
تاریخ تولد :1345/10/25
تاریخ شهادت : 1365/10/05
محل شهادت : ام الرصاص

وصیت نامه

***بسم الله الرحمن الرحیم***

((بنام الله یگانه پاسدار فرصت خون شهیدان))

با درود و سلام حضور یگانه منجی عالم بشریت این چراغ نور علیه ظلمت، آقا امام زمان(عج) و درود بر نائب بر حقش امام امت و در هم کوبنده ستمگران و یاری دهنده مظلومان و سلام به روان پاک شهدای صحرای کربلا و صدر اسلام و درود بر رزمندگان اسلام، این شیران روز و زاهدان شب و درود به کلیه خانواده های شهدا و مجروحین و رزمندگان اسلام.

همانطور که شاهد هستید، قدم گذاشتن در میدان جنگ برای رضای خداوند، همان جهاد نمودن در راه خداوند تبارک و تعالی می باشد، و خداوند را شکرگذار هستم از اینکه این سعادت را نصیب بنده حقیرش نموده است تا در میدان نبرد حق علیه باطل قرار بگیرم، تا با مخالفین دین خداوند، مبارزه نمائیم، هدف اصلی من از رفتن به جبهه فقط به خاطر دستور الهی می باشد و جهت انجام دادن به تکلیف خداوند و وظیفه یک مسلمان در این امر را نمی دانم، و همینطور لازم دانستم که داوطلبانه پای به میدان جنگ بگذارم تا اینکه به دستور اسلام عمل کرده و به ندای امام عزیزمان لبیک گفته باشم. و در پیشگاه پروردگار متعال سربلند باشم، دشمنان اسلام این را بدانند، به خواست خداوند تا جان در بدن دارم و تا موقعی که خون در رگهای بدنم جاری است، دست از اسلام و قرآن و امام عزیزم برنخواهم داشت. و به این هدفم ادامه می دهم و لحظه ای دست از جهاد با کفار برنمی دارم و همچنان با ایمان محکم و راسخ در برابر این زالو صفتان خواهم ایستاد و اگر خداوند ما را جز شهدای اسلام قرار داد از خداوند تبارک و تعالی عاجزانه می خواهم که گناهانم را بیامرزد و این جسم ناقابل را به حق کرمش قبول نماید که این بنده گناهکارش را از مقربین به درگاهش قرار دهد.

ای امت حزب الله! امروز روزی است که باید همه ما دست به دست هم دهیم تا اینکه این دشمن خونخوار یعنی شیطان بزرگ و ایادی اش را از بین برده تا به آنها بفهمانیم که قدرت اسلام بیش از این است که فکرش را می نمایند.

پس به پا خیزید که امروز روز عمل است نه شعار، روزی است که باید بر شعارهایمان جامه عمل بپوشانیم و این را بدانید که تک تک همه ما در برابر این امر مسئولیم و باید در این جهاد شرکت نمائیم، تا اینکه به خواست خداوند پوزه دشمن را به خاک بمالیم، این فرصت الهی را از دست ندهید، چرا که خداوند ناظر بر اعمالمان می باشد و چنین سعادتی یعنی جهاد در راه خداوند، نصیب هرکسی نمی شود،بلکه لیاقت و سعادت می خواهد پس توکل به خداوند داشته باشید و با ایمان قوی و با عشقی سرشار از عشق خداوند پای به این میدان نبرد حق علیه باطل بگذارید، یک لحظه غفلت باعث یک عمر پشیمانی و ندامت خواهد بود، در محور دستورات اسلام حرکت نمائیم. و چیزی را جز خداوند تبارک و تعالی را هدف قرار ندهید بلکه صاحب اصلی همان معبود یکتاست.

مگر در دلتان حسرت نمی خوردید از اینکه چرا در زمان امام حسین نبودید تا به ندای او لبیک بگوئید. حالا مگر چه زمانی است، چه فرقی با آن موقع دارد، الان هم می توانید به ندای امام امت لبیک بگوئید چرا که انجام دادن به امر ولایت فقیه همان لبیک گفتن (هل من ناصر ینصرنی) امام حسین(ع) می باشد.

پس دل به دنیا نبندید، که دنیا فقط برای آزمایش می باشد و تمام زر و زیور دنیا برای فریب دنیا می باشد. و هرکس اعتقاد به معاد و آیه (اِنّا لله و اِنّا الیه راجعون) داشته باشید، دیگر دست از دنیای فانی می کشید و فقط برای اسلام کوشش می نماید، و به فکر توشه آخرتش می باشد.

امت حزب الله! تمام تمام در برابر این خونهای شهدا مسئولیم. و باید در روز رستاخیز جوابگوی این خونها و خانواده های شهدا و طفلهای معصوم باشیم.

خداوند تبارک و تعالی کسانی را برای اسلام کوشش و خدمت می نمایند اجر آخرت عنایت نماید و کسانی را که غیر موازین اسلام و در برابر اسلام و انقلاب و ولایت فقیه می ایستند. اگر قابل هدایت نیستند آنها به حق خون شهدا ریشه کن و نیست و نابود گرداند.

و پیام به خانواده گرامی این است:

از پدر و مادر عزیز و مهربانم می خواهم که ناراحت نباشند از اینکه فرزندشان را از دست داده اند و گریه را به خاطر امام حسین(ع) نمایند، چرا که در میدان نبرد علی اکبر و علی اصغرش را فدا نمود و چه مصیبت های که این آقا امام حسین(ع) کشید که بیان نمودن، آن خیلی مشکل است.

 پدر عزیزم و مهربانم! این را بدانید که نزد فاطمه(س) و زینب(ع) سربلند و سرافراز هستید، و می دانم که تحمل نمودن این جدایی و مهر و محبت پدر و مادر نسبت به فرزندان خیلی دشوار می باشد. ولی این را بدانید که من امانتی بودم در نزد شما و می بایست که به سوی خداوند برگردیم. چرا که بازگشت همه ما به سوی اوست، و از اینکه خیلی رنجها و سختیها را جهت بزرگ نمودن ما متحمل شدید. خیلی خیلی تشکر می نمایم و اجرتان با سیدالشهدا باشد و از اینکه نتوانستم این زحمات شما را جبران نمایم. خیلی معذرت می خواهم و مرا عفو نمائید، هیچ وقت دست از امام عزیز برندارید و همیشه در نمازهایتان امام را دعا کنید و رزمندگان را هم دعا کنید.

و پیامم به برادر بزرگوارم، عباس مان این است که سستی در خود راه ندهد و همچنان محکم و قوی باشد و خداوند را شکر نماید و ایمانش را نسبت به خداوند بیشتر نماید. همینطور سنگر دانشگاه را ترک نگوید و به تحصیلش ادامه دهد، پشتیبان ولایت فقیه باشد و امام را یک لحظه تنها نگذارد و در نمازهایش دعا به جان امام و رزمندگان را فراموش نکند. و ادامه دهنده راه شهیدان باشد.

و پیامم به خواهران عزیز و مهربانم، این است که حجابشان را حفظ نمائید، و با حفظ این حجاب مشت محکمی بر دهان این جنایتکاران بزنید و به یاد حضرت زینب(ع) باشید که تحمل 72 شهید را نمودند که باید جوابگوی این بانوی عزیز در آخرت باشید، هیچ وقت سستی راه به خود ندهید و همیشه خداوند را در نظر داشته باشید و در نمازهایتان دعا به جان امام و رزمندگان یادتان نرود.

انشاءالله که خداوند همه ما را از خدمتگزاران به دینش قرار دهد و ما را به راه صراط مستقیم هدایت نماید، و دعا به جان امام را فراموش ننمائید.

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

رزمندگان اسلام پیروزشان بگردان.

(آمین یا رب العالمین)

***************************************************

 


زندگی نامه

شهيد حسين توسّلي تالارپشتي

فرزند: مسلم

«رحيمه» در دوران بارداري متوجه مي­شود كه صاحب دو فرزند شده است. وقتي دوقلوهايش به دنيا آمدند، دخترش در اثر بيماري از دنيا رفت. پسرش هم به شدّت بيمار بود، به گونه­اي كه پزشك از او قطع اميد كرده بود؛ امّا او، «حسين» را با خود به خانه آورد و فرزندش را نذر امام حسن مجتبي (ع) كرد، تا اين­كه به سلامت از بيماري رهايي يافت. كودكي كه در پنجمين طلوع تابستان سال 1344 در قائم­شهر متولد شد و كاشانه او و «مسلم» را غرق در شادي كرد. سال­هاي ابتدايي تحصيلي حسين در روستاي «تالارپشت» قائم­شهر سپري شد.

سپس با طي دوره راهنمايي، به مقطع متوسطه در اين شهر روي آورد و به دليل عزيمت به جنگ، در پايه اوّل دبيرستان ترك تحصيل كرد.

در توصيف خلقيات وي، همين بس كه به گفته برادرش، «عباس»:

«فردي بود شوخ­طبع و خوش­خلق و با همه افراد خانواده، مهربان. در برخورد با كودكان نيز ملاطفت خاصّي داشت و هم­بازي آنان بود.»

حسين در سال 1359 در گيلان­غرب و سال 1360 به طور داوطلبانه در عمليات مطلع­الفجر حضور يافت. سپس با قبولي در نيروي هوايي به مدت 3 ماه در مشهد به سَر بُرد. 

او بعد از انصراف، در 20/9/1362 وارد سپاه كامياران شد و كارش را با مسووليت اين پايگاه آغاز كرد. ناگفته نماند كه وي دوره سه ماهه آموزش عمومي پاسداري را در اروميه و آموزش تخصصي امداد و بهداشت را نيز از سر گذراند.

اين رزمنده خستگي­ناپذير، مدتي عهده­دار مربي­گري آموزش پادگان بسيج شيرگاه بود. بعد از آن، جهت آموزش بهياري به ساري رفت و در نهايت به اهواز اعزام شد. ناگفته نماند كه وي در حين آموزش غوّاصي دچار جراحت شد و مجدّد به قائم­شهر برگشت.

حسين در طول مدت حضورش در ميادين نبرد، در كِسوت جانشيني گروهان و مسووليت دسته تيپ 110 شهيد بروجردي نيز خدمات بي­شاعبه­اي از خود ارائه نمود. تعهد اين پاسدار سلحشور مازندراني را مي­توان در گفته­هاي مادرش به وضوح پي بُرد:

«مي­گفت: من از نظر شرعي لباس مقّدس جمهوري اسلامي را بر تن كرده­ام و عهد بستم كه تا آخرين قطره خون خود را در راه اسلام فدا كنم. گفتم: خدا پشت و پناه تو باشد حسين جان! مواظب خودت باش. نكند حواس خود را پرت كني و چشم­ات به پشت سر و همسرت باشد!»

4 دي ماه سال 1365، همزمان با آغاز عمليات كربلاي 4، حسين نيز آخرين حضور خود را در جبهه نبرد با دشمن تجربه كرد. داماد چند روزه­اي كه 10 بهار در خاك پاك­ ام­الرصاص، چونان گوهري در دل صدف درخشيد و در نهايت در سالروز شهادت امام حسن مجتبي (ع) به انتظار همسرش، «جميله توسّلي» پايان داد.

سپس با تشييع باشكوه مردم شهيدپرور قائم­شهر، در بوستان شهداي «موحدين» اين شهر تا ابديت بدرقه شد. خاطره خواهرش، «معصومه»، از آخرين ديدار شنيدني است:

«قبل رفتن داشت موهايش را شانه مي­كرد. به خانم­اش نگاه مي­كرد و مي­گفت: قشنگ نگاهم كن! اين­دفعه كه رفتم، بايد به عكس­ام نگاه كني.»

وي در ادامه مي­گويد:

«هر وقت كه نامه مي­نوشت، مي­گفت: وقتي شهيد شدم، راه امام خميني را ادامه بدهيد و پشتيباني ولايت فقيه باشيد. از جبهه كه مي­آمد، مي­گفتم: چرا از حال خودت براي ما نمي­گويي و هميشه از اين مسائل حرف مي­زني!؟ مي­خنديد و مي­گفت: اوضاع و احوال من همين است!»