*زندگی نامه شهيد علي بخش توحيدي*
نام پدر: رضا
«علي» پنجمين ثمره زندگي «رضا و مرضيه» بود كه در سال 1324 در روستاي «نيرس» از توابع «كجور» نوشهر به دنيا آمد.
تحصيلاتش به پايه ششم ابتدايي در دبستان «شهيد عليپور» فعلی زادگاهش ختم ميشود.
«عفّت حجابي»، بانوي عفيفهاي بود كه علی در سال 1346، كاشانه خود را با وجود او آذين بست. «سودابه، منصور، محبوبه، نرگس، مجيد، فاطمه، زينب و عبّاس»، ماحصل اين زندگي مشترك هستند. خانم حجابی از تقيّدات ديني همسرش سخن میراند: «به نماز اول وقت و تلاوت قرآن پایبند بود و اغلب در صفوف جماعت مهديه چالوس حضور مييافت. علاوه بر آن، در زمينه حجاب اسلامي نيز تأكيد زيادي داشت. چون خيّاط بود، خودش براي دخترانمان چادر نماز و مقنعه ميدوخت. آنها هم با همين نماز ميخواندند.»
خانم حجابی در ادامه، از آداب رفتاری و خلق حسنه همسرش سخن میراند: «آن زمان با توجه به نبود ماشین لباسشویی و ازدیاد فرزند، لباسهای زیادی در خانه جمع میشد. تا من به کارهای منزل برسم، یکدفعه متوجه میشدم که او دارد لباسها را میشوید. میگفتم: صبر کن! خودم میآیم و این کار را انجام میدهم. می گفت: من لباسها را میشویم، تو آب بکش. بعد که به اتاق میرفتیم، برایم پشتی میآورد و به بچهها میگفت: چای حاضر کردید؟ مادرتان خسته شد. علی علاوه بر آن، در کمک به دیگران نیز همیشه پیشقدم بود. اگر میشنید که فردی ناراحت یا مریض است، او از خودش میگذشت و به آنها میرسید. میگفت: بگذار آنها راحت باشند. علی هر طور بود، مشکلات مردم را حل میکرد. یک روز که به خانه آمدم، دیدم روی درخت همسایهمان است و دارد شاخهها را میبرد. یک شاخه درخت روی دیوار و دیگری روی کابل برق. داد زدم: علیآقا! داری چهکار میکنی؟ او خودش کلی پسر دارد. گفت: هیس! آبرویم رفت. تو برو، ما درست میکنیم. به خانه که برگشتم، خیلی گریه کردم. وقتی آمد، گفتم: اگر از بالای درخت میافتادی، من چه خاکی بر سر میکردم؟ گفت: همسایه به من گفت که من نمیتوانم بالای درخت بروم. شما زحمت میکشی شاخهها را بزنی؟ حالا مگر چه شده است؟ همسایه است دیگر! باید کارش را انجام داد.»
علي، قبل از انقلاب به تهران مهاجرت كرد؛ اما بعد از مدّتي، به چالوس بازگشت. سپس، بعد از يك سال، مجدد راهي تهران شد.
بانو عفت، فصل فعالیتهای انقلابی زندگي همسرش را اينطور روايت ميكند: «در تهران كه بوديم، همراه برادرم به قم رفت. رساله امام خميني را از شيخ حمدالله منصوري گرفت و به تهران آورد. آنها چند نفر بودند. وقتي ديدند كه سربازان در حال بازرسي مردم هستند، رساله را خانه ما آوردند و زير موزائيك مخفي كردند.»
حضور در تظاهرات، توزيع اعلاميهها و نوار سخنراني امام، از ديگر فعاليتهاي اين مبارز بابصيرت در آن روزها به شمار ميرود.
بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج و سپاه، او با عضویت در سپاه چالوس، با سِمَت مسئول مخابرات اين پايگاه، مشغول به خدمت شد. علاوه بر آن، در كِسوت مسئول تعمير مخابرات لشكر 25 كربلا و فرماندهي نيز، خدمات فراوانی از خود ارائه نمود.
علي بارها راهي مناطق نبرد شد و در عمليات كربلاي 8 حضور یافت.
همسرش روایت میکند: «خیلی دوست داشت که شهید شود. اولین بار که میخواست به جبهه برود، به عکاسی رفت و عکس گرفت. سپس عکسش را روی طاقچه، بین عکسهای خواهرزاده و برادرزادهاش گذاشت. بعد، مرا صدا زد و گفت: بیا اینجا! ببین طاقچه چقدر قشنگ شده است. حالا دایی و عمویشان هم شهید میشود. خیلی خوب است؛ نه!؟»
دامادش آقاي «مُلّايي» میگوید: «وقتي نامه را از پُستچي گرفت، سري تكان داد. گفتم: آقاي توحيدي! اتفاقي افتاده است؟ با لبخند پاسخ داد: نه! اتفاقي نيفتاده است. گفتم: امّا وقتي نامه به دستتان رسيد، حال خاصّي به شما دست داد. گفت: چيزي نشده است. بعد نامه را مُچاله كرد و توي جيبش گذاشت. اما چند دقيقه بعد، دیگر طاقت نياورد و به من گفت: وقتي به جبهه ميآمدم، دختر سه سالهام، به سر و صورتم دست ميكشيد و ميگفت: بابا جان! جبهه نرو. هنوز صداي بچهام در گوش من است. هر كاري ميكنم، از ذهنم بيرون نميرود.»
سرانجام، علی در 10/2/1366، طي عمليات كربلاي 10 در منطقه ماووت، جامه سرخ شهادت را به تن كرد و جسم پاكش نيز، با بدرقه پرشور اهالي چالوس، در گلستان شهداي «يوسفرضا»ی اين شهر آرام گرفت.