شهید قربان تقي نيا عمران
فرزند: ابوطالب
قربان، چهارم فروردين 1346 در روستاي ادملاء بابل در خانوادهاي متديّن و مذهبي ديده به جهان گشود. پدرش ابوطالب، كشاورز و مادرش قمر، خانهدار بود. آنها شش فرزند داشتند كه قربان فرزند سوم آنها بود. در هفت سالگي از كوچههاي خاكي روستا جدا و پشت نيمكت چوبي و كوچك مدرسه نشست. پس از پايان ابتدايي، به مدرسه راهنمايي سيد نظامالدين پاشااميد ميرفت. او بعد از گذراندن دوره راهنمايي به شوق چيدن خوشههاي معرفت و تعاليم ديني و تربيتي پا به دبيرستان طالقاني گذاشت و در رشتهي فرهنگ و ادب ديپلم گرفت. برادرانش، محمد و علي درمورد خصوصيات اخلاقياش ميگويند:
«فردي آرام، مهربان و اجتماعي بود. افكار امام راحل در تحول روحي او بسيار مؤثر بود. مردم را از ته قلب و با تمام وجود دوست ميداشت و براي كمك به آنها از هيچ كمكي دريغ نميكرد. بسيار قدردان،قانع و سختكوش بود. به نظم و انضباط اهتمام ويژهاي داشت. اوقات فراغتش را با كار كشاورزي و كمك به خانواده پر ميكرد. نسبت به حقالنّاس بسيار حساس بود و رعايت ميكرد. اهل مناجات و نماز شب بود. صداي بسيار خوبي داشت و مداحيهاي جانسوزي ميكرد. او محبوب مردم محل بود.»
قربان كه در زمان انقلاب سنّي نداشت، پس از انقلاب به عضويت بسيج درآمد.
پدرش ميگويد:
«يك بار در مجلس نشسته بوديم. عدهاي معترض شدند كه چرا بچههاي مردم ميروند و پرپر ميشوند. يك نفر هم به امام توهين كرد. او سريع بلند شد. به او گفتم: هنوز مجلس تمام نشده، كجا ميروي؟ گفت: پدر جان!مگر نميبيني دارند به امام توهين ميكنند؟ من تحمل شنيدن اين حرفها را ندارم. بروم، بهتر است. اگر اينجا بمانم درگيري و دلخوري پيش ميآيد.»
او در سنّ 18 سالگي براي انجام خدمت سربازي از طريق سپاه به جبهه اعزام شد.
همرزمش، شعبانعلي گلعليزاده ميگويد:
«راه و روش انبيا الگوي زندگياش بود و دنيا را محل گذر ميدانست. در زمانهاي بحراني عملياتها خيلي خونسرد عمل ميكرد. زماني كه عراق ميخواست فاو را بگيرد، ما 24 ساعت در محاصره بوديم. شهيد با اعتماد به نفس و خونسردي ما را از محاصره نجات داد. روحيه جنگجويانه و شهادتطلبي داشت. در هر لحظه در فكر نقشهاي براي ضربه زدن به دشمن بود. در جزيره مجنون وقتي عراق تك زد، او در همان ساعت اول درگيري يكي از قايقهاي دشمن را سرنگون و اسير گرفته بود. در همه شرايط سخت، هيچ وقت كسي او را بدون لبخند نديد.»
سرانجام قربان در تاريخ 4/4/67 در جزيره مجنون به شهادت رسيد. پيكر پاكش هرگز به آغوش خانواده بازنگشت و فقط لباسش به شكل نمادين در گلزار شهداي محل تشييع شد.