نام پدر : علی داد
تاریخ تولد :1347/06/24
تاریخ شهادت : 1366/12/28
محل شهادت : حلبچه

وصیت نامه

 

***بسم الله الرحمن الرحیم***

و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه و یکون الدین لله فان انتهوا فلا عدوان الاعلی الظالمین.

بنام الله یگانه پاسدار حرمت خون پاک شهیدان و با سلام بر بقیه الله اعظم، امام زمان روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا و نائب بر حقش حضرت امام متع الله المسلمین بطول بقا وجوده الشریف و امید امت و امام آیت الله العظمی منتظری حفظ الله تعالی و با سلام و درود بر پیکارگران صحنه های نبرد، فرزندان زهرا(س) که می روند تا در سپیده دم سال نوین، نابودی ظلم و کفر و آزادی کربلا برای خانواده های معظم شهدا به ارمغان آورند و وجودشان گرامی و یادشان سرافراز باد.

                                                ********************

اینجانب علی ترکمان، فرزند علی داد، اعزامی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قائمشهر که به جهت تداوم بخشیدن به راه شهدا و اسلام عزیز به جبهه هجرت نمودم. برآن شدم که به امت حزب الله و خانواده ام چند وصیتی نمایم.

جوانان عزیز به خط اصیل اسلام بیشتر پایبند گردید. برای اعتلای کلمه توحید خون دهید که این درخت استوار اسلام نیاز به خون دارد و در تمامی مراحل و گرفتاریها خدا را بر خویش شاهد گرفته و دست از دامان امام برندارید، در انتخاب حق از باطل اولین جهت شناخت را از اصول اسلامی اقتباس کنید و به همه خدمتگزاران توصیه دارم که بیش از این وقت خود را وقف نجات نسل جوان کنید.

بار پروردگارا! آنچه که در واقع سربازان اسلام را با افواج ملائکه پشتیبانی کرده اید، همچنان فرشتگان ظفرمند خویش را با سربازان ما همراه ساز تا یکباره قوای کفر را از هم بشکافند و شوکت دشمن را در هم بشکند و تراکمشان را پریشان سازند.

خدایا، ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش همچنان استوار ماندیم.

خدایا! های و هوی بهشت را می شنوم، چه غوغایست، من با ایمان به کلام حق او و به ندای رهبر که فرمودند داوطلبانه به جبهه ها بیایند و نگذارند جوانانیکه در جبهه ها هستند خسته شوند لبیک گفته و به جهاد فی سبیل الله که همانا جهاد در راه خداوند است آمدم و چنان آرامش قلبی دارم که دنیای آخرتی را که خداوند وعده داده است بیش از حد به آن مشتاق هستم. ما به سوی خدا خواهیم رفت و به ملاقات معبود خواهیم شتافت.

خدایا! تو گواهی و شاهد هستی که در راه پیروزی اسلام بر کفر، خون جوانانی ریخته می شود. پس ما هم ممنون شهدائیم. وظیفه ما در مقابلاین خونهای پاک، بندگی خدا و عمل به اسلام و ادامه دادن راه این شهیدان است.

و اکنون سخنی دارم با پدر و مادرم: صبور باشید که همانا خداوند با صابران است. برای این حقیر گریه نکنید، خون من از حون علی اکبر امام حسین(ع) رنگینتر نیست. پس برای آنها و به یاد آنها و واقعه کربلا و مظلوم کربلا گریه کنید. پدرجان از اینکه در زندگی الگوی خوبی برای من بودی که توانسته ام به اسلام عزیز خوی بگیرم تا جایی که برای عظمتش جان ناقابل خویش را نثار کنم، از شما تشکر می کنم. و مصرانه می خواهم برای رهای کوچکم نیز راهنما باشید تا بهتر قدر اسلام و قرآن رابدانند و از انقلاب اسلامی و رهبر عزیزمان دفاع نمایند. و شما مادرجان، احساس عمیق و پر معنای شما را که حاکی از عشق و علاقه اینجانب است را درک می کنم و واقفم با اینکه شما در کالبد وجودتان تمایلاتی دارید که این تمایلات شما با شهادت اینجانب ارضا نخواهد شد، اما علیرغم همه این خواسته ها و علاقه هاست که حراست از دستاوردهای انقلاب ، مسائل فوق را تحت الشعاع قرار می دهد.

مادرجان! سعی کنید که دخترانت و یا خواهرانم را همچون زینب(س) تربیت کنید تا در سنگر حجاب پاسدار خون مطهر شهیدان باشند.

وصیتم به برادران پاسدارم، که همچون کوهی راسخ و استوار باشید و از دستاوردهای انقلاب اسلامی و خون شهیدان پاسداری کنید و ادامه دهنده راه شهدا باشید. در ضمن از برادران و خواهرانی که مرا می شناسند، عاجزانه می خواهم که عفوم کنند و از خداوند برایم طلب مغفرت کنند. دعا به جان امام از یادتان نرود.

همه حلالم کنید.

***ارادتمند همگی شما، علی ترکمان***

10/11/66

**************************************


زندگی نامه

شهید «علی ترکمان»

نام پدر: علی‌داد

در سال 1347، چونان آفتاب، در تقدیر «علی‌داد و کبری» درخشید و به کاشانه آن‌ها صفایی دگر بخشید. سال‌های کودکی «علی» در تهران سپری شد. سپس در سنّ نُه سالگی، همراه خانواده به قائمشهر آمد و در روستای «کوچک‌سرا» اقامت گزید.

او بعد از اتمام دوره دبستان، به مدرسه راهنمائی «بعثت» این روستا راه یافت؛ اما در همین مقطع ترک تحصیل کرد.

مادر، کودکانه‌های علی را این‌گونه مرور می‌کند:‌ «از همان کودکی، زمانی‌که پدر و برادرانش برای انجام فرائض دینی اقدام می‌کردند، علی همراه آن‌ها به مسجد می‌رفت. حتی در عزاداری‌های اهل بیت نیز، با آنان شرکت می‌کرد.»

علی که از سنین نوجوانی از طریق خانواده با شخصیت امام خمینی و اهداف‌شان آشنا شده بود، علاقه وافری به ایشان داشت و دائم تلاش می‌کرد که با عمل به خواسته‌های امام، سهم کوچکی در به ثمر رسیدن انقلاب داشته باشد.

هم‌زمان با حمله ناجوانمردانه دشمن بعثی به خاک وطن، علی که دانش‌آموزی بیش نبود، سنگر دانش را به عزم حضور در کارزار جهاد ترک کرد و به یاری برادران رزمنده‌اش در جبهه‌ها شتافت. این بسیجی با بصیرت که قلبش مالامال از عشق به میهن بود، در آغازین روزهای جنگ، خود را به مناطق غربی کشور رساند و درگیرودار نبرد با دشمنان، در 5/12/1363 در مریوان، از ناحیه دست چپ مجروح شد.

عملیات‌های کربلای 1 و والفجر 8، از دیگر میادین حضور این فرزند خلف وطن به شمار می‌رود.

او در طول مدت حضور خود در دوران دفاع مقدس، با عناوینی چون مسئول دسته مخابرات، بی‌سیم‌چی گردان حمزه سیدالشهداء و فرمانده دسته این گردان، خدمات بسیاری به کشورش ارائه کرد.

در سال 1366، جامه پاسداری را زینت تن خود ساخت و با تعهدی عمیق‌تر، به دفاع از سرزمینش پرداخت.

علی در همین سال(1366)، جهت تکمیل دین و عمل به سنت پیامبر، بانوئی عفیفه به نام «فرزانه خاوری‌نژاد» را به همسری اختیار کرد.

علی علاوه بر حضور در میادین جنگی، در جبهه فرهنگی نیز حضوری چشمگیر داشت. او از فعالان پایگاه بسیج «شهیدان سادات‌نیا» در کوچک‌سرا بود و تمام وقت خود را در راه تبلیغات و روشنگری مردم، نسبت به انقلاب و دفاع مقدس صرف می‌کرد.

نقاشی و خطاطی، از دیگر هنرهای این رزمنده عزیز به شمار می‌رفت. به‌گونه‌ای که یادگارهای زیادی از او، بر در و دیوار مسجد محل، به چشم می‌خورد.

شهدا را دوست داشت و به مقام آن‌ها غبطه می‌خورد. هر بار که به خانه می‌آمد، می‌گفت: «این لباسی که در تن دارم، بازمانده شهیدان است؛ و برای این‌که به شهادت نزدیک باشیم، لباس آن‌ها را می‌پوشیم.»

برادرش «محمدمهدی»، آن روزهای علی را این‌گونه روایت می‌کند: «هر بار که از منطقه نبرد، برای دیدار پدر و مادر و دوستان می‌آمد، از شهادت صحبت می‌کرد و مادر را برای قبول شهادتش، آماده. آن‌چنان با لذت و وَلع از شهادت حرف می‌زد که دیگران را به تعجب وا می‌داشت.»

در شوق علی نسبت به شهادت، همین بس که در اوقات تنهایی خود در جبهه، دور از چشم گوشه‌نشینان، گوشه‌ای آرام می‌گرفت و راز دل با معبود خویش می‌گفت.

علی عزیز، سرانجام در 28/12/1366، طی عملیات والفجر 10 در منطقه حلبچه، شربت شهادت را نوشید و با بدرقه اهالی شهر، در «امام‌زاده صالح» کوچک‌سرا آرام گرفت.