شهید «علی ترکمان»
نام پدر: علیداد
در سال 1347، چونان آفتاب، در تقدیر «علیداد و کبری» درخشید و به کاشانه آنها صفایی دگر بخشید. سالهای کودکی «علی» در تهران سپری شد. سپس در سنّ نُه سالگی، همراه خانواده به قائمشهر آمد و در روستای «کوچکسرا» اقامت گزید.
او بعد از اتمام دوره دبستان، به مدرسه راهنمائی «بعثت» این روستا راه یافت؛ اما در همین مقطع ترک تحصیل کرد.
مادر، کودکانههای علی را اینگونه مرور میکند: «از همان کودکی، زمانیکه پدر و برادرانش برای انجام فرائض دینی اقدام میکردند، علی همراه آنها به مسجد میرفت. حتی در عزاداریهای اهل بیت نیز، با آنان شرکت میکرد.»
علی که از سنین نوجوانی از طریق خانواده با شخصیت امام خمینی و اهدافشان آشنا شده بود، علاقه وافری به ایشان داشت و دائم تلاش میکرد که با عمل به خواستههای امام، سهم کوچکی در به ثمر رسیدن انقلاب داشته باشد.
همزمان با حمله ناجوانمردانه دشمن بعثی به خاک وطن، علی که دانشآموزی بیش نبود، سنگر دانش را به عزم حضور در کارزار جهاد ترک کرد و به یاری برادران رزمندهاش در جبههها شتافت. این بسیجی با بصیرت که قلبش مالامال از عشق به میهن بود، در آغازین روزهای جنگ، خود را به مناطق غربی کشور رساند و درگیرودار نبرد با دشمنان، در 5/12/1363 در مریوان، از ناحیه دست چپ مجروح شد.
عملیاتهای کربلای 1 و والفجر 8، از دیگر میادین حضور این فرزند خلف وطن به شمار میرود.
او در طول مدت حضور خود در دوران دفاع مقدس، با عناوینی چون مسئول دسته مخابرات، بیسیمچی گردان حمزه سیدالشهداء و فرمانده دسته این گردان، خدمات بسیاری به کشورش ارائه کرد.
در سال 1366، جامه پاسداری را زینت تن خود ساخت و با تعهدی عمیقتر، به دفاع از سرزمینش پرداخت.
علی در همین سال(1366)، جهت تکمیل دین و عمل به سنت پیامبر، بانوئی عفیفه به نام «فرزانه خاورینژاد» را به همسری اختیار کرد.
علی علاوه بر حضور در میادین جنگی، در جبهه فرهنگی نیز حضوری چشمگیر داشت. او از فعالان پایگاه بسیج «شهیدان ساداتنیا» در کوچکسرا بود و تمام وقت خود را در راه تبلیغات و روشنگری مردم، نسبت به انقلاب و دفاع مقدس صرف میکرد.
نقاشی و خطاطی، از دیگر هنرهای این رزمنده عزیز به شمار میرفت. بهگونهای که یادگارهای زیادی از او، بر در و دیوار مسجد محل، به چشم میخورد.
شهدا را دوست داشت و به مقام آنها غبطه میخورد. هر بار که به خانه میآمد، میگفت: «این لباسی که در تن دارم، بازمانده شهیدان است؛ و برای اینکه به شهادت نزدیک باشیم، لباس آنها را میپوشیم.»
برادرش «محمدمهدی»، آن روزهای علی را اینگونه روایت میکند: «هر بار که از منطقه نبرد، برای دیدار پدر و مادر و دوستان میآمد، از شهادت صحبت میکرد و مادر را برای قبول شهادتش، آماده. آنچنان با لذت و وَلع از شهادت حرف میزد که دیگران را به تعجب وا میداشت.»
در شوق علی نسبت به شهادت، همین بس که در اوقات تنهایی خود در جبهه، دور از چشم گوشهنشینان، گوشهای آرام میگرفت و راز دل با معبود خویش میگفت.
علی عزیز، سرانجام در 28/12/1366، طی عملیات والفجر 10 در منطقه حلبچه، شربت شهادت را نوشید و با بدرقه اهالی شهر، در «امامزاده صالح» کوچکسرا آرام گرفت.