نام پدر : رمضان
تاریخ تولد :1346/06/04
تاریخ شهادت : 1364/03/25
محل شهادت : هورالهویزه

زندگی نامه

شهيد «يزدان تازه‌منش»

نام پدر: رمضان

در سال 1346 بود، که «رمضان و بانو» در انتظار تولد اولين فرزند خود لحظه‌شماري مي‌كردند. كودكي كه به انتخاب مادر، «يزدان» نام گرفت و در آغوش پر مهرش قد كشيد.

از كودكي، هنگام تلاوت قرآن پدر، نزد او مي‌نشست و با جان و دل گوش مي‌داد.

پيشه رمضان، كشاورزي بود و علاوه بر آن، مديحه‌سرايي نيز مي‌كرد. از این‌رو، يزدان از همان خردسالي و به واسطه پدر، هم به يادگيري قرآن روي آورد و هم مديحه‌سرايی را آموخت.

تحصيلاتش را تا مقطع راهنمائي، در زادگاهش «تازه‌آباد» سپري كرد؛ و بعد از آن، به‌خاطر جهاد در راه حق، از ادامه درس خواندن باز ماند.

رمضان  در باب ساده‌زيستي فرزندش، با ذكر خاطره‌اي، اين‌گونه مي‌گويد: «لباس ساده مي‌پوشيد. مي‌گفت: لباس نو نمي‌پوشم؛ چرا كه مردم فقير و نيازمند، در آن لحظه كه مرا ببينند، ناراحت مي‌شوند. براي او و برادرش كفش خريده بودم. به برادرش گفت: نه تو و نه من، كفش نو را نمي‌پوشيم و با همين كفش‌هاي كهنه به مدرسه مي‌رويم؛ چون هم‌كلاسي‌هاي‌ ما كه وضع مالي خوبي ندارند، با پوشیدن کفش نوی ما، ناراحت مي‌شوند.»

اوقات فراغت يزدان، با مطالعه کتب ديني و شركت در برنامه‌هاي مسجد مي‌گذشت. او علاوه بر آن، دوشادوش پدر و مادر در امر كشاورزي فعاليت مي‌كرد.

در انجام فرائض ديني، كوشا بود و در دل شب براي راز و نياز با معبود خويش، دست به سوي او دراز كرده، مناجات خود را خالصانه براي حق انجام مي‌داد.

از جمله فعاليت‌هاي انقلابي او را مي‌توان، به نگهباني در روستا و شهر نكا، و همچنين شركت در تظاهرات اشاره كرد.

با پيروزي انقلاب و حمله مزدوران استكبار جهاني به مرز ايران اسلامي، این سرباز برومند وطن، به ياري پير جماران و رزمندگان اسلام شتافت. پدرش در اين مورد نقل مي‌كند: «به خاطر رفتن به جبهه، تا سوم راهنمائي بيشتر درس نخواند. كم‌بينايي چشم را بهانه‌اي قرار داد تا خانوده از او جوياي دليل ترك تحصيل نشوند. با رفتن به نزد دكتر، فهميديم كه چشمان او مشكلي ندارد. بعد مجبور به گفتن حقيقت شد و گفت که بايد براي پاسداري از مملكت‌مان به جبهه برود. خانواده كه ديد او بر تصميم خود ثابت‌قدم است، مخالفت نكرد. در واقع با اراده قوي‌اي كه داشت، ما را راضي كرد.»

یزدان در 63/3/22 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آمد و با تعهدي عميق‌تر، به دفاع از وطن و آرمان‌هاي انقلاب پرداخت. ناگفته نماند که او در طول مدت حضورش در مناطق عملیاتی، یک بار نیز دچار عارضه شیمیایی شد.

در نهايت، او در 64/3/25 در منطقه «هورالهويزه» به شهادت رسيد و طي تشييع باشكوهي، با وداع همسرش «زینب براتی»، و تنها یادگارش «یزدان»، در گلزار شهداي زادگاهش به خاك آرميد.  

و اما روایتی دیگر از پدر، به نقل از یکی از هم‌سنگران یزدان؛ «قبل از آغاز عملیات، به او گفتم: ما تسویه‌حساب کردیم و دیگر نیروی این‌جا نیستیم؛ بیا برویم. اما یزدان در جواب گفت: من ماه‌ها منتظر همین لحظه بودم. او آن روز پنج‌بار غسل شهادت کرد.»


وصیت نامه

*وصیت نامه شهید یزدان تازه منش*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

انما ذالکم الشیطان یخوف اولیائه فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین

این فقط شیطان است که پیروان خود را با سخنان خود را با سخنان و شایعات بی اساس می ترساند از آنها نترسید و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید.

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

با درود و سلام به پیامبر عظیم الشأن الگوی تاریخ حضرت محمد ابن عبدالله (ص) و با درود و سلام به فرزندان او بخصوص سرور و سالار شهیدان امام حسین ابن علی (ع)، و سلام به دوازدهمین اختر تابناک ولایت منجی عالم بشریت مولا امام زمان، و درود و سلام بر نائب بر حقش امام امت و درهم کوبنده ستمگران حامی محرومان خمینی بت شکن، و سلام و درود به شهدای کربلای حسین و شهدای کربلای ایران، و درود و سلام بر خانواده های معظم شهدا و مفقودین ایران و سلام و درود بر رزمندگان کفر ستیز اسلام که روز و شب با جان خود این درخت نونهال جمهوری اسلامی ایران را آبیاری می کنند.

وصیت نامه ام را در حالی شروع می کنم که مملکت عزیزمان و اسلام و قرآن این کتاب مورد هجوم ابرقدرت ها و زورگویان منطقه و دنیا قرار گرفته است، و قبر ابا عبدالله حسین (ع) در حصار چکمه پوشان صدامی قرار دارد.

و قبل از هر چیز به شما توصیه می کنم که، بنده مخلص خدا باشید و برای رضای او کار کنید. برادران و خواهران عزیزم هر چه در این دنیا خوشی داشته باشیم بیش از آن سختی و شدائد هست، چرا که خداوند

تعالی می فرماید: و لقد خلقنا الانسان فی کبد، پس چه بهتر که این سختی را خود به اختیار متحمل شویم. و در عوض برای همیشه در ناز و نعمت بهشت باشیم. امروز مانند ماهی در دریائی از نعمات خداوند قرار گرفته ایم. لکن قدر این آب را نمی دانیم امروز پس از چهارده قرن احکام خداوند بر روی زمین جاری می شود و این احکامی که پیامبر عظیم الشأن آنهمه برای آن زحمت کشید. و فرق علی (ع) برای آن شکافته شد، و جگر امام حسن (ع) به خاطر آن قطعه قطعه شد، و خون ابا عبدالله و فرزندان و اصحابش به خاطر آن ریخته شد، و زینب کبری (س) و اولاد رسول به اسارت رفتند، در دست ماست.

 برادران نکند، خدای ناکرده مسائل جزئی و کوچک دنیا برای ما عمده شود و ما را از خدمت به اسلام و انقلاب باز دارد. من از روی خود خواهی و یا برای غرور و نه برای انتقام و ستمگری به جبهه می روم بلکه هدف از حرکتم اصلاح و اعتلای کلمة حق و لقای توحید است نه خود و جاهل و مسخ شده می پندارم، و نه به ظاهر مظلوم به خاطر حق قیام کرده و به جهاد می روم و تا گرفتن حق خود و ملتم به حرکت خویش ادامه خواهیم داد. قضاوت تو حاکمیت را به خداوند سبحان وا می گذارم.

و شما ای جوانان غیور و هجرت را به سکون سستی و ننگ ترجیع دهید. اگر چنین کنید هم دنیا را دارد و هم آخرت از آن شما خواهد بود. برادر من این را می دانم پس از مرگ یا شهادتم چه قضاوتهائی که در مورد من و امثال من که نمی شود. عده ای به این عقیده اند که ما جاهل بوده و آماده نبودیم جنگ را سبک و بازیچه شمرده و رفتیم و کشته شدیم، عده ای دیگر که خود را روشن فکر و فهمیده می پندارند به این عقیده اند که ما از روی تحریکات و احساسات عاطفی و مذهبی جذب کرده و همانند براده های آهن تصور می کنند که بدون اختیار بدور آهن ربا جمع شد و در نهایت به مقصدی که قطب برای ما پیش بینی کرده و رفته تا مرگ یا شهادت را خود ناچار از روی عواطف و احساسات که با فطرت و نوجوانی می جوشد انتخاب کرده، و نام این ترکیب را ایمان می گذارند و این گروه دشمنان واقعی مکتب ما هستند که منافقان عمل می کنند. و این قشر هنوز ماهیت مکتب ما را درک نکردند قسم عموم گروهی هستند که در مرگ ما هیچ سخنی بر لب نیاورده، و احساسی نشان نمی دهند. گوئی که انگار ما خارجی هستیم و برای بیگانه می جنگیم این قشر شاید در گوشه و در کنار سطح جامعه ما را پوشانده اند، سرشان در لاک خود می باشد، و شاهد شهید و باطل جامعه خود نیستند، این ها اگر خطا نکنم با زندگی حیوانی خود همچون مرده های خاموش هستند، و افسوس که دم گرم و ملکوتی امام در آهن سرد قلب های خوداری این قبیل افراد اثر نکرده، و در خواب خرگوشی خود باقی مانده اند.

 در پایان پدر جان در این مدت که با شما بودم خیلی برایم زحمت کشیدی و نتوانستم حق یک پدر که بر گردن فرزند دارد، نسبت به شما ادا کنم امیدوارم که برای رضای خداوند مرا حلال کنید. و شما مادرم واقعاً مثل یک مادری دلسوز نسبت به فرزندش در حقم مهربانی کرده و زحمت کشیدی و از زحمات شما ممنونم. و از شما حلالیت می طلبم و از مادری اصلی من نیز قدردانی نموده و از او می خواهم که مرا ببخشد چون یک فرزند لایقی برای او نبودم.

از همسرم می خواهم که مرا حلال کند، چون در این مدتی که با او ازدواج کردم هیچ خوبی در حقش نکرده و همیشه موجب ناراحتی او بودم. و بعد از شهادتم با مشورت پدرم هر آنچه را اسلام حکم نمود انجام دهد.

 از برادران حزب الله و اهل محل ام می خواهم که اسلحه ای که از دستم افتاده به دست گرفته راهم را ادامه دهند.

برادران و خواهران از امام این نائب حضرت مهدی (عج) دست برندارند و همیشه گوش به فرمان امام باشند. در پایان از خواهران حزب الله محله ام می خواهم که حجاب کامل را در محل رعایت کنند. که دشمن از همین حجاب شما و ایمان شما وحشت دارد و اگر در حق برادرانی که با آن ها برخورد داشته ام اگر نسبت به آن بدی کرده ام امیدوارم با بزرگیشان این حقیر را ببخشند.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

                                                                                                                                                 والسلام

 در ضمن مکان دفنم هرجا را که پدرم انتخاب کرده همانجا مرا دفن کنید.