نام پدر : رجب علی
تاریخ تولد :1344/03/10
تاریخ شهادت : 1363/05/08
محل شهادت : 43

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید محمد پیر باوفا*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

« انی لا ارنی الموت سعاده و الحیا مع الظالمین الا بر ما » همانا مرگ سرخ در راه مکتب جز سعادت و زندگی در کنار ستمکاران مقاومت می دانم .

سلام بر پیامبر گرامی و جانشینان بر حق آنها سلام بر شهیدان « امام حسین (ع) »

سلام بر شهیدان انقلاب اسلامی ایران و سلام بر همه کسانی که به نحوی به اسلام خدمت می کنند و سلام بر امام امت خمینی کبیر و سلام بر تمام رزمندگان اسلام خدایا! من به جبهه نبرد حق علیه باطل روانه گشته ام تا جان خود را بفروشم .

امیدوارم که خریدار جان من باشی نه کسی دیگر خدایا حالا که در این راه گام برداشته ام و بار سفر بسته ام و به سوی تو آمده ام ترا به حق محمد (ص) و آلش قسمت می دهم که مرا دیگر زنده به خانه و کاشانه ام برنگردانند و دلم می خواهد در آخرین لحظه های زندگیم بدنم و جسم آغشته به خون در اه تو باشد و در اه تو باشند نه چیز دیگر چون کشته شدن در اه خدا عادت ماست و شهادت کرامتمان . امام امت شهید پرور ایران و بخصوص شهر ما مهمترین عاملی که باعث این انقلاب و ادامه آن نقش داشته و خواهد داشت . مقام رهبری ولایت فقیه است ولایت فقیه همان رسالت انبیاء امامان معصوم را بر دوش دارد و ما باید سعی کنیم در تمام اعمالمان تسلیم دستورات امام باشیم چرا که اگر غیر از این باشد و تسلیم امام نباشیم هم خودمان به کمال نخواهیم رسید و هم اینکه انقلاب را به خوبی نمی توانیم درک کنیم چون اولین مرحله برای رشد و کمال تسلیم در برابر خدا و رسول و امامان معصوم و امروز در برابر ولایت فقیه و از طرف دیگر از آنجا که امام یک نعمت است که خداوند به امت اسلام عطا کرده است باید شکر این نعمت را به جا آوریم تابع دستورات ایشان باشیم و اگر خدای ناکرده از این امر سرپیچی کنیم به عذاب الهی دچار خواهیم شد و خداوند هرگز ما را نخواهد بخشید و ما هم که به جبهه می رویم برای رضای خدا و اطاعت از امام امت است و امیدوارم که بتوانیم این مسئولیت را به خوبی به پایان برسانیم .

و اما تو برادرم! اسلحه خونینم را از زمین بردار و تا پیروزی نهایی مبارزه را ادامه بده . امت شهید و خواهران و برادران متعهد و مسلمان از دور به شما عرض می کنم ای خواهران برادران عزیز شما که تا به حال از همه چیز خود گذشته اید به طوری جبهه ها را پر کنید و آماده شهادذت در راه خدا باشید که دیگر احتیاج به این نباشد که امام این مرد الهی بخواهد حکم جهاد با کفار را دهد اما پدر و مادر عزیزم می دانم که هر پدر و مادری آرزو دارند که فرزندشان نزد خودشان باشد از آنها دور نشود ولی امروز باید آرزوی ما جهت دیگری پیدا کند و آن تقویت اسلام باشد وقتی که پای مسئولیت الهی پیش می آید خودتان هم باید قبول داشته باشید که دستور خدا را باید اجرا کرد چون امروز حفظ اسلام واجب است و من و امثال من و شما و ما و همه در این دنیا امانتی هستیم از جانب خداوند این امانت را به صاحب پس بدهیم جبهه ها بهترین آزمایش برای پس دادن این امانت است و این را هم بدانید که وقتی انسان می خواهد معامله کند باید بهترین چیزی را که دارد تقدیم کند امروز ما غیر از یک جان ناقابل چیز دیگری نداریم خدایا! ای کاش هزاران جان داشتم و به خاطر رضای تو در راه اسلام و امام خمینی که همان راه اسلام عزیز است می دادم و امیدوارم که خدا قبول کند و از سر تقصیرات و اشتباهات ما بگذرد و در خاتمه به همه برادران و خواهران توصیه می کنم در هر جا که هستید از این نهضت طرفداری کنید و تابع دستورات امام و روحانیت ائمه باشید روحانیتی که امام را درک کرده باشد عملاً تسلیم امام باشند اگر امام خمینی را رها سازید به خون تمام شهدا خیانت کردید.

 

والسلام

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار .

محمد پیر با وفا


زندگی نامه

شهيد «محمد پير باوفا»

نام پدر: رجب‌علی

سال 1344 بود که خداوند، «محمد» را به «رجب‌علي و صفيه» هدیه داد. محمد اولین فرزند این زوج بود. صفيه، خانه‌دار بود و رجب‌علي، صياد.

محمد، بعد از اتمام دوران ابتدائي و راهنمائي در رامسر، تحصيلاتش را در دبيرستان «امام خميني» فعلی رامسر ادامه داد؛ اما در همين مقطع، ترك تحصيل كرد.

او اوقات فراغتش را با مطالعه كتب مذهبي و انجام ورزش سپري مي‌کرد.

مادرش از تقيّدات ديني محمد چنين مي‌گويد: «با خواندن قرآن آرامش مي‌گرفت و نمازش ترك نمي‌شد. هميشه به ياد خدا بود و گرم عبادت و خواندن دعاي كميل.»

سپس، از نخستين اعزام محمد به جبهه، نقل مي‌كند: «اولين بار كه اعزام مي‌شد، ما ناراحت بوديم و گريه مي‌كرديم. آمد و به ما گفت: چرا گريه‌ مي‌كنيد؟ فقط دعا كنيد ما پيروز شويم. اسلام پيروز شود.»

محمد عزیز در سال 1362 به عضويت سپاه درآمد و فعاليتش را در واحد عملياتي طرح جنگل آغاز كرد.

«حليمه نهاوندي»، بانوي عفيفه‌اي بود كه محمد با او در کمال سادگی پيمان ازدواج بست. ثمره اين زندگي مشترك، پسري به نام «مهدي» است.

حلیمه از همسرش اين‌گونه ياد مي‌كند: «اخلاق اسلامي و بسيجي داشت و يك معلم اخلاق بود. در مدت يك‌ سال و نه ماه كه با هم زندگي كرديم، يك بار چهره او را عبوس نديدم. هميشه لبخند به لب داشت. و اکنون، بعد از اين‌همه سال، محاسن اخلاقي او فراموش نمي­شود.»

محمد، سرانجام در 8/5/1363 با اصابت گلوله در پادگان زيد، مجروح شد؛ و حدود يك هفته بعد به خیل هم‌سنگرانش پیوست. پيكر پاكش بعد از تشييع جنازه، در گلزار شهداي «بهشت زينبيه» رامسر به خاك سپرده شد.