نام پدر : محمد علی
تاریخ تولد :1345/03/05
تاریخ شهادت : 1364/11/21
محل شهادت : اروندرود

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید یونس پوراسماعیلی*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتاً بل احیاء ولکن لاتشعرون

و آنکس را که در راه خدا کشته شد مرده نپندارید بلکه او زنده ابدیست ولیکن همه شما این حقیقت را در نخواهید یافت. (سوره بقره آیه 100)

با درود و سلام به پیشگاه مولاء امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام امت این حسین زمان و خورشید تابنده و با درود و سلام به تمامی خانواده های معظم شهداء، و اما خانواده عزیزم امیدوارم که بحد از شهادت من هیچ ناراحتی به خود راه نداده و چون زینب همچون کوه استوار و چون دریا خروشان باشید و افتخار کنید که اینچنین فرزندی داشته و برای یاری نمودن به اسلام و مسلمین روانه کربلای حسینی کردید خانواده عزیزم، بعد از شهادتم زیاد گریه نکنید و سرتان را بلند کنید و به این منافقین کوردل بگوئید که خداوند به مسلمانان جهان پیروزی داده است و من به شما خانواده عزیز وعده بهشت موعود را می دهم چون امانتی را که از خداوند به شما رسیده بود در راه او هدیه کردید پس دیگر گریه کردن معنا ندارد اگر باید گریه کنید به حال مظلومیت امام حسین در صحرای کربلا بگریید خانواده عزیزم شما خیلی دوست داشتید که من ازدواج کنم، آری من به آرزوی خود رسیده و با معشوق خود یعنی شهادت ازدواج نمودم و چون کلام خداوند سبحان بر من انسان ناچیز چنین بود اجابت کردم و به سوی معشوق خود پر کشیدم رفتم به آنجائی که می بایست می رفتم و رفتم پیش دیگر شهداء، راه حق اگر خداوند قبول فرماید و اما ای مسلمانان جهان خداوند می فرماید ای مسلمانان از قالبهای مادی دنیا بیرون آمده و به قوانین عالیه اسلام عمل کنید و ببینید که شهدای ما تا به حال برای چه چیزی جان خود را فدا کردند، درست است هر خانواده ای دوست دارد که اهل خانواده اش نزدیک یکدیگر بوده و هرگز از هم دور نباشند اما امروز باید آرزوی ما جهت دیگری پیدا کرده و آنهم تقویت اسلام عزیز است، مگر ما نبودیم که می گفتیم ای حسین عزیز! ای کاش درصحرای کربلا بودیم و به یاری شما می آمدیم حال که صحنه عمل پیش آمد نکند که خدای ناکرده خانواده و آمال دنیوی شما سد راه شوند. چنان که خداوند می فرماید: «انما اموالکم و اولادکم فتنه و الله عند اجر عظیم» به حقیقت اموال و فرزندان شما اسباب فتنه و امتحان شما هستند به آن ها دل نبندید و بدانید که نزد خدا اجر عظیم خواهد بود.(سوره تغابن آیه 15)

وهمچنین امام امت ما رفتن به جبهه را یک امر واجب کفائی می داند و من هم به شما توصیه می کنم که قدر این امام عزیز را بدانید و همیشه به او وفادار باشید زیرا او به حقیقت تبلور عینی مکتب اسلام است و یک نعمت الهی است که خداوند برای ما فرستاده اگر قدرش را ندانیم چه بسا غضب خدا بر ما نازل شود و قدر این نماز جمعه را بدانید و نگذارید که منافقین بین روحانیت در خط امام ما تفرقه انداخته و نمازهای جمعه ما را خلوت کنند و باید به کسانی که در نماز دشمن شکن جمعه شرکت نمی کنند سخن مولا علی(ع) را گوشزد کنم که می فرماید اگر کسانی بدون دلیل سه هفته پی در پی نماز جمعه را ترک کنند منافقین هستند.

 

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار

برادر کوچک شما الاحقر

یونس پوراسماعیل

 

 

 

 

 


زندگی نامه

شهید یونس پوراسماعیلی

فرزند: محمدعلی

در پنجم خرداد 1345، در خانواده‌ای مومن و متدین، و تقریبا پرجمعیت، در شهر «چالوس» دیده به جهان گشود. او قبل از رفتن به مدرسه، قرآن را آموخت. در هفت سالگی، در سنگر علم و دانش مشغول به تحصیل شد.

او از کودکی، در مراسم دینی و مذهبی شرکت می‌کرد. او در ایام محرم و مناسبت‌های مذهبی، حضوری فعال داشت. او به درس خواندن و قرائت قرآن و نماز اول وقت توجه داشت و از بدحجابی، غیبت و دروغگویی بسیار متنفر بود. او به پدر و مادر و بزرگ‌ترها احترام می‌گذاشت. در جمع‌آوری هیزم و امور منزل، کمک‌حال پدر و مادر بود.

یونس، سیزده ساله بود که چنگال عقاب مرگ، پدر مهربانش را از او گرفت و از آن به بعد، او تحت تربیت و حمایت مادر مهربان و با محبت خویش قرار گرفت.

مقطع راهنمائی یونس، با پیروزی انقلاب مصادف شد.

پس از تشکیل بسیج، او نیز عضو این نهاد مقدس شد و در فعالیت‌های بسیج شرکت می‌کرد.

برادرش «حجت پوراسماعیل» می‌گوید: «برادرم در بین مردم و بچه‌های پایگاه، به‌خاطر اخلاق و سکناتش، زبانزد بود؛ زیرا او بسیار کم‌حرف، مهربان، متواضع بود. او با اخلاق و رفتارش، همه را جذب کرده، می‌گفت: آدم‌هایی که زیاد حرف می‌زنند، از شخصیت پایین‌تری برخوردارند و اشتباه بیشتر می‌کنند. پس تا کسی از تو سوال نکرد، حرف نزن.»

یونس، اولین بار پانزده ساله بود که با شروع جنگ تحمیلی، مدرسه را رها کرد و راهی جبهه‌ حق شد. او همان ابتدای ورودش، به مریوان رفت.

عشق و علاقه او به امام(ره)، موجب شد تا او لباس سپاه را زیور تن خود کرده، پاسدار سپاه شود. لذا، از آن به بعد، اکثر اوقاتش را در مناطق جنگی سپری می‌کرد.

او در مرخصی‌هایش به دیدار خانواده‌های شهدا می‌رفت؛ همچنین به کمک دوستان، هدایای مردمی را برای کمک به جبهه جمع‌آوری می‌کرد.

مادرش در مورد پیشنهاد ازدواج می‌گوید: «من اصرار زیادی برای ازدواجش داشتم و هر چه اصرار می‌کردم، قبول نمی‌کرد و می‌گفت: جنگ جنگ تا پیروزی.»

او در ادامه، از رفتن پسرش به جبهه می‌گوید: «او عاشق جبهه و جنگ بود و می‌گفت: امام گفته، قلم‌های‌تان را زمین بگذارید و بیائید از ایران دفاع کنید.»

«ابوالقاسم مجیدی» که از دوستان یونس است، در مورد دیدگاه یونس نسبت به امام (ره)، این‌گونه توضیح می‌دهد: «یونس از پیروان واقعی امام(ره) بود. وقتی امام سخنی می‌گفت، یا پیامی می‌داد، او کاملا سمعاً طاعتاً بود. می‌گفت: باید اجرا کنیم. او به همه سفارش می‌کرد که امام هر حرفی می‌زند، نباید روی حرف امام حرفی زد.»

یونس در مناطق عملیاتی جنوب و غرب، با حضور در واحد اطلاعات عملیات، جانانه ایثارگری و رشادت نمود.

او در آخرین اعزامش به مادرش می‌گوید: «اینها که رفتند، من هم باید بروم. اگر من بمانم، دنیا دیگر به درد من نمی خورد.»

و او این‌گونه، برای همیشه، دنیای مادّی را سه‌طلاقه کرد و راهی منطقه عملیاتی شد. او در آخرین اعزام، به دوستانش گفت: «این‌بار دیگر برنمی گردم.»

سرانجام، یونس در 21/11/64 در عملیات غرورآفرین والفجر 8 شرکت کرد و در اروند خروشان خروشید و به سوی حق شتافت.