نام پدر : آقاجان
تاریخ تولد :1338/09/04
تاریخ شهادت : 1365/10/22
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

                                    *وصیتنامه شهید محمد تقی پورباقری*

                                                  بسم الله الرحمن الرحيم

وَقاتَلوهُم حَتّي تَكونَ فِتنَتة الَّذينَ كُلُهُ لِله فاِن اَنتَهوا فَاِنَّ اللهَ يَعلَمونَ بَصير.

اي مؤمنان با كافران جهاد كنيد كه در زمين فتنه و فسادي نباشد و آيين همه دين خدا گردد. چنانچه دست از كفر كشيدند خدا به اعمال­شان بصير و آگاه است.

با درود و سلام به پيامبر الهي خصوصاً پيامبر گرامي حضرت ختمي مرتبت محمد مصطفي (ص) و فاطمه زهرا (س) و دوازده امام برحق و بزرگوار كه آخرين آن­ها حجت خدا و در پرده غيبت به سر مي­برد و نائب آن امام معصوم يعني بت­شكن زمان، امام خميني روحي الفداء و سلام به ارواح طيبه شهدا از شهداي صدر اسلام گرفته تا شهداي انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي مخصوصاً حمزه زمان شهيد مظلوم بهشتي.

اين­جانب محمدتقي پورباقري به عنوان يك سرباز امام خميني با ايمان كامل به جبهه مي­روم. جبهه­اي كه هر بار در آن حضور پيدا مي­نمايم با شناختي كامل­تر وارد آن مي­شوم. باشد مورد قبول درگاه ايزد منان واقع گردد. اينك مطلبي را به عنوان وصيت خود روي كاغذ مي­آورم.

السلام عليك يا اباعبدالله، السلام عليك يابن رسول­الله و يابن فاطمة الزهرا. حسين جان شنيده بوديم در صحراي كربلا تنهايت گذاشتند و ما نبوديم تا تو را ياري نماييم و اينك به نيت آن روز به نداي فرزندت، پير جماران و الگوي مسلمانان و شيعيانت، امام خميني لبيك گفته مي­شود تا إن­شاءالله با خودت و يارانت محشور گرديم. بارالها! دلي دارم لبريز از درد كه از فقدان برادران عزيز شهيد و فرزندان آن­ها ناشي مي­شود. عزيزاني كه فضاي جبهه­هاي نور را با خون خويش عطرآگين نمودند و به ديار معشوق خويش شتافتند و از اين حقير سبقت جستند. بار خدايا! درست است هر مصيبتي بر ما وارد مي­شود بزرگ­تر از مصيبت صحراي كربلا نيست ولي ديگر نمي­توانم نظاره­گر يتيمان شهدا باشم كه توسط خصم زبون، پدران خود را از دست دادند و در هر خيابان و كوچه عكس شهدا را بنگرم. بار پروردگارا! مرا درياب كه غرق گناهم و تنها به تو اميد دارم اگر مرا شهيد نميراني چگونه مي­توانم جواب كوتاهي­اي كه نسبت به تو كردم را بدهم. ديگر نمي­توانم شاهد پرپر شدن عزيزان باشم و مرا فداي راه امام عزيزم بفرما تا امام بزرگوار زنده بماند و مرشد راه طريقت و معرفت بوده و پدري براي يتيمان شهدا باشد.

امت حزب­الله قدر اين انقلاب را بدانيد كه دست توانمند خداوند روي آن است زيرا روزي كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد تا به  حال توطئه­هاي زيادي برعليه اين انقلاب اسلامي شده. تحريم­ اقتصادي از يك طرف، مسلح كردن عوامل ضد انقلاب و گروهك­ها از طرف ديگر و حمله مستقيم در طبس از يك طرف و شروع جنگ تحميلي از طرف ديگر نه اين­كه نتوانست ضربه­اي براي انقلاب باشد بلكه نقاط قوتي را در ملت زجر كشيده ايجاد نموده كه ابرجنايتكاران را به زانو درآوردند كه خود مشاهده مي­فرمايد. هميشه اتحاد و وحدت را به صورت عملي و قلبي نه به ظاهر و شعار در سرلوحه زندگي خود قرار بدهيد و خود را مشغول و سرگرم در اختلافات ننماييد كه نه خدا راضي باشد و نه رسول خدا و آن چيزي كه به قول امام امت مي­تواند انقلاب را به شكست وادارد، همين اختلاف مي­باشد. چون­كه انقلاب راه خويش را پيدا نموده و انقلابي است الهي و اسلامي و بدانيد دشمنان اسلام از همين نقطه سوءاستفاده نموده و از اختلاف شما بهره­برداري مي­نمايند و شما نيز با وحدت خود اين آرزوي دشمنان قسم خورده اسلام را به گور بفرستيد. از جنگ حمايت نماييد كه مصلحت در اين است. احقاق حق نماييد و به مستمندان بيشتر رسيدگي كنيد. بر مستكبران و زورگويان همچون علي (ع) مقابله نماييد. حق­جو و حق­طلب باشيد. امام امت را تنها نگذاريد كه نمي-گذاريد. هر چيزي كه براي انقلاب مضر است چه گروهك­هاي باشند يا اين­كه منكرات و مواد مخدر شديداً برخورد نماييد كه شهدا به شما چشم دوخته­اند و در قبال اين عوامل اول با امر به معروف و نهي از منكر در غير اين صورت با تولّي و تبرا رفتار نماييد. پدر و مادر رنج كشيده­ام! مرا حلال نماييد كه نتوانستم آن طور بايد و شايد به شما خدمت نمايم.

همسر عزيز و غريبم! از تو مي­خواهم فرزندان، اين جگرگوشه­هاي مرا خوب تربيت نمايي و به آن­ها قرآن و مسائل اسلامي بياموزي و هر وقت از تو سراغ مرا گرفتند به آن­ها حقيقت را بگو. بگو كه پدر شما در راه خدا توسط دشمنان خدا شهيد شده است. بگذار اشك از ديدگان­شان جاري و قلب كوچك­شان بشكند. چون كه اشك يتيم دشمنان خدا را نيست و نابود مي­نمايد. اگر بعد از پيروزي اين جنگ به كربلاي حسين (ع) رفتيد عوض من قبر شش­گوشه امام حسين (ع) را زيارت نماييد و بگوييد كه در راه وي شهيد شدم تا باشد كه با وي و يارانش محشور گرديم و در قيامت شفيع­مان گردد. از امت حزب­الله و خانواده­ام مي­خواهم از روحانيت در خط امام حمايت نمايند و بنده حقير از روحانيون محترم مي­خواهم كه در مراسم من شركت نموده زيرا كه علاقه زيادي به شماها داشته و دارم. مراسم مرا خيلي ساده برگزار نماييد و به نان و خرما و نظیر اینها اكتفا نماييد در غير اين صورت راضي نيستم. در مراسم من گريه و زاري نكنيد. اگر خواستيد گريه بكنيد، به ياد سرور شهيدان، حسين­بن­علي (ع) و به ياد اسراي خرابه شام و حضرت رقيه گريه نماييد. سپاه و بسيج كه خانه دوّم اين حقير بوده، مرا براي آخرين بار به اين مكان مقدس ببريد تا براي آخرين بار با ادامه­دهندگان راه شهيدان وداع نمايم. بسيج اين چشمه متصل به اقيانوس را تا آن­جايي كه مي­توانيد تقويت نماييد. چه از نظر مسائل قضايي و چه در مورد آموزش و ديگر مسائل. مرا در مزار شهداي روستاي تيله­نو دفن كنيد و در شب اول قبر از دوستان و برادرانم مي­خواهم در صورت امكان مرا تنها نگذاشته و براي بنده طلب مغفرت نمايند و بر روي سنگ قبرم آرم سپاه و اين چند بيت شعر حكاكي و براي هميشه باقي بماند.

ما در ره عشق نقض پيمان نكنيم             گرجان طلبد دريغ از جان نكنيم

دنيا اگر ز يريد لبريز شود                      ما پشت به سالار شهيدان نكنيم

و اينك سخني دارم با مردم محروم و مستضعف منطقه هزار جريب كه چند صباحي در خدمت­شان بوده­ام و موجب افتخار اين­جانب و از بهترين لحظه­هاي عمر اين حقير بوده است. اگر كوتاهي ديده­ايد، مرا حلال نماييد و از مسوولين محترم مي­خواهم كه به اين منطقه محروم بيشتر رسيدگي نمايند چون­كه امام بزرگوار فرموده حكومت محرومان است. و شما مردم با ايمان اين منطقه با ديگر اقشار امت حزب­الله دين خدا را ياري نماييد كه خداوند اجر عظيم به شما عنايت مي­فرمايد. از همه كساني كه به حق بر گردنم حق دارند، طلب عفو را دارم و كليه بدهكاري­هاي اين­جانب را پرداخت نماييد. و از خانواده­ام مي­خواهم كه خداي نخواسته مزاحم دولت و خداي نكرده طلبكار انقلاب نباشند و از وجودشان خداي نكرده سوءاستفاده نشود.

خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار.

مرگ بر آمريكا، مرگ بر شوروي، مرگ بر اسرائيل، مرگ بر منافقين و صدام

                                                                       سرباز حقير امام خميني، محمدتقي پورباقري.  29/8/65             


زندگی نامه

شهید «محمدتقی پورباقری»

نام پدر: آقاجان

همگام با  چهارمین طلوع آذر 1338، چونان آفتاب در تقدیر «آقاجان و ام البنین» درخشید؛ نورسیده‌ای با نام «محمدتقی»، برخاسته از طبیعت بکر «تیله‌نو» در گلوگاه.

پیشه پدر،کشاورزی بود و هنر مادر، خانه‌داری و فرزندپروری.

محمدتقی با اتمام مقاطع ابتدائی و راهنمایی، موفق به اخذ مدرک دیپلم اقتصاد اجتماعی در دبیرستان «شهید چمران» فعلی بهشهر شد.

این فرزند نیک‌سیرت که هماره خود را به زیور فضائل اخلاقی می‌آراست، در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در همه‌حال، مطیع اوامرشان. علاوه بر آن، به سبب خوش‌روئی و ملاطفت در رفتار با دیگران، از محبوبیتی ویژه نزد آن‌ها برخوردار بود.

در بیان تقیدات دینی وی، همین بس که در ادای فرائض واجب و مستحب، جدیتی وافر به خرج می‌داد و از انجام محرمات، امتناع می‌ورزید. با قرآن، این منبع نور و رحمت نیز، مأنوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

هم‌زمان با اوج انقلاب، او نیز چونان قطره‌ای، به سیل خروشان انقلابیون در صفوف تظاهرات پیوست و هم‌صدا با آنان ندای آزادی سر داد.

محمدتقی در سال 1358، با بانو «صدریه عبداللهی» پیمان ازدواج بست، که «سمیه، زهرا، صدیقه و طاهره»، ثمره این پیوند پاک هستند.

بانو صدریه می‌گوید: «بزرگ‌ترین آرزوی محمدتقی، پیروزی انقلاب، آزادی اسرا و پایان جنگ بود.»

محمدتقی هم‌زمان با پوشیدن جامه پاسداری در سال 1360، در واحد اطلاعات ـ عملیات مشغول به خدمت شد. سپس، در همین سال در کسوت مسئول دسته، راهی مریوان گشت.

مسئول بسیج نواحی، مسئول دسته، جانشین گروهان، فرماندهی گروهان و گردان، از جمله خدمات ارزنده محمدتقی به شمار می‌رود.

محمدتقی در عملیات‌های والفجر 6، کربلای 1 و 4 نیز، رشادت‌های چشمگیری از خود ارائه نمود. ناگفته نماند که او در طول مدت حضورش در مریوان و مهران، دچار آسیب شد.

خانم عبداللهی در ادامه سخنش اذعان می‌دارد:‌ «یک‌بار نامه‌ای نوشتم و از ایشان خواستم که به خانه بیاید؛ زیرا سمیه مریض بود. او در جواب برایم نوشت: یکی از مهدکودک‌های اهواز را بمباران کردند. بچه‌ها زیرآوار ماندند. بعد، با زبان کودکانه برای سمیه نوشت: بچه‌هایی که هم‌سن‌وسال شما هستند، زیر آوار ماندند. ما باید نجات‌شان بدهیم. اگر شما هم این‌جا بودید، نمی‌گذاشتید که من به خانه بیایم.»

و عاقبت، محمدتقی در 22/10/65، طی عملیات کربلای 5 در شلمچه، به درجه رفیع شهادت نائل آمد. جسم پاکش نیز با گذشت پنج بهار از تقویم روزگار، در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.  

و اما روایتی از «سبزعلی دماوندی» در باب هم‌رزم شهیدش؛ «من در شب عملیات کربلای 5، از نیروهای گردان این سردار عزیز بودم. پا به‌پای ایشان در عملیات شرکت کردم؛ تا این‌که او بر اثر تیر دشمن به شهادت رسید. در حال پیشروی به جلو بودیم که فرمانده گروهان، دستور عقب‌نشینی داد. چون من جزء آخرین افراد مجروح بودم، توان به دوش کشیدن این شهید را نداشتم.  از این‌رو، پلاکش را نصف کردم و جهت اطلاع، به تعاونی تحویل دادم. ساعت مچی‌اش را هم به خانه‌‌شان بردم. وقتی به کانال اول رسیدیم، فرمانده گردان، دستور تخلیه شهدا و مجروحان را داد و اعلام کرد، کسی که به راه وارد است، نیرو را حرکت دهد. من آمادگی‌ام را اعلام کردم. بعد، تعدادی از شهدا را به پشت آوردیم. من هم داشتم شهید پورباقری را به دوش گرفته، می‌آوردم که یک‌دفعه تانک‌های دشمن به طرف ما شلیک کردند. هیچ‌کس باقی نمانده بود. چند دفعه پیکر شهید پورباقری را به زمین گذاشتم و دوباره به دوش کشیدم. اما دیدم به تنهایی نمی‌توانم این کار را بکنم. ناچار او را به طرف حرم اباعبدالله الحسین(ع)، پشت تپه‌ای از خاک گذاشتم و با قلبی از اندوه برگشتم.»