نام پدر : نادعلی
تاریخ تولد :1340/04/12
تاریخ شهادت : 1361/01/03
محل شهادت : رقابیه

وصیت نامه

                                    * وصیت نامه شهید حسن پورمحمود*

 

                                                    بسم رب الشهدا و الصدیقین

امام خمینی(ره):

((آفرین به شما که میهن خود را بر بال ملائکه الله نشاندید و در میان ملل جهان سرافراز نمودید.))

«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه»

((هر چه نیرو دارید برای از بین بردن دشمنان اسلام برید.))

سپاس خدای را که به ما لطف و مرحمت کرده که در این دوره از زمان سعادت ها و نعمت های بزرگی از قبیل بودن رهبرم و بت شکنی همانند امام خمینی و بودن چنین مردمانی قهرمان پرور و از خود گذشته و بودن جوانان عاشق الله، زندگی می نمایم.

ستایش خدای را که نعمتی به ما داده تا در زمان خون دادن و کشته شدن برای اسلام و مسلمین زندگی می کنیم.

هدف از خلقت انسان حرکت و تکامل است، حرکت بسوی الله، کوشش بسوی معبود یکتایش، این انسان همیشه باید بیاموزد و به جامعه اش بیاموزاند؛ آدمی بیهوده و عبث خلق نشده است. انسان خلق شده و امانت هایی را قبول نموده است، همان امانت هایی که به سایر موجودات آفریده شده، داده شد، اما همگی قبول نکردند جز انسان. خلاصه بگویم هدف از زندگی کردن حرکتی به سوی الله قادر و رحمان و رحیم و توانا است.

راهی را که اینجانب انتخاب کرده ام، یک راه خدایی است که با کمال آگاهی و شناخت نسبت به مکتبم اسلام عزیز و به عنوان یک سرباز کوچک امام زمان(عج) قبول نموده ام و همراه با آگاهی ام می جنگم و به ندای مظلومانه رهبرم امام خمینی لبیک می گویم.

این بزرگترین سعادت برای من می باشد، زیرا کوشش می نمایم تا دشمنان اسلام و مسلمین را نابود سازم و این جهاد فی سبیل الله است و تا سر حد جانم مقاومت می کنم، یعنی تا موقعی که خون در رگم می جوشد و فریاد الله اکبر بر زبانم جاری است، می جنگم و مقاومت می کنم و اگر در این حین کشته شوم به زندگی جاوید و ابدیت پیوسته ام و آن شهادت است.

شهادت یعنی رسیدن انسان همراه با تلاش و کوشش به جاودانه ترین زندگی که انسان را به خدا نزدیک می کند، شهادت رمز پیروزی مردان مسلمان است؛ شهادت نشانگر بعد عملی انسان است؛ شهادت زندگی پر افتخاری است که انبیاء و اولیاء آرزوی آن را داشته اند و این سعادت بزرگ نصیب من گشته است.

برادران و خواهران عزیز:

آنجا که اسلام به خطر افتد، آنجا که شرف و حیثیت ما در خطر باشد، آنجا که ابرقدرتان بخواهند به انقلاب به خون خریده ما ضربه بزنند، جنگیدن و کشته شدن و خون ریختن یک وظیفه است، وظیفه ای که در ان سعادت و خوشبختی است.

وصیت من به فامیلان و خانواده و دوستان این است که بر مزارم گریه و زاری نکنند. محل دفن مرا در کنار شهید احمدنژاد انتخاب نمایید.

وصیت به پدر و مادر بزرگوارم:

پدر عزیزم، زحمت های زیادی برایم کشیدی. مادر مهربانم، مادری خوبی برایم نموده اید، اگر نافرمانی و ناراحتی از من دیده اید، امیدوارم که مرا ببخشید.

مادرم خوش به حالت، به تو تبریک می گویم که فردای قیامت پیش حضرت فاطمه زهرا(س) رو سفیدی. به تو ای پدرم تهنیت می گویم که فردای قیامت پیش حضرت علی(ع) رو سفیدی.

ای پدر و مادرم، وقتی که خبر شهادت من به شما داده شد، سجاده نماز پهن کنید و دو رکعت نماز شکر بجای آورید و بعد از آن در هر جا چه تنها و چه در جمع نشسته اید بدون هیچ گریه و زاری و بیقراری خدا را شکر کنید که این افتخار نصیب من و شما شده است.

وصیتم به برادران و خواهرانم:

برادرانم، شما شجاعانه و با روحیه ای باز با شهادتم برخورد نمایید و اگر خانواده ناراحتی می کنند، دلداری شان دهید و نگذارید که ناراحتی کنند و حالت عزاداری به خودشان بگیرند.

خواهران عزیزم، شما کار زینبی کنید و با شهامت و شجاعت و با خوشحالی تمام افتخار نموده و پیامم را به گوش ملت برسانید و در هر جا که هستید بگویید، برادرم ندای ((هل من ناصر ینصرنی)) حسین بن علی را که از زبان امام امت، خمینی بت شکن در آمد، لبیک گفته و خونش را برای از بین بردن کفر و پا برجا ماندن اسلام و دین خدا ریخته است و اگر غیر از این عملی انجام دهید، فردای قیامت دامنتان را خواهم گرفت.

وصیتم به همسرم:

همسرم، در مرگم شجاع باش، مردانه مقاومت کن و زینب گونه صبر پیشه کن. همسرم، فرزندم یاسر را همانند یاسر یار پیامبر (ص) تربیت کن که تا آخرین لحظه یار باوفای امام امت باشد. همسرم اگر یاسر از تو سؤال کرد که بابا کجا رفته، با خوشحالی بگو بابا پیش مهدی(عج) می باشد. همسرم، اگر احساس تنهایی نمودی، ذکر خدا بگو و قرآن بخوان که بهترین یاور است.

وصیتم به برادران بسیج و انجمن اسلامی:

برادران عزیز، فرد متقی و عادل باشید، کاری را که انجام می دهید، بی ریا و خالصانه برای خدا باشد. یار امام باشید و هر امری که امام فرمودند، اطاعت نمایید.

امام را تنها نگذارید که تنها گذاشتن امام خصلت مردان کوفه می باشد، دعای کمیل را هر شب جمعه بخوانید و مساجد را با حضورتان پر کنید. در کارتان نظم داشته باشید و فرد منضبطی باشید که اگر چنین کنید، پیروزید.

وصیتم به وصی ام:

در مجلس زیاده روی ننمایید و در مجالس پشت تریبون رفته و به تمام افرادی که در مجلس حضور دارند بگویید که اگر هر گونه ناراحتی و اشتباهی از من دیده اند، مرا عفو نمایند و از خدا برایم طلب مغفرت نمایند.

 

                                                                                                                                        «والسلام»

خداحافظ شما و همه شما را به خدای بزرگ می سپارم. خداوند یاور همه شما.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.

                                                          «برادر شما حسن پورمحمود 14/12/1360»

                                                            «تاریخ شهادت 2/1/1361 رقابیه - شوش»

************************************************

 

 

 

 

 

 


زندگی نامه

شهید «حسن پورمحمود»

نام پدر: نادعلی

طلیعه حضورش در تقویم سال 1340، شادی مضاعفی را به کاشانه «نادعلی و خاور» بخشید؛ نورسیده‌ای با نام «حسن»، و برخاسته از روستای «سر حمام» در بابلسر.

حسن بعد از پایان دوره ابتدائی، به مدرسه راهنمایی «امیر پازواری» در «دیوکلا» راه یافت. سپس تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم علوم انسانی در بابلسر ادامه داد.

در بیان اوصاف اخلاقی این فرزند نیک‌سیرت، همین بس که هماره در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعت‌پذیری از آنان، پیشتاز. علاوه بر آن، به سبب گشاده‌رویی و ملاطفت در رفتار با دیگران نیز، نزد آنان از محبوبیتی وافر بهره داشت.

او که پرورش‌یافته یک تربیت دینی بود، در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی دیگرگونه به خرج می‌داد و از انجام محرمات امتناع می‌ورزید. قرآن، این مصحف نورانی را نیز پیوسته به گوش جان می‌سپرد و در عمل به فرامین آن می‌کوشید.

با گفته‌های «امام‌علی»، فصل انقلاب برادرش را چنین مرور می‌کنیم: «سال 1356 اعلامیه‌های امام خمینی را که از پاریس می‌آمد، شبانه در منازل مردم توزیع می‌کرد. عده‌ای از مردم، همیشه در صدد بودند که او را پیدا کنند؛ اما موفق نمی‌شدند. تا این‌که در این‌ مورد، گزارشی به ژاندارمری امیرکلا دادند. ماموران هم یک روز به منزل پدرم آمدند و حسن را به اتفاق چهار نفر از دوستانش دستگیر کردند. آن‌ها حسن را یک هفته بازداشت کردند. بعد هم به دادگاه بابل بردند. در نهایت نیز، او با قید ضمانت و به طور موقت، آزاد شد. برادرم پس از پیروزی انقلاب، اولین فردی بود که در محل، راهپیمائی تشکیل داد و به فرمان امام، در بالای مناره‌ها ندای الله‌اکبر سر داد. حتی به خاطر این قضیه، عده‌ای از عوام طاغوتی، یک بار او را کتک مفصلی زدند.»

برگزاری جلسات دینی در قالب انجمن صادقیه و تخریب مشروب‌فروشی‌ها، از دیگر اقدمات حسن در آن ایام به شمار می‌رود.

با تشکیل بسیج، حسن فعالیت‌هایش را در کسوت مسئول بسیج امیرکلا، در قالب تاسیس کتابخانه و آموزش نظامی به جوانان از سر گرفت.

با پوشیدن جامه پاسداری، در 10/1/1359 جهت سرکوب تحرکات کومله‌ها، راهی سنندج شد. او همچنین شش ماه بعد، با حضور در ایلام به ادای تکلیف پرداخت.

حسن در اسفند 1359، به عنوان فرمانده گروهان، راهی جبهه جنوب شد و دوشادوش دیگر برادران رزمنده‌اش به نبرد با دشمن مشغول شد.

اما روایتی دیگر از امام‌علی از برادرش؛ «در اسفند 1360، سپاه بابل برای اعزام به جبهه فراخوانی داده بود. آن روزها یک ماه از آمدن حسن از جبهه می‌گذشت. او وقتی دید اسمش در لیست فراخوان نیست، بلافاصله از ستاد بسیج امیرکلا راهی سپاه شد و با اصرار از فرمانده، خواست که او را به جبهه اعزام کند؛ ولی فرمانده‌اش قبول نکرد. حسن با این‌که زن و بچه داشت، چند شبانه‌روز در سپاه بابل ماند. او شب قبل از اعزام، متوجه شد که همسر یکی از هم‌رزمانش سخت بیمار است. در نهایت، بلافاصله با اصرار زیاد توانست مسئولین را راضی کند تا به جای آن بنده خدا به منطقه برود.»

و سرانجام، حسن در فروردین 1361، طی عملیات فتح‌المبین در رقابیه، به خیل هم‌سنگران شهیدش پیوست. پیکر پاکش نیز با وداع همسرش «کبری پورآقاجانیان» و یادگارانش «یاسر و حسن»، تا بوستان شهدای زادگاهش بدرقه شد.