نام پدر : محسن
تاریخ تولد :1329/12/20
تاریخ شهادت : 1362/12/16
محل شهادت : جزیره مجنون

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید علی اکبر پورقاسم*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

بدانید اگر در راه دین خدا برای جهاد بیرون نشوید خدا شما را به عذابی دردناک معذب خواهد کرد برای جهاد شما را بر می گمارد و شما به خدا زیانی نرسانده اید که خدا بر هر چیز تواناست(39 توبه)

آن کس را که در راه خدا کشته شد مرده نپندارید بلکه او زنده است ولیکن همه شما آن حقیقت را درک نخواهید کرد.(115 بقره)

به نام پاک مقدس الله وصیت نامه ام را شروع می کنم:

وصیت اولم به پدر و مادرم:

ای پدر و مادر عزیزم! برای من رنجها و سختیها کشیدید خداوند در دنیا و آخرت به شما عزت و آبرو بدهند مادر عزیزم! من دنبال کسی می گشتم که قادر مطلق و ازلی و ابدی و توانا و دانا و صاحب زمین و آسمان باشد وگم شده ام را پیدا کردم که الله است و هم خوب راهم را انتخاب کردم که بهترین راه، راه الله است از طریق قرآن و پیامبر (ص) تمام آنچه می خواستم پیدا کردم و تا آخرین قطره خونم در همین راه ایستادگی خواهم کرد.

امام حسین به خواهرش زینب فرمود که  تمام مردم زمین همه می میرند و کسی باقی نمی ماند، صبر کن.

مادرم!زحمتهائی که برایم کشیدی حلالم کنید من خیلی به شما بدی کردم. سلام مرا به تمام برادران، خواهران و دوستان برسانید، دنیا برای کسی باقی نمی ماند همه می میرند چه خوب است در راه خدا و امر او بمیرند مادرم از زن و فرزندانم مواظبت کنید، با ایشان کاری نداشته باشید هرطوری خواستند زندگی کنند، آزادند کاری نکنید که ایشان ناراحت شوند.

دیگر عرضی ندارم انشاءالله در روز محشر همدیگر را می بینیم مرا حلال کنید.

 

خداحافظ

(علی اکبر پورقاسم).


زندگی نامه

شهید علی اکبر پور قاسم

فرزند: محسن

در سال 1329 در خانواده ای متوسط در روستای "ماهفروجک" از توابع شهرستان "ساری" به دنیا آمد و به دلیل عدم امکانات تحصیلی نتوانست راهی مدرسه شود. لذا در کارهای روزمره کمک خانواده اش بود تا اینکه به سن نوجوانی رسیده و به کار در کارگاههای ساختمانی روی آورد .

از اینجا عشق و علاقة شدیدی به مکتب و فرایض مذهبی داشت و به خاطر استعداد سرشاری که در اکثر زمینه ها داشت خیلی زود توانست در رشتة بنّایی مهارت کسب کند و لذا به شهر آمده، با مشکلات فراوان زمان کار موفق به خرید قطعه زمینی در راه آهن ساری شد و واحد مسکونی اش را در آنجا بنا کرد .

علاقه اش به اسلام بیشتر شده و به زیارتگاههای مختلف کشور رفته و با دعاهای خالصانه اش تزکیة نفس و خودسازی را آغاز کرده بود تا اینکه در سال 1350 به خدمت سربازی رفته و در نیروی هوائی در"شیراز" به مدت دو سال خدمت کرد .پس از خدمت مجدداً به ساری برگشته و کار قبلی را پی گرفته بود .

چندی که گذشت ازدواج کرده که ثمرة آن سه فرزند به نامهای مهدی ،معصومه و زینب می باشد .

وی در کارش فردی منصف و دلسوز بود .بارها مشاهده شد که برای خانواده های بی سرپرست کارهای زیادی انجام داده است و از طرفی ضمن انجام کامل فرایض ، اموال خود را پاک کرده و در منطقة راه آهن او را کاملاً می شناختند .می دانستند که وی چقدر پای بند به اسلام بود .

در جلسات قرآن ،دعای ندبه و دیگر جلسات مذهبی شهر فعالانه حضور داشته و با نزدیک شدن به نیروهای مؤمن و متعهد توانست قرآن مجید را یاد بگیرد و آنگاه رشد در زمینة خواندن و نوشتن بالا رفته به حدی که بدون حضور در کلاس درس در امتحانات متفرقه شرکت کرده و موفق به گرفتن قبولی پنجم ابتدایی می شود . او همانطوری که برای خانواده اش فرزندی عزیز و خوب بود برای مؤمنین برادری متقی و برای اسلام سربازی مطمئن محسوب می شد .چنانچه با اخلاق برخاسته از مکتب ،صفا دهندة هر جمعی می شد و حدود سه سال قبل از انقلاب بود که با دو نیروی مؤمن ارتش و چند نفر مسجدی دیگر فعالیتهای علیه رژیم را به طریق حساب شده شروع نمود و در حد نوشتن نامه ها و انتقادات همراه با تهدید به عناصر سرسپردة رژیم و تشکیل جلسات مذهبی و جذب نیروهای خوب دیگر و نیز انتشار اعلامیه های دست نویس و نصب در محلات شهر بوده است.

از اولین روزهای تظاهرات امت مسلمان در ساری وی باخط شکسته اش اولین پلاکارت های دستنویس را با نوشتن شعارهای اسلامی در جلوی صف که آن موقع تعداد تظاهرکنندگان از صد نفر تجاوز نمی کرد و نیز در درگیری اول "ساری" در میدان شهدا وقتی که می بینید برادری در کنارش از ناحیه ی سر توسط مزدوران رژیم مجروح می شود با پاره های سنگ و آجر به پلیس حمله کرده و شدت درگیری در این مکان بیشتر می شود که با تیر اندازی متقابل کماندوها مردم موفق به فرار می شوند .

اینگونه تلاش هایش تا 22 بهمن ادامه داشت و با سقوط رژیم به مدت یک الی دو ماه درکمیته ی انقلاب اسلامی "ساری" انجام وظیفه نمود ولی بعدها با سر و سامان گرفتن نیروهای نظامی در شهر به کار بنائی می پردازد .

وقتی که جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران که تقارن داشت با روزهای آخر شهریور سال 59 وی دست از کار کشیده و با نوشتن وصیت نامه و گرفتن برگ پایان خدمت سربازی عزم رفتن به جبهه را می کند.

بستگان نزدیکش او را متقاعد کردند تا ضمن ثبت نام در بسیج از طریق ارگان و نهاد مشخصی به جبهه راه یابد و لذا به بسیج رفته و جهت اعزام به جبهه ثبت نام می کند .

پس از طی یک دوره ی کوتاه مدت آموزش در ساری به همراه دیگر نیروهای بسیج جزو اولین گروه اعزامی به جبهه شده و به غرب کشور می رود .

پس از اتمام مأموریت سه ماهه اش در جوان رود همانجا به عضویت سپاه غرب درمی آید و با تأسیس پدافند سپاه و طی آموزش دوره ی تخصصی به اتفاق چند تن دیگر از برادران بسیج یک قبضه توپ 23 میلیمتری را تحویل و به ارتفاعات "ریجاب" و" دالاهو" می رود.

کمتر از یک ماه در آنجا مانده که به تپه های مشرف به "گیلانغرب" نقل مکان می کنند و به همراه همرزمانش به مدت 8 ماه در این منطقه انجام وظیفه نموده در طی این مدت در یکی از روزها دو هواپیمای عراقی با تجاوز به حریم هوائی جمهوری اسلامی قصد تخریب را داشتند که او با توسل به خدای بزرگ و ائمة اطهار با آخرین گلوله های ضد هوایی موفق به شکار یکی از آن دو می شود .

خلبانی که به اعتراف خودش 12 بار مأموریت موفق آمیز در ایران داشت اسیر و به دست رزمندگان اسلام می افتاد ،در این ارتباط برایش جایزه در نظر گرفته شد ولی او معتقد بود جایزه را باید از خدا گرفت .

از آنجائی که کوچکترین و کمترین دلبستگیهای مادی و دنیایی در او دیده نمی شود ،وقتی که متوجه می شود برای خانواده اش مشکلاتی در نبودش به وجود می آید ،خانه ای در گیلانغرب اجاره کرده و خانواده اش را برای چند ماهی به آنجا برد .

پس از اتمام آن مأموریت در اواسط سال 60 برای اولین بار تقاضای انتقالی کرده و به سپاه ساری می آید ،با سه ماه فعالیت چشمگیر در واحد عملیات عناصر مزدور گروهک ها هنگام حمله به مقر سپاه، او را به نام صدا زده و با دادن ناسزا برایش موشک آر پی جی می فرستاده اند ،ولی او که نظر دیگر رزمندگان حق جوی خدا را داشت و در سنگرش جز مناجات وصوت قرآن چیزی نبود و همین بس بود برای از بین بردن دشمن زبون .

وی این بار هم توانست با موفقیت پس از اتمام مأموریت ،مجدداً به "ساری" برگردد و از آنجائیکه از سالهای پیش از انقلاب معتقد بود زندگی در شهرهای مذهبی نظیر مشهد و قم انسان را به خدا و اسلام نزدیکتر می کند و وقتی هم که با فعالیت چند ماهه در "ساری" مدتی از جبهه دور گشته بود ،به خاطر قصد قبلی اش حضور بیشتر در جبهه ها و یا زندگی در شهر" قم" و نیز استفاده از کلاس های آیت ا... مشکینی و دیگر علمای اسلام تقاضای انتقالی به "قم" را کرد و در واحد عملیات آنجا مشغول فعالیت می شود .

پس از دو ماه خدمت در آن واحد به جبهة جنوب می رود و این بار در موسیان و در مرحلة مقدماتی عملیات محرم با اصابت ترکش خمپاره به پایش به منزل می آید .هنوز بهبودی نیافته و به خوبی نمی توانست راه برود که سخت بی تابی کرده و می گوید :برادران گروهان وضع نابسامانی دارند و من باید بروم تا در مراحل بعدی عملیات حضور داشته باشم .

در مرحلة سوم از ناحیة صورت تیر می خورد .پس از 16 روز بستری در بیمارستان اندیمشک در حالی که شنوائی خود را از دست داده و سرگیجة عجیبش سبب آن می شد که نتواند راه برود به منزل انتقال داده شد و پی از بهبودی نسبی به قم برای ادامة خدمت مراجعه می کند .

به خاطر سرمای شدید قم او را به ساری اعزام و 3 ماه دیگر را در اهواز می گذراند .بعد از مأموریت در اهواز به قم آمده وبعداز سه الی پنج روز برای مدت 6 ماه به جبهة جنوب اعزام می شود .

چون احتمال حمله را داده و از طرفی امام بزرگوارش در خصوص ماندن نیروهای رزمنده در ایام سال نودرجبهه ،آن پیام با ارزش را می پذیرد .

او می خواهد لبیک گوی صدیقی باشد ،از این جهت در جبهه مانده و در مراحل 5 و6 عملیات والفجر شرکت کرده که احتمالاً نقش واحدش در لشگر علی ابن ابیطالب پشتیبانی بوده است که وی برای شرکت در نبردهای خط مقدم داوطلب می شود و جهت شرکت در عملیات خیبر به آن منطقه اعزام و سرانجام پس از بیست و هفت ماه نبرد خالصانه و با به نمایش گذاشتن اطاعت از امام در حد والایش رزمنده ای که خود بارها و بارها شاهد و نظاره گر به خون نشستن گلوهای سرخ در غرب وجنوب میهن اسلامی مان بوده است ؛در منطقة عملیاتی خیبر واقع در جزیرة مجنون عراق در تاریخ 16/12/61 با اصابت ترکش به سرش چون مجنون حق به خیل کاروانیان عاشق بسته و روانة منزل نور می گردد .