*زندگی نامه شهید سيدقاسم پورصادق*
نام پدر: سیدحسین
تنها پسر «سيدحسين و كلثوم» در 28 مرداد 1346 در «بابل» به دنيا آمد.
پدرش به تعبير امروزيها، شغل آزاد داشت؛ همان كارگري و كشاورزي. درآمدشان در حد متوسط بود و دستش به دهانش ميرسيد.
«سيدقاسم» زير سايه پدر و مادري شيعی و معتقد تربيت شد.
در پاييز 53 در دبستان زادگاهش اسم نوشت؛ اما با پایان مقطع راهنمايي، دست از تحصيل كشيد.
او که پرورشیافته یک تربیت دینی بود، در ادای واجبات و مستحبات میکوشید و از انجام محرمات، دوری میکرد. با قرآن، این منبع نور و رحمت نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا. گذشته از آن، با الگوپذیری از سیره اهلبیت(ع)، هماره سعی در کسب کمال معنوی و فضایل انسانی داشت.
سيدقاسم نسبت به حجاب، اهمیت فراوانی قائل بود. از اینرو، هميشه به خواهرانش ميگفت: «حجاب شما كوبندهترين مشت بر دهان دشمنان اسلام است. هرگز در حفظ حجابتان كوتاهي نكنيد.»
از خلقوخوی این فرزند نیکسیرت، باید گفت که در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعاتپذیری از آنان، پیشتاز. با دیگران نیز در نهایت گشادهرویی و ملاطفت رفتار میکرد و نزدشان محبوبیتی خاص داشت.
در ایام انقلاب، او با آن سن كم، همراه همسالان خود در تظاهرات شركت ميكرد و با درست كردن كوكتل مولوتف، برادران انقلابياش را ياري ميرساند.
پس از دستور امامخمینی(ره) مبني بر تشكيل بسيج، عضو این نهاد مردمی شد و همزمان در پایگاه مقاومت «كفشگركلا و بيدآباد» به فعاليت پرداخت.
قاسم در سال 1361 اولین حضور خود را در جبهه تجربه کرد.
در تیر 1363 نیز در کسوت تکتیرانداز راهی مریوان شد. او یکسال بعد نیز، مجدد با همین عنوان در مناطق نبرد حضور یافت.
در 14 آبان 1366 به عضویت سپاه در آمد و در سمت مسئول تیم شناسایی، خدماتش را ادامه داد.
خواهرش «عشرت» از آن روزهای برادرش چنین میگوید: «يكبار دوستان رزمندهاش را كه از شهرهاي مختلف بودند، به منزلمان آورد. آن شب باران زيادي ميباريد. ناگهان نيمههاي شب با صدايي بيدار شدم. از پنجره به بيرون نگاه كردم، ديدم همگي وضو گرفتند، دارند برای نماز شب آماده ميشوند.»
سخن «رضا روشنضمير» نیز درباره همرزمش شنیدنی است: «هر وقت به مرخصي ميمد، بسيار بيتاب ميشد. ميگفت مظاهر شيطاني در اينجا فراوان است. بايد بروم. نميتوانم اينجا بمانم.»
قاسم كه از 14/8/66 با عنوان تكتيرانداز در شلمچه حضور داشت، سرانجام در 7 دی 1366 در همین منطقه به جمع یاران شهیدش پیوست. پيكر پاكش نیز ده سال بعد، در گلزار شهدای «معتمدي» زادگاهش آرام گرفت.
و اینک کلامی از «اشرفالسادات» در باب برادر؛ «در آخرین مرخصی، عکسی از خودش گرفت که در در یک دستش اسلحه و در دست دیگرش، قرآن بود. گفت: بعد از چهل روز، خبر شهادتم به شما میرسد. این عکس را در جلوی تابوتم بگذارید. دقیقا چهل روز بعد، مصادف با ایام فاطمیه، شهید شد.»