نام پدر : سید حسین
تاریخ تولد :1344/05/28
تاریخ شهادت : 1366/10/07
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

 

 

*وصیت نامه شهید سید قاسم پورصادق*

 

بسمه تعالی

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون

مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند.

من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته نعلی دیته و من علی دیته فانا دیته.

آن کس که مرا طلب کند می یابد، آن کس که مرا یافت، می شناسد، آن کس که مرا شناخت دوستم دارد، آن کس که دوستم داشت به من عشق می ورزد، آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم، آن کس که به او عشق ورزیدم می کشم او را و آن را که من کشتم خون بهایش بر من واجب کند است، پس خودم خون بهایش هستم. «حدیث قدسی»

آن کس که تو را شناخت جان را چه                                فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی                                      دیوانه تو هردو جهان را چه کند

من بهیگانگی خدای متعال ایمان دارم و شهادت می دهم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده و نماینده اوست. گواهی می دهم که بهشت و دوزخ حق است و رستاخیز روزی است که همه سر از خاک در آورند و به حسابشان رسیدگی می شود.

خدایا! من در این دنیای پوچ چیزی ندیدم که خوشایند باشد، خدایا بنده ام بلی بنده تو نه بنده دیگران اما بنده ای که از مولایش فرمان نمی برد بنده بودم اما با هوای نفسم مبارزه نمی کردم خدایا! بنده تو بودم اما از تو فرمانبری نداشتم. خدایا! الان پشیمانم آمدم تا یکبار هم شده برای تو و به راه تو باشم چون درخت اسلام احتیاج به آبیاری دارد، خدایا! آمدم که این جان ناقابلم را هدیه کنم مرا بپذیر ای خدای من.

پدر و مادرم! هدف من از اینکه به جبهه رفته ام این بود که بر آتش درماندگان آبی بیفشانم و من برخاسته ام تا دیگر یتیمی از مظالم استکبار اشک محنت بر چهره فرو نیاورد برخاسته ام تا به گوش جهانیان صدای انقلاب را برسانم برخاسته ام تا مانند قاسم ها و علی اکبرها در میدان نبرد کشته شوم و شما پدر و مادرم! باید در نبود من صبر و استقامت کنید از اینکه من دیگر در بین شما نیستم ناراحت و مضطرب نباشید چون هدیه ای از طرف خدا در دست شما بودم و شما می بایست آن هدیه را دوباره به خدا پس دهیذ. پس از شهادتم ناراحت و غمگین نباشید.

مادرجان! خیلی ممنونم که برایم زحمت های بی دریغی کشیدی. مادرجان! می دانم که شیرم با اشک های چشمت که تو برای امام حسین ریختی عجین شد. مادرجان! درمصیبت هایم صبر را پیشه خود کن.که خدا صابران را دوست دارد. پدرم! وقتی که شهید شدم تو اسلحه ام را بردار در میدان های نبرد شرکت کن و با کافران بجنگ تا مظلومی نباشد که از ظالم در هراس باشد به تمات دوستان و عزیزانم عرض می کنم که اگر بدی از اینجانب برادر کوچکتان دیدید با بزرگی خودتان عفو نمایید. از خواهرها و داماد هایم می خواهم که مادرم را تنها نگذارند.

دیگر عرضی ندارم به جز دعای خیر.

به امید زیارت  با مولا

 

والسلام علی من التبع الهدی

خدایا! لشگر مارا برسان کربلا

خدایا! امت ما را برسان کربلا.

خدایا! امام ما را برسان کربلا.

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار              از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزای


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید سيدقاسم پورصادق*

 

نام پدر: سیدحسین

تنها پسر «سيدحسين و كلثوم» در 28  مرداد 1346 در «بابل» به دنيا آمد.

پدرش به تعبير امروزي­ها، شغل آزاد داشت؛ همان كارگري و كشاورزي. درآمدشان در حد متوسط بود و دستش به دهانش مي­رسيد.

«سيدقاسم» زير سايه پدر و مادري شيعی و معتقد تربيت شد.

در پاييز 53 در دبستان زادگاهش اسم نوشت؛ اما با پایان مقطع راهنمايي، دست از تحصيل كشيد.

او که پرورش‌یافته یک تربیت دینی بود، در ادای واجبات و مستحبات می‌کوشید و از انجام محرمات، دوری می‌کرد. با قرآن، این منبع نور و رحمت نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا. گذشته از آن، با الگوپذیری از سیره اهل‌بیت(ع)، هماره سعی در کسب کمال معنوی و فضایل انسانی داشت.

سيدقاسم نسبت به حجاب، اهمیت فراوانی قائل بود. از این‌رو، هميشه به خواهرانش مي­گفت: «حجاب شما كوبنده­ترين مشت بر دهان دشمنان اسلام است. هرگز در حفظ حجاب­تان كوتاهي نكنيد.»

از خلق‌وخوی این فرزند نیک‌سیرت، باید گفت که در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعات‌پذیری از آنان، پیشتاز. با دیگران نیز در نهایت گشاده‌رویی و ملاطفت رفتار می‌کرد و نزدشان محبوبیتی خاص داشت.

در ایام انقلاب، او با آن سن كم، همراه هم­سالان خود در تظاهرات شركت مي­كرد و با درست كردن كوكتل مولوتف، برادران انقلابي­اش را ياري مي­رساند.

پس از دستور امام‌خمینی(ره) مبني بر تشكيل بسيج، عضو این نهاد مردمی شد و هم­زمان در پایگاه مقاومت «كفشگركلا و بيدآباد» به فعاليت پرداخت.

قاسم در سال 1361 اولین حضور خود را در جبهه تجربه کرد.

در تیر 1363 نیز در کسوت تک‌تیرانداز راهی مریوان شد. او یک‌سال بعد نیز، مجدد با همین عنوان در مناطق نبرد حضور یافت.

در 14 آبان 1366 به عضویت سپاه در آمد و در سمت مسئول تیم شناسایی، خدماتش را ادامه داد.
خواهرش «عشرت» از آن روزهای برادرش چنین می‌گوید: «يك‌بار دوستان رزمنده‌اش را كه از شهرهاي مختلف بودند، به منزل­مان آورد. آن شب باران زيادي مي­باريد. ناگهان نيمه­هاي شب با صدايي بيدار شدم. از پنجره به بيرون نگاه كردم، ديدم همگي وضو گرفتند، دارند برای نماز شب آماده مي‌شوند.»

سخن «رضا روشن­ضمير» نیز درباره هم‌رزمش شنیدنی است: «هر وقت به مرخصي مي­‌مد، بسيار بي­تاب مي­شد. مي­گفت مظاهر شيطاني در اين­جا فراوان است. بايد بروم. نمي­توانم اين­جا بمانم.»

قاسم كه از 14/8/66 با عنوان تك­تيرانداز در شلمچه حضور داشت، سرانجام در 7 دی 1366 در همین منطقه به جمع یاران شهیدش پیوست. پيكر پاكش نیز ده سال بعد، در گلزار شهدای «معتمدي» زادگاهش آرام گرفت.

و اینک کلامی از «اشرف‌السادات» در باب برادر؛ «در آخرین مرخصی، عکسی از خودش گرفت که در در یک دستش اسلحه و در دست دیگرش، قرآن بود. گفت: بعد از چهل روز، خبر شهادتم به شما می‌رسد. این عکس را در جلوی تابوتم بگذارید. دقیقا چهل روز بعد، مصادف با ایام فاطمیه، شهید شد.»