*زندگی نامه شهید منصور پژولیده*
نام پدر: محسن
خداوند به «محسن و معصومه» در دي 1336 در «بهشهر»،پسري عطا كرد که نامش را «منصور» گذاشت.
معصومه در كنار محسن،امورات زندگي را با كار در کارخانه چيتسازي بهشهر ميگذراندند. آنها شش فرزند داشتند که منصور دوّمیشان بود.
منصور تا ديپلم علوم تجربي در دبیرستان «هشترودی» زادگاهش تحصيل كرد.
در بیان خلقوخوی منصور، باید گفت که در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در همه حال، مطیعشان.با دیگران نیز، با ملاطفت و گشادهروئی رفتار میکرد و نزدشان، محبوبیتی خاص داشت.
مادرش از تعهدات اخلاقی فرزندش ميگويد:«منصور به بيتالمال خيلي اهميت ميداد. ما يك مغازه كوچك داشتيم كه بچهها آن را اداره ميكردند. يك روز منصور را براي تهيه شير مغازه، نزد فردي فرستاديم. وقتي برگشت، خيلي ناراحت بود و بغض داشت. گفتم: پسرم چي شد؟ باناراحتي گفت: ديگر از اين آقا شير نگيريد. گفتم: چرا؟ گفت: من با چشم خودم ديدم كه آب داخل شير ريخت.»
منصوريكسال قبل از پيروزي انقلاب، براي گذراندن دوران خدمت سربازي، به زابل اعزام شد. مدتي پس از آن، به دستور امام خميني از پادگان فرار کرد و به صف تظاهراتكنندگان پيوست.
با تشکیل بسیج، اوفعالیتهایش را در این نهاد انقلابي ادامه داد.
تا اينكه در 59/2/6به عضويت سپاه درآمد و به عنوان مسئول گشت، در سپاه بندرترکمن مشغول به خدمت شد.
منصور كه دلش ميخواست تا حدامكان به ديگران كمك كند، لذا تا زماني كه ازدواج نكرده بود، حقوق سپاه را به افراد نيازمند ميداد و براي تأمين مخارج خود، روزهاي جمعه كارگري ميكرد.
او در سی ام اردیبهشت سال 1361 با «طاهره ابراهيمنژاد» ازدواج كرد، که حاصل اين پیوند مبارک، فرزندی به نام «زهرا» است.
منصور در مهر 1359 در کسوت تکتیرانداز، راهی جبهه شد.یک ماه بعد هم، در سمت مسئول آموزش نظامی، در بسیج بندرترکمن به انجام وظیفه پرداخت.
در سال 61 به عنوان جانشین گروهان به مناطق عملیاتی عزیمت کرد.
«ابوالفضل سمیعی» از تقیدات دینی همرزمش اینگونه یاد میکند:«از لحاظ معنوی و عرفانی به راستی خودساخته بود و گفتار و رفتارش برای خدا. میگفت:ما باید به عنوان سربازان ولایت،عامل به قرآن و دستورات الهی باشیم وبا کردارمان، مروج فرامین قرآنی. او اکثر دوشنبهها روزه مستحبی میگرفت و نوافل را تا جایی که میتوانست، بهجا میآورد.در ادای نماز شب هم کوشا بود.»
پدرش ميگويد: «دوست داشت هميشه در جبهه باشد. همسرش مدتي بود كه كسالت داشت. گفتم: منصور! خانمت مريض است. يك نوزاد هم داري. بيا و چند وقت نرو تا حالش خوب شود. در جوابم گفت: پدر! اسلام به من نميگويد بمان و از خانهات مواظبت كن و به جهاد نرو. نه اينطور نيست. قبول نكرد و دوباره اعزام شد.»
منصور در طول مدت حضورش در جنگ تحمیلی، یک بار در سرپلذهاب آسیب دید و به بیمارستان کرمانشاه انتقال یافت.
و سرانجام، او در 5 اسفند1362، طی عملیات والفجر 6،با سمت فرمانده گروهان در دهلران به آرزويش، یعنی شهادت دست يافت. پيكر پاكش نیز سیزده سال بعد، در ميان انبوه جمعيت تشييعكنندگان، در گلزار شهداي «بهشت فاطمه»زادگاهش به خاك سپرده شد.