نام پدر : علی اصغر
تاریخ تولد :1344/07/10
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل شهادت : ام الرصاص

زندگی نامه

*زندگی نامه شهید عقیل پروانه*

 فرزند: علی اصغر

10 روزی بود که زنگ های مدارس رامسر، نوید ماه مهر و سال تحصیلی جدید در سال 1344 را می داد. در همین ایام خداوند پسری زیبا به «علی اصغر» و «زهرا» عطا کرد که نامش را «عقیل» گذاشتند. وی در کانون گرم و باصفای خانواده رشد کرد و از 4 سالگی به دلیل شرایط مذهبی خانواده، بالاخص معنویت و اعتقادات مادر، به مکتب خانه رفت و قرآن را کامل آموخت. تا جایی که توانست در 6 سالگی ختم قرآن کند.

هفت ساله بود که درهای دبستان «خواجه نصیر» به رویش گشوده شد. بعد از آن در مدرسه ی راهنمایی «فرید» تحصیل ادامه داد. او به درس و مدرسه علاقه فراوانی داشت، همیشه با نمرات خوب مقاطع را سپری می کرد.

عقیل، از دوران کودکی همراه پدر به مسجد می رفت و در ایام شهادت و ولادت ائمه و ماه های محرم و رمضان در مراسم عزاداری شرکت می کرد. همین ریشه ی مذهبی باعث شد تا خصایصی نیکو در او شکل بگیرد. وی فردی مهربان، شجاع و متواضع بود و به نیازمندان و مستمندان کمک می کرد.

در اوقات فراغت علاوه بر مطالعه کتب غیر درسی از جمله نهج البلاغه و کتب استاد مطهری و دیگر بزرگان، در مسابقات فوتبال نیز شرکت می کرد. او به ورزش اهمیت ویژه ای می داد. معتقد بود انسان در کنار روح باید به جسم خود نیز رسیدگی کند و ورزش مستمر هم به تعالی روح کمک می کند و هم جسم. همین اعتقاد باعث شد که تا فرصت پیدا می کرد سراغ تیراندازی و والیبال می رفت، اما به صورت حرفه ای به ورزش فوتبال علاقمند بود. علی رغم فعالیت های زیادش، آنقدر در این رشته ی ورزشی مهارت پیدا کرده بود، که در چندین مسابقه ی منطقه ای و استانی با هم تیمی هایش به مقام های مختلف دست یافت.

وی در فعالیت های انقلابی آن زمان، از جمله در پخش اعلامیه های حضرت امام (ره)، شرکت در راهپیمایی ها و تظاهرات و برنامه های مذهبی شرکت داشت. دوستانش می گفتند که عقیل اعلامیه ها را در بالاترین نقطه دیوار نصب می کرد تا منافقین نتوانند آن ها را پاره کنند. زمانی که انقلاب به پیروزی رسید، عضو پایگاه محل شد و لحظه ای از حرکت نایستاد. اول دبیرستان بود که درس را با توجه به علاقه ی وافرش به علم آموزی، ترک تحصیل کرد و وارد نهاد مقدس سپاه شد تا برای یاری انقلاب از هیچ خدمتی کوتاهی نکرده باشد.

عقیل خدمت به محرومان را هرگز از یاد نبرده و عده ای از مستمندان را به صورت پنهانی تحت پوشش خود قرار داده بود. قلب رئوف او برای محرومین می تپید و خدمت به مردم را عبادت می دانست.

وی هرگاه حرکت های مذبوحانه منافقین را در شهر می دید، قلبش به درد می آمد و سعی می کرد با صحبت و نصیحت به راه راست هدایت شان کند.

انجام واحبات و ترک محرمات از برنامه های اصلی اش بود. از دوران ابتدایی به خواندن نماز و نیز اول وقت بودن آن اهتمام می ورزید. بزرگ تر که شد نماز شب هم به برنامه هایش اضافه شد. او شرکت در نماز جمعه را از مسائل مهم می دانست و به دیگران برای این حضور تأکید زیادی داشت.

این سردار رامسری، نسبت به بی حجابی بسیار حساس بود. او علاوه بر خواهران، به پدر و برادرانش نیز در این زمینه توصیه می کرد که حجاب شان را حفظ کنند.

عقیل حضرت امام(ره) را بسیار دوست می داشت. او به حدّی شیفته ی ایشان بود که کسی جرأت نداشت حتی به شوخی حرفی در مورد ولایت مطلقه فقیه و یا حضرت امام بزند. زیارت ایشان از آرزوهای بزرگ عقیل بود. همیشه می گفت: « می ترسم روزی برسد که عمرم تمام شود و نتوانم امام خمینی (ره) را زیارت کنم. »

سرانجام جنگی نابرابر آغاز شد و عقیل را رهسپار جبهه ی نبرد کرد. او در اولین اعزامش به همه سفارش می کرد که برای پیشرفت در جبهه از جان و مال خود دریغ نکنند و همیشه در صحنه باشند.

در مرخصی های کوتاه مدت اش، در پایگاه بسیج محل فعالیت می کرد. به دیدار و سرکشی از خانواده های شهدا و بستگان می رفت و وسایل مورد نیاز رزمندگان را با کمک بسیجیان شهر جمع آوری و به جبهه ارسال می کرد.

هر بار که دوستانش شهید می شدند، او در خود فرو می رفت و می گفت: « چرا من شهید نشدم. من از روی خانواده ی شهدا به ویژه آن هایی که چند شهید داده اند، شرمنده ام. »

عباسی، از دوستان شهید که جانباز نیز هست، می گوید: « عقیل در جبهه تمام نمازهایش را به موقع و اول وقت می خواند. یک بار صبح بیدار شدم دیدم عقیل صورت برافروخته ای دارد و بسیار ناراحت و غمگین است. تعجب کردم چه اتفاقی افتاده که عقیل این گونه ناراحت است. پرسیدم: « عقیل چه شده؟ اتفاقی افتاده؟ » دیدم با صدایی گرفته و ناراحت می گوید: « نماز امروزم قضا شد.» با خنده گفتم: « عقیل جان! من خودم برای نماز صبح بیدارت کردم و نمازت را اول وقت، روبه روی من خواندی.» در جوابم گفت: « من نماز صبح را خواندم، اما نماز شب و نافله ی صبح را نخواندم و برای همین ناراحتم. »

او در مناطق عملیاتی جنوب و غرب با مسوولیت های مختلف حماسه ها آفرید. سرانجام این یل قهرمان مازندرانی، در آخرین اعزام خود در مورخه 3/10/1365، در عملیات کربلای 4، به عنوان مسوول اطلاعات محور عملیاتی شرکت کرد و در جزیره ی ام الرصاص، جاودانه شد و به همراه برادر کوچک ترش              «ابوطالب» پایان تابناکی بر زندگی پربارش رقم زد. پیکر پاکش بعد از 12سال غربت، توسط گروه تفحّص، شناسایی و به دست مردم ولایت مدار رامسر، تا گلزار شهدای «زینبیه» این شهر تشییع و در جایگاه ابدی اش آرام گرفت.

فرازی از وصیت نامه قهرمانِ شهید عقیل پروانه:

« خدایا! نفس مطمئنه را نصیبم گردان؛ زیرا که می خواهم عاشق تو شوم و به سوی تو که معبود من هستی، پرواز کنم. خواهرم ! حجاب تو همانند سنگر آغشته به خون من است. بدان چادری که بر سرتوست همانند تفنگی است که در دست من است. دوستان عزیزم! امام را تنها نگذارید. » 


وصیت نامه

*وصیتنامه شهید عقیل پروانه*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ان لقتل الحسین حراره فی قلوب المومنین لا تبرد ابداً

شعله ای که شهادت امام حسین (ع) در دل مومنان برافروخت هرگز خاموش نخواهد شد .

ای اسلام! ای مکتب خون و پیام! ای یاور بی کسان و ضعیفان! ای دشمن کافران و مستکبران! که در راهت هزاران جوان و نوجوان مرد و زن خود و عزیزانشان را فدا کرده اند این جاذبه تو از چیست ؟ چه چیز است که هر جوان مسلمانی هر مرد و هر زن مسلمانی در راهت حاضر است جان بدهد .

و شما ای پیام رسانان خون شهیدان و ای کسانی که رسالت زینبیه دارید! پیام ما و پیام تمام شهیدان را به گوش جهانیان برسانید و پیام و پیام ما را به رنج بردگان و زحمت کشان برسانید .

درود بر رهبر عظیم الشان اسلام امام خمینی و درود بر کسانی که پیام های امام که همان پیام خداست لبیک گفتند و سلام بر پدران و مادرانی که جوانان ناکام خود را به جبهه های حق علیه باطل می فرستند و زیر شهادت نامه آنها را امضا می کنند .

اما پدر جان! تو باید هیچ ناراحت نباشی چون هدیه ای که در راه خدا میدهی دیگر آن را نباید از خدا بخواهی و تو ای مادر دلم می خواهد که در یک هوای آزاد بمیرم تا آخرین نگاهم بر کوههایی باشد که برادرانم در آنجا پیروزمندانه می جنگند .

و تو ای پدر و مادر و خواهر و برادر و دوستانم! اگر من اسیر شدم نگران من نباشید اگر من شهید شدم بر مزارم گریه نکنید اگر من مجروح شدم به بیمارستان هجوم نیاورید .

و تو ای خواهر و برادرم! به جای اینکه گریه را سر دهید دعای فرج را بخوانید و هر موقع به یاد من افتادید به یاد امام باشد و دعای امام را بخوانید .

 

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار ، از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا

رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما .

چه بهار سرخی که بوی خون میاد همش                  عوش گل برامون نعش به جون میاد همش

هی به هم نگین چرا شهیدامون شدن زیاد                 این قدر شهید می دیم تا آقامون مهدی بیاد

              چه شهیدانی که هم ذکر خدا بر لبشان                     قربون زمزمه حال نماز شبشان

چه شهیدانی که دست و پا و پیکر ندارند                  مثل آقاشون حسین راس بدن سر ندارند

چه شهیدانی هنوز خاک نشده پیکرشان                   الهی من بمیرم برای دل مادرشان

چه شهیدانی که دل به محنت خدا می دانند               چه شهیدانی که بوی عطر کربلا می دند

یک شهید می آد که مثل گل بر افرخته شده یک شهید می آد که سر تا پاش سوخته شده

یک شهید می آد که انگار داره لبخند می زنه           توی لباس خاموشش صدای یبن الحسن

یک شهید می آد که نامه اش برای همسر آمده         خودش از نامه ای که نوشته زودتر آمده

یک شهید می آد که دستش برای دین فدا شده         مثل دست علمدار حسین جدا شده

چه بهاری سرخی که بوی خون میاد همش                  عوض گل برامون نعش جون میاد همش