نام پدر : یار علی
تاریخ تولد :1339/09/10
تاریخ شهادت : 1361/01/03
محل شهادت : دشت عباس

وصیت نامه

                                    *وصیت نامه شهید حسین پایندان*

 

                                    « بسم رب الشهدا و الصدیقین »

سلام و درود بر پیامبران الهی که رحمتی بر مسلمین  بودند و سلام و درود بر ( مهدی ) که در سرزمین جهالت طلوع می کند و همچون خورشیدی بر تمامی جهان نور می افکند. و سلا م درود بر حسین سرور شهیدان که با خون خود اسلام را زنده نگه داشت. و سلام و درود بر فاطمه زهرا سلام الله علیه که با عظمت و پاکدامنی زن نمونه و اسوه زنان جهان و مسلمین بود. و سلام و درود بر روح الله با پشتیبان بودن خود برای مستضعفان و بودن مستکبران می باشد.

آری برادانم و خواهرانم! و پدران ومادرانم! تا کی می خواهید وابسته به زندگی و پول و مال دنیا باشید. دست بکشید از دنیای دون و به خدا روی آورید وتا کی می خواهید دنبال  ریاست باشید و کسب مقام کنید. از روزی که به دنیا آمده ام از همان ساعت اول ندای برادران سپاه و بسیج بود که در دعای توسل ندای هل من ناصرا ینصرنی حسین به آسمان بلند شنیده می شد. آری چه عشق وعلاقه ای که این برادران به امام زمان دارند و هر شب امام زمان سلام الله را در خواب می بینند. آری اینجاست دانشگاه امام زمان که شاگردانش تا اوایل صبح درس شهادت می خوانند. آری ناراحتم چرا دیر به اینجا آمده ام که درس بخوانم و بیاموزم که چگونه باید برای اسلام و انقلابم کوشش کنم.

 آری از ناله ی برادرانی که حسین حسین و مهدی مهدی می کنند است که بدنم به لرزه در می آید و گریه ام می گیرد. عیدتان مبارک. آری لحظات آخر است و منتظر حمله برای فتح کربلا لحظات آخر است که هلیکوپتر منتظر ماست و ماموریت سنگین را به عهده ما عده ای از برادران سپاه که مشتاق شهادت بوده ایم محول گردیده است و ماموریت این است که ما باید از پشت دشمن در قلب آنها نفوذ کنیم، و تمام وسایل تدارکاتی دشمن را منهدم کنیم. آری ماموریتی سنگین در شان و لیاقت ما نیست مخصوصا من گناه کار. خلاصه بگویم که امکان دارد جسد من دیگر به دست شما نرسد مانند شهیدانی همچون دستغیب همچون رجائی و بهشتی و باهنر که سوختند وبه لقاء الله پیوستند، و شاید خاکستر شوم و به ـــــ روم برای همین گفتم که ناراحت نباشید، که اگر جسدم به دست شما نرسید منتظرم نباشید، چون شهیدی گمنام هستم و به لقاء الله پیوستم. و شما پدر و مادر عزیزم! هم اجر و منزلتی در پیش فاطمه زهرا سلام الله علیها و خدا خواهید داشت. آری من عاشق شهادت که ایمان سنگرم و جهاد در راه خدا که هدفم می باشد.

به امید پیروزی سراسری جبهه ها و پیروزی مستضعفین بر مستکبرین و ظهور مهدی سلام الله علیه.      الله اکبر- خمینی رهبر

                                                                                           حسین پایندان

                                                                                          1360/12/27

برای تمام برادرانم از جمله برادر باقری ـ موبد- برفامی ـ بابازاده ـ واحدی و برای تمام اعضای انجمن اسلامی مسجد رضوی و همسایه..... 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید حسين پايندان*

 

نام پدر: يارعلي

من «حسين» فرزند «يارعلي» هستم. مادرم «ربابه»، مرا در آذر سال1339 در «بهشهر» به دنيا آورد.

زندگی ما مثل همه­ كشاورزان قبل از انقلاب اسلامي كه شغل كم­ درآمدي داشتند، به سختي طي مي‌شد. با اين وجود، با فداكاري­ها و مرارت­هاي پدر و مادرم، ما بزرگ شديم و پا به مدرسه گذاشتيم.

پدرم علي­رغم مشكلات مالي و معيشتي، از تحصيل و درس من غافل نماند.او در هفت سالگي مرا در دبستان «فارابی» بهشهر ثبت­نام كرد. سپس با پشت سرگذاشتن دوره راهنمايي در مدرسه «شهید مطهری» این شهر، از دبيرستان «پانزده خرداد» بهشهر، ديپلم انسانی گرفتم.

من در تمام اين مدت، تابستان­ها براي تأمين مخارج تحصيلم كارگري مي­كردم.

وقتي انقلاب پيروز شد، هجده ساله بودم. بهشهر هم بي­خبر از رويدادهاي انقلاب نبود. ما هم خانواده­ اي بوديم كه در ميان آرا و افكار مختلف ضدّ رژيم پهلوي، به انديشه­ها و پيام­هاي امام خميني(ره)، گرايش و تمايل واميد بيشتري داشتيم؛ چون از نظر ما، اندیشه‌های ایشان واقع­بينانه­تر و نجات­بخش­تر بود. از اين‌رو، با پيروان خط امام همراه شدم و در سطح بهشهر و روستاهاي اطراف، هر كاري كه براي پيشروي نهضت امام خميني لازم بود، انجام ­دادم.

شب‌ها در مساجد امام‌صادق و رضویه، اعلامیه پخش می‌کردم. یک‌بار در شب 21 ماه مبارک رمضان، بعد از انجام این کار، چند نفر  مرا در بین راه کتک زدند. وقتی مادر صورت کبودم را دید، پرسید:چه شده است؟جواب دادم: چیزی نیست، دندانم درد می‌کند. یک شب هم که نیروهای امنیتی در تعقیبم بودند، درحال فرار، در زمینی پر از چاله افتادم و زخمی و خون‌آلود شدم.»

پس از انقلاب، من بلافاصله با كميته، جهت مقابله با گروهك­هاي ضدّنظام، كشف و دستگيري خانه‌هاي تيمي، حفظ و امنيت شهرها و روستاها همراه شدم. مدتی نیز در پايگاه و انجمن اسلامي مسجد رضويه فعاليت فرهنگي داشتم. شب­ها نیز در مسجد امام صادق و رضويه كشيك مي­دادم. من همچنین از اعضای شورا و موسسین بسیج در شهر بودم. چند ماهی هم در کارخانه چیت‌سازی بهشهر کار کردم.

دو سال بعد از تشكيل سپاه، یعنی در 1360/5/14 به عضويت رسمي اين نهاد درآمدم و در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه زاهدان مشغول خدمت شدم.

در اسفند 1360 به عنوان مسئول دسته، راهی تیپ ۴۱ ثارالله شدم.

من جبهه را به عنوان دانشگاه امام‌زمان(عج) مي­دانستم و براي دفاع از انقلاب اسلامي و خنثی كردن توطئه­هاي دشمنان، همراه ملت عظيم ايران در جبهه­هاي نبرد شركت كردم.

شهادت را عروسي و تولدي ديگرمي­دیدم و آرزويم اين بود كه مرگم شهادت در راه خدا باشد.

این روایتی بود از زندگی شهید حسین پایندان از زبان خودش.

او در فروردین 1361 در عمليات فتح­المبين شركت كرد؛ و سرانجام، تركش خمپاره­اي درشوش حسین را با شهداي دفاع مقدس همنشين كرد. جسم پاکش بعد از تشييع، به بهشهر برده و در گلزار «بهشت فاطمه» به خاك سپرده شد.

«علیرضا» از خلق‌وخوی برادرش چنین می‌گوید: «نسبت به پدر و مادر متواضع و مؤدب بود. در رفتار با دوستان و آشنایان هم، از صمیمیت و گشاده‌روئی برخوردار بود. علاوه بر آن، کمک‌حال مردم در رفع مشکلات‌شان نیز بود؛ به‌خصوص در سال‌های 57 تا 59، در رساندن سوخت به منازل آن‌ها تلاش زیادی داشت.»

«زهرا»، نیز بعد دیگری از شخصیت اخلاقی برادر را اینگونه بیان می‌کند: «در برابر دیگران خیلی احساس مسئولیت می‌کرد. وقتی می‌خواست برای ماموریت به سیستان و بلوچستان برود، لباس نو خرید. زمانی که به مرخصی برگشت، دیدم همراهش نیست.چند بار از او سوال کردم؛ تا این‌که بالاخره گفت: لباسم را به یکی بخشیدم.»