*زندگی نامه شهيد موسي احمدي كلاريجانی*
نام پدر: احمدآقا
درپنجم آبان 1345، روستاي «كلاريجان»سوادكوه، چشم به راه آمدن كودكي بود که نامش را «موسي» تهادند؛ نورسیدهای كه همزمان با نواي آسماني اذان، در سپيده دم ماه مبارك رمضان، بركت را به كاشانه «احمدآقا و سلطنت» به همراه آورد.
تحصیلات موسی به پایه دوم راهنمایی ختم شد. او که هماره خود را به زیور فضائل اخلاقی میآراست، در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعتپذیری از آنان، پیشتاز. علاوه بر آن، به سبب گشادهروئی و دستگیری از دیگران، نزد آنها محبوبیتی ویژه داشت.
پس از پیروزی انقلاب، در پي صدور فرمان تاريخي امام(ره)، مبني بر تشكيل ارتش بيست ميليوني، او نیز با حضور در بسيج، فعاليتهايش را در راستای حراست از دستاوردهای انقلاب آغاز کرد.
موسی كه دفاع از اسلام را بر خود تكليف ميدانست، در سنّ پانزده سالگي، بعد از طي دوره آموزشي در پادگان «گهرباران» ساري، داوطلبانه رهسپار ميادين نبرد شد.
حضور در جبهه و مناطق عملياتي، تحولی شگرف در موسي ايجاد كرده بود؛ به گونه اي كه كمتر به مرخصي ميآمد.
«كاظم» از آن روزهای برادرش، چنین ميگويد: «ما خانه مان را خراب كرده بوديم و مدتي در منزل خالهام بوديم. با اينحال، نمازشبش قضا نميشد؛ تاجايي كه به همان خانه مخروبه ميرفت و به مناجات میپرداخت.»
موسی در 12 فروردين 1364، رخت پاسداري را به تن كرد و بيش از پيش، به دفاع از كيان و طن همت گماشت.
مربّي غواصي و ديدهباني واحد اطلاعات ـ عمليات، از جمله خدمات ارزنده وی در دوران دفاع مقدس به شمار میرود.
«حبيب» دفتر خاطرات آن ایام همرزمش را اينگونه ورق ميزند: «او مدتي تكتيرانداز و فرمانده دسته بود. ازطرفي، علاقه زيادي به حضور در واحد اطلاعات ـ عملیات داشت. تا اينكه با اصرار خودش و درخواست شهید «طوسي»، وارد اين واحد شد. اگرچه وقتي در ابتدا سردار طوسي، جثّه كوچك موسي را ديد، برايش سخت بود كه او را وارد بخش اطلاعات ـ عمليات بكند. اما بعد، با نگاهي به چهره موسي، گفت: آينده خوبي در واحد اطلاعات داري! سپس موسي از همانجا وارد اين واحد شد و كارش را به عنوان يك نيروي اطلاعاتي، در عمليات والفجر 8 آغاز كرد. تا جایی که شناسائي كار شناسایی او در آن عمليات، آن هم با سنّ كمش، زبانزد بود. در عمليات والفجر 8 که با بچههاي محور 2، شب وداع برپا كرده بوديم، با اين شهید نیز، وداع عاشقانهاي داشتيم. او واقعاً گمنام ماند. شهيد «مهدي نصيرايي» مداحي ميكرد و او گريه. محور 2، محوراشك و ناله شده بود. وقتي موسي كنار شهيد طوسي ميايستاد و ميخواست از زير قرآن سردار «كميل» رد شود، شهيد طوسي با آن قامت بلندش، او را مانند پدر در آغوش ميگرفت و ميبوسيد. ميگفت: امشب بايد دل حضرت زهرا(س) و پيامبر را شاد كنيم. كاش دوربيني بود و آن لحظات را ثبت ميكرد».
موسی در طول مدت حضورش در مناطق نبرد، چند مرتبهای مجروح شده، و در بيمارستان قائمشهر، تهران و شيراز بستري گشت.
به اذعان برادرش «محمود»، «او يك شب كه در بيمارستان بستري بود، از درد به خود ميپيچيد. اما وقتي پرستار بالاي سرش آمد، موسي از او خواست كه آمپول را به مجروح بغلدستياش تزریق کند كه درد ميكشيد».
و عاقبت، موسی در چهارمین طلوع زمستان 1365، در گرماگرم عمليات كربلاي 4، جامه سرخ شهادت را به تن کرد. جسم پاکش اگر چه یازده بهار، چونان گوهر در دل جزیره امالرصاص پنهان بود، در نهایت به دیارش پلسفید بازگشت؛ شهري كه موسي، حالا سالهاست درگوشهاي از آن، كنار همسنگران شهيدش آرام گرفته است. كسي كه عاشقانه،كنار مادرش دو زانو مينشست و ميگفت: «مادر! دعا كن كه موسي روزي شهيد شود و جنازهاش به دست شما نرسد.»
*** بسم الله الرحمن الرحیم ****
وَ لا تَحسَبَنَّ اَّلذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ الله اَمواتاً بَل اَحیاَ عِندَ رَبِّهِم یَرزُقون
کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندارید بلکه آنها زنده اند و در نزد خدای خویش روزی می خورند.
سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی و این فرزند شجاع فاطمه زهرا (س) و با سلام و درود بر امید امت امام منتظری و با سلام و درود بر شهدای انقلاب اسلامی ایران و با درود و سلام بر تمامی رزمندگان جبهه توحید امروز به ندای حسین زمان امام خمینی بت شکن لبیک میدهیم و تا آخرین قطره خونم دست از چنین رهبری و چنین مکتبی نخواهیم کشید بفرموده پیغمبر(ص) اولین قطره خون شهید که به زمین ریخته می شود تمام گناهانش پاک می شود بار الها، خداوندا گناهانی از من سرزده ولی با شهادتم گناهانم را پاک کن.ملت ایران امام را بدانید حتی اگر به قیمت جان شما تمام شود دست از امام برندارید و حرف او را از دل و جان پذیرا باشید خداوندا اگر خون من آن ارزش را دراد که درخت پر ثمره اسلام را آبیاری کند از تو می خواهم که هزاران جان به من دهد تا در این راه فدا کنم.
و ای پدر و مادر عزیزم من با میل و رغبت و داوطلبانه به این جهاد مقدس آمده ام تا پوزه این ابر جنایتکاران را به خاک بمالیم و حق مظلومان گیتی را از ظالمان بگیریم خداوندا پس جانم و خونم را فقط فدای تو می کنم چون ما متعلق به تو هستیم و پیش پدر و مادر یک امانت سپرده شده ایم. خدایا تویی که به ما نیرو می دهی که مانند آهو از این کوه و آن کوه بالا می رویم تا دشمن نادان و دست نشاندگان شرق و غرب یارای نشود در خاک کشور اسلامی را داشته باشند و اما ای پدر و مادرم هر چند می دانم که بزرگ کردن فرزند مشکل است و از بزرگ کردن یک فرزند امید داری تا بهره ای ببری ولی چه بهره ای بهتر از اینکه فرزندی را بزرگ کنی تا در راه خدا فدا کنی که این باعث افتخار هر پدری باید باشد تا فرزندش را در چنین میدانی بفرستد پدرم در این زمان از طرف خداوند مورد امتحان قرار گرفتم تا اینکه چقدر به اسلام توجه دارم پدرم صد آفرین بر شما که با این همه کاری که دارید فرزند خودت را به جبهه حق فرستادی پدرم اگر شهید شدم مجلسی که به پا می کنید خیلی ساده باشد دیگر اینکه اگر اشتباهی نسبت به شما انجام داده ام در راه خدا مرا ببخشید مادرم شما مسئولیت زیادی دارید و آن اینکه افراد خانواده را بزرگ و تربیت کنی و تحویل جامعه اسلامی بدهید و ای مادر عزیزم این را می دانم که بزرگ کردن یک فرزند برای مادر زحمت دارد هر مادری امید دارد تا از فرزند خود بهره ای ببرد مادرم از تو می خواهم که هر غروب پنج شنبه به مزار شهیدان بروید. پدر و مادر عزیزم و برادران خواهرانم از شما منتظر آمدن من نباشید چون من منتظر شهادت بودم و به آن رسیدم و در بهشت منتظر شما هستم برادرهایم و خواهرهایم باید دلیرانه در جلوی جنازه ام قدم بزنید و با مشتهای گره کرده خودتان به دهان یاوه گویان بزنید و نه اینکه گریه کنید برای اینکه دشمن از گریه کردن شما سوء استفاده می کنند.
از تمامی کسانیکه از من بدی دیده اند مرا ببخشید و از دوستانم می خواهم که نسبت به من بدی دیدند مرا عفو کنید از تمام فامیلهایم مخصوصاً از دائی ها و خاله ها می خواهم که مرا ببخشند و از خدای متعال امید پیروزی رزمندگان را طلب می کنم البته با اجازه از پدر و مادم وصیت نامه من را دوست و برادر عزیزم محمود احمدی بخواند
بعد از دفن من این شعار را فراموش نکنید.
خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
" والسلام"
********************************************