*زندگی نامه شهيد اصغر بياتي تروجني*
نام پدر: صفرعلي
طلیعه حضورش در آخرين غروب بهمن ماه 1329، بهاری زودهنگام را برای «صفرعلي و زيور» به ارمغان آورد؛ نورسیدهای برخاسته از طبیعت زیبای «قرهطغان» از توابع «تروجن» بهشهر، و در دامان زوجی کشاورز و سختکوش.
به سبب مهاجرت خانواده به «شهیدآباد»، تحصيلات «علیاصغر» به پايه دوم نهضت سوادآموزي در این روستا ختم ميشود.
او از دوازده سالگي به پيشه خياطي روي آورد و با شاگردي در بهشهر، از همين راه كمكخرج پدر بود.
در اوصاف اخلاقی این فرزند نیکسیرت، همین بس که همواره نسبت به والدین، ادب و احترام قائل بود و در همه امور، رضایتشان را مد نظر داشت. علاوه بر آن، در خوشخلقی با دیگران نیز، زبانزد بود.
علیاصغر که پرورشیافته یک تربیت دینی بود، در ادای فرائض واجب و مستحب، به ویژه نماز مستحب، اهتمامی خاص داشت. آیههای قرآن، این مصحف روحبخش را نیز، هماره به گوش جان میسپرد و در عمل به آن، کوشا بود.
با گفتههای همکارش «قدرت دهبندي»، فصل انقلاب زندگانی علیاصغر را مرور میکنیم: «سال 1354 از شهيدآباد، جهت همكاري، به مغازه خياطي ميآمد. خيلي باوقار و خوشخلق بود. جذابيت عجيبي در رفتار و كردارش وجود داشت؛ بهطوريكه هميشه مغازهمان پُر از مشتري بود. يكسال مانده به انقلاب، فعاليتهاي انقلابياش زياد شد. بيشتر وقتها اعلاميههاي امام خميني را در مغازه نگهداري، و بيرون پخش ميكرد. شبها هم بچههاي مذهبي در مغازه جمع ميشدند و تا نيمهشب حرفهاي او را درباره انقلاب گوش ميدادند.»
تهیه اعلامیه و ارسال آن به مشهد، همکاری با «شهید هاشمینژاد»، حضور در جلسات دینی و تظاهرات مردمی در گلوگاه، بندرگز و تهران، از دیگر اقدامات علیاصغر در آن ایام محسوب میشود.
علیاصغر در زمينه مسائل فرهنگي نيز، فعاليتهاي چشمگيري داشت. او در دوران سربازي در بندرتركمن، با تهیه كتابهای مذهبي و علمي، و توزیع آن بین جوانان و اهالي شهيدآباد، سعی در جلوگيري از انحراف فكري آنها نسبت به عقايد الحادي داشت. علاوه بر آن، با آموزش فوتبال و رشتههای رزمی به قشر جوان، در آمادگی جسمی و سلامت روحشان، نقش موثری ایفا میکرد.
همزمان با نفوذ منافقان در جنگلهای شمال، او جهت سركوبي تحرکات آنها، به گشتزني در جنگلهاي شهيدآباد پرداخت.
«مهدي مهدوي» از همرزمش چنین ميگويد: «او فردي صبور و مقاوم بود و در اكثر عملياتها، بهخصوص واقعه سياهكل، در لاهيجان حضور داشت. عملياتي كه منجر به در هم كوبيدن ضد انقلاب در آن محور شده بود.»
کلام برادرش «محمد» نیز شنیدنی است: «زماني كه انقلاب تازه شكوفا شده بود، يكسري از منافقان، در روستا در صدد ترور علياصغر بودند. بعد، از طرف دادگاه انقلاب آمدند و آنها را گرفتند؛ اما او نگذاشت كه اين افراد را معرفي كنند. او هم منافقان را به مسجد برد و با آنها صحبت كرد. اين افراد هم توبه كردند. الان هم دارند در همين محل، زندگي ميكنند.»
علیاصغر در1358/6/1 جامه پاسداري را به تن كرد و در 3 آذر همین سال، راهی قصرشیرین شد.
او در کسوت فرماندهی عملیات بندرترکمن نیز، خدمات ارزندهای از خود ارائه نمود.
در 29 شهریور 1359، به سر پلذهاب عزیمت کرد. سپس، دوشادوش دیگر برادران رزمنده، در عملیات مطلعالفجر به دفاع از وطن پرداخت. مدتی نیز از طرف سپاه، به خدمت در دادسرای انقلاب بهشهر و قائمشهر مامور شد. او در پشت جبهه نیز، فعالیتهای قابل توجهی در قالب تشکیل نمایشگاه عکس شهدا ـ در راستای پاسداشت یاد و راهشان ـ، سازماندهی و اعزام نیروهای بسیجی به عرصه ظهور رساند.
همسرش «سيدهسامره موسوي» روایت میکند: «هميشه به او ميگفتم: ما مستأجر هستيم. تو كه به جبهه ميروي، به من و اين چهار فرزند[1]، خيلي سخت ميگذرد. لااقل جايي برويم كه برايمان راحتتر باشد. ميگفت: خانم! ما همه مستأجر خدا هستيم. آنها هم كه آپارتمان و ويلا دارند، مستأجر خدا هستند. ناراحت نباش كه اين خانه گِلي را داري. مردمي كه در جنگ هستند، حتي چادر براي زندگي كردن ندارند. آنها حتی نفت هم ندارند که داخل بخاريهايشان بريزند.»
و عاقبت، علیاصغر در 30 بهمن 1360 با حضور در عمليات فتح بستان در تنگه چزابه، به خيل ياران شهيدش پيوست. پيكر پاكش نیز، طي تشييع باشكوهي در بهشهر، در گلزار شهدای مسجد «جامعالنبي» شهيدآباد به خاك سپرده شد.
[1] . زيور، سميه، سمانه و مهدي.