*زندگی نامه شهید كريم بهمني*
نام پدر: رجبعلی
«كريم» در فروردين 1345 در روستاي «گردنبری»بابل و در خانوادهاي كشاورز و مذهبي به دنيا آمد.
كودكياش را در كنار همبازيهايش، و در دامان پر محبت پدر و مادری چون «رجبعلی و ربابه» خاطره شد.
هفت ساله كه شد، پا به دبستان روستا گذاشت. سپس با ورود به مدرسه راهنمايي «صبح اميد» زرگرمحله بابل، تحصیلاتش را تا پایه دوم این مقطع ادامه داد.
او که پرورشیافته یک تربیت دینی بود،در ادای واجبات و مستحبات میکوشید و از انجام محرمات دوری میکرد. با قرآن، این منبع نور و رحمت نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا. علاوه بر آن، با الگوپذیری از سیره اهل بیت(ع)، هماره سعی در کسب کمال معنوی و فضیلت انسانی داشت.
«موسی» از تعهدات اخلاقی برادرش اینگونه یاد میکند:«در دوران مدرسهاش، معلمهای خانم معمولا بیحجاب بودند.او به آنها اعتراض میکرد و میگفت: حجابتان را حفظ کنید.مدیر هم نامهای به پدر و مادرم میداد که برای حل این مشکل به مدرسه بیایید. وقتی معلمها از برادرم میپرسیدند: چرا این کار را میکنی؟ میگفت: این رفتار شما را نمیتوانم تحمل کنم.»
در بیان خلقوخویکریم باید گفت که در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعتپذیری از آنان، پیشتاز. با دیگران نیز در نهایت گشادهرویی و ملاطفت رفتار میکرد و نزدشان محبوبیتی خاص داشت.
در دوران انقلاب، گاهي مردم را ميديد كه در تظاهرات شركت ميكردند و با شعارهاي انقلابي و كوبنده، خشم خود را نسبت به رژيم پهلوي نشان ميدادند. با اينكه كوچك بود، امّا بسيار دوست داشت كه در تظاهرات شركت كند. براي همين، روزها به بهانه مدرسه، از خانه خارج ميشد، امّا به مدرسه نميرفت و مستقيم، در تظاهرات شركت ميكرد.
کریم در اوقات فراغت نیز، به مطالعه كتابهای امام خمینی و شهیدان«بهشتي و مطهري»میپرداخت.
همزمان با آغاز جنگ تحمیلی، او در سال 1361 راهی عملیات محرمشد و دچار مجروحیت گشت.
سال 1362 نیز، چندین مرتبهراهی مناطق عملیاتی شد.
پدرش ميگويد: «بارها به جبهه اعزام شد. به او گفتم: ديگر نرو! ما كسي را نداريم. پيش ما باش! اما او ميگفت: پدر! من رفتم و آنجا را با چشم ديدم. مدتي با رزمندگان زندگي كردم. ديگر نميتوانم نروم؛ بايد بروم.»
کریم در سال 63 به عضويت سپاه درآمد و با تعهدیعمیقتر به دفاع از وطن پرداخت.
به گفته خاواده، «پانصد تومتن از حقوق دوهزار و دویستتومنی خود را برای خودش نگه میداشت و بقیه را خرج مستمندان ميكرد.»
خواهرش «زينب»درباره فعالیتهای پشت جبهه برادرشچنین بیان میدارد:«در مسجد به جوانان آموزش اسلحه ميداد و آنها را براي حضور در جبههها آماده ميكرد. هميشه به جوانان تحت آموزش خود ميگفت: به حق خودتان راضي باشيد. فكر نكنيد اگر حق ديگران را زير پا بگذاريد، زرنگي كرديد. بايد در برابر خداوند پاسخگو باشيد. كاري نكنيد پيش خدا و دوستانتان شرمنده باشيد.»
و اینک روایت آخرین دیدار به کلام مادر؛ «آن روز او را در آغوش گرفتم و گفتم:پسرم! کجا میخوای بروی؟برادرت ابراهیم، کوچک است.گفت:مادرجان! ابراهیم و بقیه بچه هایت بزرگ میشوند. مرا میخواهی چه کار؟گفتم:این چه حرفی است؟ من جانم را فدایت میکنم.بعد مرا بوسید و گفت: خداحافظ مادر جان! گفتم:کی میآیی؟جواب داد: آدمی است دیگر؛ شاید برنگشتم.»
وسرانجام،کریم در 22/12/63 طی عملیات بدر در جزيره مجنون به درجه والای شهادت نائل آمد و پيكر پاكش هيچگاه به زادگاهش بازنگشت.