نام پدر : رسول
تاریخ تولد :1332/07/14
تاریخ شهادت : 1365/12/12
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید علیرضا بلباسی*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

انالله و انا الیه راجعون

حمد و ستایش فقط از آن خدایی است که پرتو نور هدایت و رحمت خویش دست ما را گرفته و از دنیا جهل و ظلم و ستم و غفلت و بی ارزشی به سوی اقیانوس بی کران نور و روشنایی و اقتدار کشانید و پناه می برم به خدا از شر نفس و هواهای نفسانی ام که دائماً مرا به بدی امر می کند که خدایا اگر تو هدایتم نکنی نفسم مرا به هلاکت می اندازد و پناه می برم به تو خدا از شر شیطان و شیطانهای کوچک و بزرگ.

و سلام و صلوه خدا و ملائکه الله و جمیع خلق الله از جن و انس نثار خاندان عصمت و طهارت و واسطه فیص بین ارض و سماء و منافقین یعنی محمد و آل محمد (ص) باد که ما گم کردگان مسیر انسانیت و فطرت و سرشت توحیدی را از تلاطمهای طوفان خشمگین گمراهی و حوادث درهم شکننده و ناگوار روزگار و ظلمتهای عمیق و ژرف چپ روی و راست روی به صراط مستقیم هدایت فرمودند چون خود صراط مستقیم و اصل شجره طیبه نور و هدایت بودند. اما توحید دنیا کفر و سردمداران کفر و نفاق و یزیدیان زمان و جیره خواران منافق داخلی شان بدانند که توحید و خداپرست به چیزی نیست که اگر یک بار مرا قطعه قطعه کردند فریادش خاموش شود بلکه فطرت توحیدی و یکتاپرستی و فریاد بت شکن توحیدی ام در تک تک سلولهای بدنم و تمام آنها را نابود بکند و اگر فقط یک سلول از نسلم باقی بماند باز هزاران موحد می سازد و بانک لا اله الاالله سر می دهند.

و دشمن بداند که پیرو مکتبی هستیم که از روز ازل گفتیم اشهد ان محمد رسول الله (ص) و علی ولی الله (ع) همان رسول خدایی و همان امیر مومنانی که بیشتر از هفتاد جنگ با کفار و منافقان و مشرکان کردند و تا آخر عمرشان ذوالفقارشان به غلاف نرفت و همیشه قطره های خون این ناپاکان از نوک شمشیرهای عدالت خواهاینان می چکید و بدانند تا کفر و شرک و نفاق هست هیچ وقت و هیچ وقت این شمشیر و این ذوالفقار به خلاف نخواهد رفت و ما مال این مکتبیم دنیا کفر بداند در فطرت توحیدی ما فقط یک ترس قرار دارد آن هم ترس از خدا و ترس از گناه و شما یزیدیان که وقتی اسلام ناب خمینی به خاک کشورمان و به کشور دلهایمان آمد چنان زنجیر اسارت بر گردنتان انداختیم و شما را درکوچه و بازارهای سیاست به این دیار کشاندیم که برای تماس مجدد با ما این همه ذلت و خواری تحمل کردید و برای این خواری تاکید و افتخار کردید که این روزهای نخستین ذلت شماست و ما به انتظار جشن نابودی شما نشسته ایم و تا آنجا مطالبی که گفته شد جهان بینی الهی مرا که اقتباس از قرآن و رهبر و فطرت می باشد تشکیل می دهند.

به همه شما اجر مجاهدان واقعی فی سبیل الله را بدهد.

اما شما برادران عزیز انجمن اسلامی روستا برادران متعهد و مؤمن به اسلام و قرآن و انقلاب اسلامی! سلام علیکم جمیعاً و رحمه الله و برکاته، خداوند انشاءالله شما را در مسیر اعتلای کلمه توحید در ادامه خون شهدا موفق و مؤید بدارد شما تمام کوششتان این باشد در پرتو اسلام و قرآن و خط رهبری و عمل کردن به آنها رضایت خدا را کسب کنید و شماها را از نزدیکترین یاران خود می دانم.

اما سخنی با مسئولین این را همه می دانیم که این مردم و این ملت و این رزمنده ها هر روز بر همت و کمکشان به حمایت از اسلام و انقلاب اسلامی و جبهه او پشتیبانی ها و راهپیماییها افزوده و زیاد می شود به این مردم طوری خدمت کنید آن طوری که این مردم دلداده اسلام و انقلابند. چه کسانی غیر از ما مسئولین مردم را به گروها و باندهای تفرقه دعوت می کنند. بترسیم از روزی که تمام این چاپلوسان و باندهای نتوانند ذره ای از عذاب ما کم بکنند.

حضرت علی (ع) می فرماید: این پستها و مقامها برای شناخت افراد هست و مردم کارهای ما را زیر نظر دارند و طوری نباشد خدای نکرده مسئولی بین دو نفر مراجعه کننده یکی حزب الهی و جبهه ای و دیگر فاسد و منافق، اولی را کنار زده و برای دومی از جایش بلند شود که در این صورت از همین مردم سیلی خواهد خورد.

اما سخنم به آن بازاری در حالی که می بینید ملت در دریای خون شنا می کند تا اسلام را به ساحل نجات برساند اینها هم دستشان را در دست آمریکا گذاشتند و خون این ملت را در شیشه کردند اگر باورتان شد که این کاغذهای بی ارزش سرمایه اصلی و ارزش اصلی وجود شخصیت شما را تشکیل می دهند. بدانید که یک روز در فرصت مناسب با شعله یک کبریت تمام سرمایه و شخصیت تان را خواهیم سوزاند این کار را حتماً خواهیم کرد و برنامه بعدی انقلاب ما هست الان ملت شما را شناسایی می کند.

و اما شما منافقان کوردل که در همه جبهه های داخلی و خارجی و شرقی و غربی شکست خوردید! مگر دنیا و گردش دنیا منظم دنیا جای شب پره های کورچشمی مثل شماست شما هنوز خود نفهمیدید که در جهان بینی منافقانه به بن بست کشیده تنگ و تاریک متغیر رنگ پذیر شرقی و غربی متناسب با زمان و مکان و نوع ارباب خود هیچ روزنه امیدی و هیچ راه نجاتی ندارید مگر اینکه در آتش نفاقی که خود برافروختید خواهید سوخت شما بعد از پیروزی از خشم و غضبی الهی گونه این حزب الهی ها که همه شما را شناسایی کردندو برایتان پرونده کامل تشکیل دادند به کدام سوراخی پناه خواهید برد بدانید که محکوم به مرگ هستید و بالاخره دیدید که سران نفاقتان زنان همدیگر را به هم تعارف می کنند و این بود نتیجه جهان بینی واروانه شما.

و اما شما ملت! منتظر واقعی منتقم بزرگ منجی عالم بشریت کسی است که باید از کینه دشمنان اسلام شمشیرش را تیز و بران کند و هرگز از دو چیز جدا نشود یکی سنت نگاه کنیم.

اما جهان بینی اخلاقی و عرفانی و شناخت و نیست را رها کردن و در هست فنا شدن سرچشمه می گیرد پرتوی از نور و معرفت بی کران دعای مکارم الاخلاق، دعای خمس عشر و دعاهای ائمه صلوه الله علیهم اجمعین که معرفت و شناخت و اخلاق معصومین و اولیاء خدا در آنها نهفته هست و متاسفانه با آنها بیگانه.

طیران مرغ دیدی تو زپای بند شهوت                                      بدر آی تا ببینی طیران آدمیت

و این جهان بینی معرفت و اخلاق اگر از دریچه اخلاص و تقوی باشد می رساند انسان را به جایی که از قلب می گوید.

آنکس که تو را شناخت جان را چه کند                  فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی                            دیوانۀ تو هر دو جهان را چه کند

اما عرفان عملی را و اثبات علمی آن را باید در جهاد مقدس و در جبهه ها و عرفات و کربلاها یافت که عاشق به امید ارجعی به لقای کوی یار نشسته و معشوق صداقتش را در فواره های خون سرخ می طلبد. درود و برکات و رحمت و مغفرت واسعه الهی بر پدر و مادرم باد که مرا در این مکتب شیر دادند و غذای روح دادند و خود در صف نماز جماعت ما را بعمل می خوانند و چون بی سوادی بودند مرا در 12 سالگی امر کردند که نماز غفیله یاد بگیرم و پشت سرم قرائت کنند خدایا تو را به عزت و جلالت آنها را ببخش و بیامرز.

درود و برکات و رحمت و مغفرت واسعه الهی بر همسر واقعاً مومنه ام که تمام هم و غم وجودش اسلام و قرآن بود در این راه صادقانه با صبر عظیم و شکرگذاری بدرگاه خدای متعال وفاداریش را به اسلام و انقلاب اسلامی عملا ثابت کرد و چه شکری بالاتر از اینکه که خداوند ما را در این پیوند از باب المجاهدین و با بالصابرین به پیشگاه ذات باری تعالی پذیرفت.

همسرم! سرپرست خانواده شهدا و سرپرست یتیمهای شهدا خدا است. چون فرموده و این تویی که نباید لحظه ای از خدا جدا شوی و برق و درخشندگی مدال همسر شهید بودن را همچنان تا آخرین نفس براق تر و درخشنده تر کنی و در این ادامه تربیت فرزندانم که در راس قرار دارد باید آنها را در ادامه خط فکری آیت الله شهید مطهری (رضوان الله تعالی علیه) تربیت کنی یا در حوزه علمیه و یا در دانشگاه و آنها را با سیره زندگانی و مبارزه حضرت فاطمه زهرا و حضرت زینب سلام الله علیهم اجمعین آشنا کن و وقتی که حسین عزیزم و آمنه عزیزم بزرگ شدند به اینها بگو که پدرشان در چه راهی قدم گذاشت و در این راه حاضر شد تمام هستی خویش را فدا کند.

اما شما برادران عزیز! که من افتخار می کنم خداوند خانواده ما را مؤمن به اسلام و قرآن قرار داد و از این که هر کدام از شما چند بار به جبهه رفتید خدا قبول کند و شما آنقدر برای خدا از مال و جان انفاق کنید که همانقدر در روز سخت قیامت به خدا محتاج هستید و شما خواهران عزیزم که شما هم در همه حال فریاد اسلام و قرآن را سر دادید و هر کجا نشستید از اسلام و قرآن حمایت کمردید خدا از شما قبول کند ولی از تربیت فرزندانتان در این راه غافل نباشید خدا به رسول الله و ائمه سلام الله علیهم اجمعین با دنیا چه کردند و از دنیا چه خواستند و با کفار منافقان چه قدر جنگ کردند و چرا قضیه عاشورا را به وجود آوردند اینها همه برای ماست شیعه یعنی کسی که چنین باشد و اما دومی قرآن که لحظه ای نشستن را در مقابل شرک و کفر جایز نمی دانم می گوید شمشیرها را غلاف نکنید تا فتنه جهان تمام شود.

مردم! ما خلق شدیم تا آخرتمان را آباد کنیم و ما آنجا ساختمان می خواهیم و آباد کردن آخرت بدون ویران کردن دنیا امکان ندارد مردم ما خلق شدیم تا روح را به پرواز در بیاوریم و به عالم ماورای طبیعت یعنی عالم ملکوت عروج دهیم و این پرواز و عروج بدون ویرانی جسم امکان ندارد. سنگین شدن و تن پروری بال پرواز انسان را می شکند.

مرغ بال ملکوتم نیم از عالم خاک                          چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

مردم! شهادت مردن نیست یک تولد هست تولد بسیار زیبا. و زمانی که شما به مهمانی عرش می روید شهید به مهمانی عرش می رود. اما مرده آنست که نامش به نکویی نبرند. مردم! خدا در قرآن فرمود اگر راست می گویید مرا از همه چیز بیشتر دوست دارید پس خود را آزمایش کنید یعنی بهترین چیز را برای من انفاق کنید که اگر نکنید دروغ می گویید مردم آنچه را که قارون گنج داشت و بر شتران سوار می کرد به قول قرآن خدا قارون و ثروتش را به زمین فرو برد و آنچه را که فرعون ادعا می کرد با عصای موسی در دریای نیل غرق کرد پس چه کسانی در این دنیا سود بردند کسانی که با خدا معامله کردند با نیتهای خالصشان. مردم! اسلام امروز ما یعنی صبر و استقامت و مبارزه پشت سر رهبر نه جلوتر و نه عقب تر مؤمن هیچ وقت مانند مورچه ای نیست که اگر کمی آب زیر پایش بیفتد او را بلند کند و او هم فریاد بزند ایها الناس دنیا را آب برد بلکه به قول امام جعفرصادق (ع) مومن از فولاد هم محکمتر است که فولاد بر اثر گرما تغییر می کند ولی مؤمن تغییر نمی کند و مؤمن در اقیانوس مشکلات و مصیبات شنا می کند هرگز شکایت خدا را پیش غیر خدا نمی کند و هرگز از خدا بدست کسی شکایت نمی کند و هرگز از اسلام دست بر نمی دارد مردم این جنگ هدیه خداست این جنگ نعمت خداست این جنگ عظیم ترین قدرت و شرف را به ما داد و قدرت و عظمت ما را به جهان صادر کرد و هر کس از این جنگ خسته شود و ایراد بگیرد و یا توجیه و تفسیر بکند بی شک به خود کفر کرد و خدا را کنار زد و بی شک از شیعه مکتب جعفری نیست.

مردم! ازرش گندم بیشتر است یا ارزش نان اما اگر گندم بخواهد ارزش پیدا کند باید زیر سنگ عظیم آسیاب خرد شود و باید در تنور داغ چند صد درجه تاب و تحمل داشته باشد همان تنوری که علی (ع) سر را تا ناف داخل گرمای آن می کرد و با خود می گفت بچش گرمای تنور را تا از بچه های یتیم شهدا غافل نباشی و بالاخره بهشت را به بها می دهند نه به بهانه. و اگر امروز در کاروانیان حسین (ع) ثبت نام نکنیم و عازم نشویم فردا ما را در صف این کاروانیان راه نخواهند داد و از ما نام و نشانی نخواهند پرسید.

و اما تو ای بسیج ای مظلوم تاریخ و ای مظلوم و تو ای پاسدار سلحشور و شما ای رزمندگان ای یکه تازان عرصه میدان عشق ای مرغان به خونی که جایتان در این دنیا نیست! به پیش که صبح پیروزی نزدیک است و همین فرداست که باید بر سر سفره پیروزی بنشینیم و بگوئیم در بهار آزادی جای شهدا خالی .

در خاتمه از همه عاشقان کربلا می خواهم که امام را لحظه ای تنها نگذارید.

و از کسانی که از جانب این حقیر به آنها بدی رسیده امیدوارم که به دیده اغماض بنگرند سفارش اولم اینک وصیت نامه ام را اصلا حتی با یک غلط چاپ نکنید که مسئولید.

 

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

 

 


زندگی نامه

شهید علیرضا بلباسی

فرزند: رسول

روستای آسور فیروزکوه در چهاردهم مهر سال 1332 شاهد به دنیا آمدن ششمین فرزند رسول وآمنه بود که پدر نام ((علیرضا )) را برای او برگزید. علیرضا که در کنار دیگر برادران و خواهران در کانون گرم خانواده رشدو نمو یافت تا به سن مدرسه رسید.

وی دوره ابتدایی را در شهرستان فریدونکنار سپری کرد و درهمین ایام بزرگترین حامی زندگی اش و دستان پرمهرو محبت پدر را از دست داد و مجبور شد برای امرار معاش خانواده به تهران سفر کند وبه این دلیل مدتی درس را رها کرد.

او دربازار تهران مشغول به کار شد. پس از مدتی در مدرسه ی شبانه روزی پایتخت به درس خود ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. وی پس از پایان تحصیلات به سربازی رفت و در نیمه ی مهرماه سال 1353 خدمت سربازی را به اتمام رساند. پس از آن در آزمون آموزش و پرورش قائم شهر شرکت کرد و پس از قبولی در آن به تدریس درآموزش و پرورش مشغول شد. وی به علوم و فنون هوایی بسیار علاقه داشت. بدین منظور تدریس را بعد از2 سال رها کرد و پس از گذراندن دوره ی آموزش مکانیک در باشگاه هوایی ملی، باعنوان تکنیسین پرواز در تاریخ 3 آبان 1354 جذب هواپیمایی ملی ایران شد. او در طول خدمت، به آموزش زبان انگلیسی مشغول ونیز موفق به اخذ درجه مکانیک هواپیما شد.

برادرش،هدایت بلباسی می گوید:(( برادرم بسیار خوش رو، خوش برخورد، صادق، فداکاروزحمت کش بود. او در سال 54،  55 در مدرسه ای کار می کرد. یک روز مدیر مدرسه خواست تا جعبه ی سیبی را که جزو تغذیه ی دانش آموزان بود، به منزل آن ها ببرد. علیرضا پس از تقاضای مدیر، دو نفر از دانش آموزان را صدا کرد و این مأموریت را به آنها سپرد. وقتی دانش آموزان جعبه ی سیب را به درب منزل مدیر مدرسه بردند، همسرش با دیدن آنها بسیار خجالت کشیدو به همسرش شاکی شد. فردا صبح مدیر مدرسه، مجدداً برادرم را به دفتر کارش احضار کرد و دلیل این کارش را پرسید. برادرم در پاسخ گفت:(( شما می خواهید جیره ی غذایی دانش آموزان را بخورید! چرا گناهش را من بر عهده بگیرم. ))

در سال 57 با آغاز مبارزات انقلابی توسط نیروهای حزب اللهی در سراسر کشور، وی نیز در بخش نوار و اعلامیه های حضرت امام (ره) فعالیت گسترده ای را آغاز کرد و در حادثه ی جبهه ی سیاه تهران در میدان ژاله حضور داشت. او ازافرادی بود که به فرمان امام (ره ) دست به اعتصاب زدند.

علیرضا بلباسی در سال 58 یعنی در 26 سالگی، با دختری مؤمنه و محجّبه به نام (( مریم بانو صادقی)) ازدواج کرد. مراسم ازدواج شان بسیار ساده برگزار شد و این دو به دوراز تجمّلات دنیوی، زندگی مشترک را آغاز کردند.

همسرش می گوید: (( تقوا، نماز، عبادت، پرهیزگاری و ترس از خدا موجب ازدواج من با ایشان شد. همسرم در بحبوحه ی انقلاب، به این علت که کارش در تهران بود، به قائم شهر رفت و آمد می کرد. یک بار از من پرسید: (( اگر من لیاقت شهادت داشته باشم وشهید شوم شما چکار می کنید؟ )) من در پاسخ فقط گریه کردم. علیرضا گفت: (( اگر  من شهید شدم، شما یک شاخه گل لاله بگیر و جلوتراز همه درمراسم تشییع من شرکت کن و افتخار کن که همسر شهید شدی. ))

وی پس از تشکیل سپاه پاسداران، از شرکت هواپیمایی استعفا داد. و به نهاد مقدس سپاه رفت و به عنوان پاسدار مشغول به خدمت شد. او مدتی را به قم رفت و به فراگیری فنون نظامی و دوره ی فرماندهی مشغول شد. سپس به عنوان مسوول عملیات سپاه نور شروع به انجام وظیفه کرد و پس از مدتی با ایجاد پایگاه مقاومت سپاه نور و جذب نیرو به قائم شهر برگشت ودر واحدعملیات سپاه قائم شهر مشغول به کار شد.

برادرش، هدایت می گوید: (( او ما را به تقوا و پرهیزگاری و انجام واجبات و ترک محرمات توصیه می کردو می گفت:(( دوستانی انتخاب کنید که خداشناس، خداترس و صادق در کار باشد. ))

سردار بلباسی، با شروع جنگ تحمیلی از سوی عراق علیه ایران به جبهه اعزام شد ودرواحدهای عملیاتی مسوولیت عملیات را بر عهده گرفت. پس ازآن مسوولیت آموزش عقیدتی واحد بسیج قائم شهر را عهده دار شد. او در عملیات رمضان شرکت نمود واز ناحیه ی دست چپ، کتف و سینه مجروح گردید. وی پس ازمرخصی کوتاه و مداوای زخم خود مجدداً به منطقه برگشت و جانشین فرمانده گردان مالک اشتر لشکر 20 کربلا شد. درعملیات والفجر6 پس از مجروح شدن فرمانده گردان مالک، علیرضا جایگزین او شد. وی تمام نیروهایش را به خواندن نماز شب، نافله و نماز غفیله تشویق می کرد که برگزاری نماز غفیله به صورت دست جمعی از کارهای جالب توجه او دراین گردان است.

اودرمرخصی هایش به پشت جبهه، به دیدار خانواده های شهدا، جانبازان معلولین می رفت وازآنان دلجویی می کرد. هم چنین کمک های مردمی را توسط بسیجیان و دوستان جمع آوری و به جبهه ها ارسال می کرد.

وی پس از شهادت دوستانش در مراسم آن ها شرکت می کرد وبه دیدار خانواده های شان می رفت وهمدل وهم درد با آن ها می شد. در این باره به دوستانش می گفت: (( اگر من شهید شدم، مبادا در کنار بدنم حلقه بزنید، زیرا جنگ وادامه آن مهم تر است و اسلام عزیز نباید در خطر باشد. ))

هدایت بلباسی، برادر شهید می گوید:(( اوهمشه به ما سفارش می کرد که به فرموده ی امام جبهه  جنگ را پرکنید و وقتی از جبهه به منزل می آمد، می گفت:(( آیا می شود که همه ی شما اینجا باشید و جبهه ی جنگ خالی ازوجود شما باشد؟ )) واین حرف های او باعث می شد ما چهار برادر همیشه در جبهه حضور داشته باشیم. )) 

با زبان مخصوص بچه ها با آنان درمورد جبهه و جنگ، احترام به بزرگترها، به ویزه مادرشان شهدا و خوی و خصلت شهدا درس خواندن صحبت می کرد.

علیرضا زندگی اش درجبهه و جنگ خلاصه شده بود. به طوری که اگر و پس از مدت ها به مرخصی چند روزه ای می آمد، سریع عزم برگشتن می کرد.

وی پس از فرمانده گردان مالک، جانشین گردان امام محمد باقر (ع) شد اما شهادت علی اصغر خنکدار، باعث شد که علیرضا فرمانده این گردان منصوب شود. او با وجود مسوولیت های مختلف همواره از متانت و آرامش خاصی برخوردار بود. به همسرش خانم صادقی می گفت: (( زمانی که من نیستم، شما دو نقش را در خانه پیاده می کنی؛ هم نقش پدر و هم نقش مادر. خدارا در همه حال ناظر براعما لت بدان و چیزی که وقار و شخصیت و متانت یک زن هست را پیاد کن وبعد از شهادتم فعالیت مذهبی و شرکت در جلسات احکام دینی را فراموش نکن. ))

  او در مسایل عبادی واعتقادی وانجام واجبات و ترک محرمات بسیار دقیق و منظم بود. احادیث زیادی را حفظ می کرد ودر سخنرانی ها واشتباهات دیگران با ذکر احادیث و روایت مسائل را تذکر می داد.

وی در عملیات والفجر 8 از ناحیه  پای چب مجروح و در بیمارستان بستری شد تا مورد عمل جراحی قرار گیرد، امّا نپذیرفت و بیمارستان را به قصد جبهه ترک کرد.

او با نیروهایش در خصوص برزخ، قیامت و شهادت صحبت می کرد و دوست داشت هر چه زودتر به شهادت برسد امّا همانند حضرت زهرا(س) مفقودالاثر باشد. 

علیرضا در عملیات کربلای 1، از ناحیه ی کتف، گردن و دست راست به سختی مجروح شد، بلافاصله پس از طی مراحل اولیه درمان به جبهه بازگشت.

وی درعملیات های رمضان، وافجر6، 8، کربلای 2، 5،4ودیگر عملیات ها حضور یافت و رشادت ها وحماسه های زیادی در مناطق مختلف عملیاتی از خود به یادگار گذاشت.

او در منطقه دروقت استراحت با نیروهایش فوتبال بازی می کرد، ولی به هنگام نماز، بازی را به اتمام می رساندوهمه با هم در نماز شرکت می کردند. پای بند به نماز اول وقت ومناجات شبانه بود، ولی اجازه نمی داد کسی گریه های او را ببیند.

سرانجام در 28 بهمن ماه 1365 وصیت نامه ای نوشت و در این وصیت نامه یادآور شد:(( دنیای کفر بداند در فطرت توحیدی ما فقط یک ترس قرار دارد و آن هم ترس از خدا و ترس از گناه است. شما یزیدیان دیدید که وقتی اسلام ناب خمینی، به خاک کشورمان وبه کشوردل های مان آمد، چنان زنجیر اسارت برگردن تان انداختیم وشما را درکوچه و بازارهای سیاست، به این دیار و آن دیار کشاندیم که برای ترس مجدد از ما این همه ذلّت و خواری تحمل کردید و براین خواری تأکید و افتخار کردید که این روزهای نخستین ذلّت شماست. ما به این انتظار جشن نابودی شما نشسته ایم. ))

اصغرصاق نژاد، از همرزمان شهید بلباسی می گوید: (( در بعضی از غروب ها ، وقتی هوا کمی خنک می شد، تعدادی از بچه های گردان امام محمد باقر (ع) فوتبال بازی می کردند. روزی به دلیل ادامه بازی و تقارن آن با نماز مغرب و عشا قرار شد که ضربات پنالتی، نتیجه ی دو تیم را مشخص کند تا همه به نماز اول وقت برسند. قرار شد دو نفر به عنوان تیرک دروازه بایستند تا مسیر دقیق توپ مشخص شود. علیرضا بلباسی که از چادر فرماندهی ناظر بر بازی بود، با دیدن دو نفر به جای دو تیر دروازه، خیلی سریع به طرف بچه ها آمد وبسیارناراحت و غمگین شد وگفت: (( این چه کاری است؟ چرا به عنوان تیردروازه ایستاده اید؟ بسیجی ارزش دارد. ارزش بسیجی خیلی بالاست. قدر خودتان را بدانید. )) واین رفتار او بچه ها را بیشتر علاقمند به اخلاق و رفتارش کرد.

سرانجام این سردار قائمشهری  شهید علیرضا بلباسی، در عملیات کربلای 8 در شلمچه در 21اسفند 65 بر اثر اصابت خمپاره به سرو سینه به آرزوی دیرینه اش که شهادت بود، رسید و به مدت 9 سال، پیکر پاکش براساس خواست قلبی اش بر خاک گرم وسوزان شلمچه ماند. و در سال 1374 توسط گروه تفحص شناسایی و به قائم شهر منتقل و پس از تشییع توسط مردم مؤمن  و ولایت مدار، در گلزار شهدای قائم شهر به خاک سپرده شد. یاسرو آمنه دو فرزندی هستند که از او به یادگار مانده اند.