نام پدر : محمدحسین
تاریخ تولد :1331/07/20
تاریخ شهادت : 1359/03/10
محل شهادت : سنندج

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید ابوالقاسم بزاز*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الوصی و الکفیل و الصاحب الوکیل سبحانک خالقا و معبوداً تحسین بلاتک عند خلقک خلقت دارا و جعلت فیها مادته مشرباً و مظلماً و ازواجها و خدماً و قصوراً و انهاراً و زروعا و ثماراً ثم ارسلت داعیاً یدعوا الیها فلا الداعی اجابوا و لا فیما رغبت الیه رغبوا و لا الی ما شوقت الیه اشتاقوا و حیبذ نصبت وجهی الیک و حضرت الی مائدتک و قبلت ارک و شائق الی لقائک و ملبیا لدعوتکو معده لقبول قضائک و لائک و نسئل منک التوفیق و الشهاده بسمک اللهم الشهاده و الشهاده و فی الشهاده حیاتنا و حیات الاسلام و المسلمین و هذا مسیر الصلی و الصادقین. بحمدالله رب العالمین و صلی الله علی سیه نا وبینا محمد و اله الطلبین الطاهرین و المعصومین و لا صاحب امرنا المشس الحضی حجه بن الحسن المهدی و علی ایه الحق و المهدی المجدد الشریعه فی عهدنا امام روح الله الخمینی حفظ الله تعالی و علی جمیع الشهداء و الصالحین و اما بعد

اینجانب ابوالقاسم بزاز فرزند محمد حسن دارای شناسنامه 511 متولد 1331 که بحمد خدا به درجه رفیع طلبگی و پاسداری رسیدیم اگر توفیق خدایم کما فی السابق یار باشد و لطف حضرتش شامل حقیر با این رسالت را و این امانت سنگینی که کوهها را از پذیرفتنش ابا داشتند را به منزل مقصود برسانم انشا الله تعالی و در این مسیرمرارتها و ناهمسازی ها از دست غدار شیطان مکار و نفس بیمار و رفیق و برادر کم عار کشیدم بهر حال روزگار سر آمد و من این ساعت که شما این جریده را می خوانید در میان شما نیستم و فقط یادی از من است و کلامی چند که طبق وظائف شرعیه خود تدوین نمودمش و حق و انصاف انشاءالله می نویسم و ساده و صادق بحمدالله در صحت کامل این وصیت نامه را برای برادران ایمانی که خدایم حق آنان را بر من نهاده است و به خانواده و فامیل و عیال و اولادم که حق شان بر من واجب است وصیت می کنم همه شمائی که وصیت من به شما می رسد به اینکه ایمان آوردید بخدا حق ایمان و بدین مبین اسلام را به قلب و لسان و جوارح و ارکان بدانید که سعادت فقط در ایمان بخداست و ایمان به پاکی و صفا و زیبائیها و در غیر او یافت نمی شود و راه اینست و جز این نیست پس فکر کنید افلا تتفکرون با واجبات و دوری از محرمات و علی الخصوص علی الخصوص علی الخصوص آشنائی و آشتی با فرهنگ اصیل اسلامی مان آشنا شوید و سعی در نشر و پخش آن کنید طلب العلم فریضه عزیزان من شما را خدا خود را محلق باخلاق الله (اخلاق اسلام) نمائید این معرف اسلامیت ما و باعث عزت ما و اسلام عزیزمان خواهید بود زیرا اخلاق چیزیست که نشان دهنده نفوذ کامل ایدئولوژی در شخص می شود همانگونه که علی علیه السلام امیرالمومنین و مولی الموحدین و یعسوب الدین فرموده اند که الایمان معرفه بالقلب اقرار باللسان و عمل بالارکان، که نهایت جمع بندی عمل بالارکان است یعنی ظاهر شدن دستورات و احکام و فرامین و اوامر و اجتناب از معاصی و از صغیر و کبایر آن است.

وصیت می کنم همه شما را به اینکه از مجادله تعبیر علم که خداوند زیاد در کتابش و ائمه علیه السلام نهی فرموده اند بپرهیزید زیرا باعث قساوت قلب است و محل اخوت و در بعضی از روایات از ائمه معصومین آمده است که لذت ایمان را نخواهید چشید کسی که مجادله زیاد کند.

اهمیت دادن به نماز و دعا و نماز شب و مناجات مخفی از نظرها و صدقه پنهانی و پنهان داشتن کارهای خیر است و برای رضای خدا انجامش دادی زیرا همانگونه که برای هر یک از موارد چندین شاید اگر اشتباه نکنم چند درصد روایت و حدیث وارد شده است مخصوصاً عزیزان من نماز شب آنچه که باعث عظمت و کرامت مومن است فقط و فقط در همین خلوت کردن ها با قاضی الحاجات دوست و محبوب واقعی واقف به اسرار نهان است.

حقوق الناس را هر چه زودتر در صورت امکان به جا آورید و اداء نمایید که مرگ زود می آید و ناگهانی و سعی کنید که زودتر از افراد رضایت کسب نمائیدو مشروط است به رضایت

سعی کنید که در دوستی هایتان صادق باشید واقعاً دوست باشید و سعی کنید که همه را دوست بدارید که همه مخلوق خدایند و خدمتگزار تو به امر خدا و تو نیز خدمت گزار آنها باید که همه مانند اعضاء یک خانواده باشید و همانگونه نسبت بهم صمیمیت ابراز دارید که موجب خوشحالی خدا می باشد.

عزیزان من الان که این نامه را می خوانید من نیستم ولی این وصیت را به شما می کنم و شما هم بهر س که بیشتر دوستش دارید برسانید و آن وصیت اینست که از خدا بخواهند تا شهادت در مسیر خودش را نصیب و روزی فرماید بخدا قسم تنها راه رسیدن به کمال واقعی و یا بهتر بگویم بلقناء الله (عند ملک؟) و ساده ترین و سهل ترین و نزدیک ترین راهها و واضحترین آنها همین است شهادت چقدر زیباست لفظ شهادت تا چه رسد به معنا.

ای عزیزان من قسم می دهم همه شما را به آنچه که برایتان مونس است از اینکه ارج نهیم به خون شهیدان اسلام و نگذاریم که ضایع شود خون مطهرشان و هدف شان پایمال هوسمان نگردد که به کام دل شان (گسترش هر چه بیشتر حکومت حقیر اسلامی) برسند و بیایم تا پیام آوران این خونها باشیم و این را بدانید که اگر رعایت مراتب فوق را نفرمائیم خداوند منتقم خواهد فرمود: نفرین ارواح شهداء و آنوقت خدای ناخواسته سلب رحمت می شود عذاب خواهد آمد.

عزیزان من زیاد و زیاد خیلی زیاد به یاد آقا و سرور کائنات امام زمان که روح و جسم و تنم همه متعلقات به من و فرزندانم که زیاد دوستانشان دارم فدای قدم او علی الخصوص زمانی که ترکم می کند قرآن مجید کلام الله چه زیباست که شاعر گفته چه خوشبخت خوش است و قرآن ز تو دلربا شنیدن بهرحال به یاد او باشیم و فرج عاجلش را بخواهیم و برای حضرتش دعا نمائیم و برای نائب عام او مجدد قرن وحید دهر در عصر ما یعنی امام خمینی و طول عمر و توفیق و صحت جسم ایشان همچنین دعا زیاد نمائیم.

اثاثیه منزل که بیشتر آنها جهیزیه خودش است (عیالم) بخودش اگر بخواهد مسترد شود و الا از آن فرزندم می باشد منزل را اگر به نوعی اداءشد طبق موازین شرعی بین فرزندم و مادرشان تقسیم می شود ولی اگر صلاح بدانند بزرگترها سهمی بیشتری به عیال بنده بدهند علی الخصوص در ملکیت منزل و هیچ گونه محدودیتی حق ندارد پدر یا مادر یا کسان من یا او نسبت به عیالم ایجاد نمایند که راحتی او راحتی من خواهد بود احترامش بیشتر نمایند که انشاء الله.

از پدر و مادر و فامیلها و آشنایان و دوستان و همه نزدیکان برای من قبل از تشییع جنازه من طلب حلالیت شود در صورت امکان سعی شود که به هیچ وجه و عذری در عزادرای برای من خلاف شرع یا اسراف نباید نشود و از ضجه و شیون و گریه که باعث خوشحالی دشمنان دین می شود جداً و جداً و جداً خودداری شود و خیلی سنگین و با متانت مجالس عزای متعارف سطح پایئن را بر پا دارید از دعوت نمودن اشراف و طبقه مرفه در مجلس عزا جداً خودداری فرمائید.

یکسال نماز و  یک ماه روزه و همچنین پانزده روز روزه و شش ماه نماز برای کسی بود حتماً حتماً آوردید که راحت و آسوده باشم برای خودم اگر صلاح دیدید و روزه ای بدهید والا خداوند کریمتر از آنست که با این خاطر سخت بگیرد بر من بدهکاری هایم چیزی نیست که عیالم نوعاً می داند و ضامن دین من هم حضرت بقیه الله می باشد لذا خوفی ندارم.

از پدر بزرگوارم آیت الله مشکینی بخواهید که یک روز درس تفسیر قرآن را به این حقیر هدیه فرمایند (ثوابش را) این را حتماً بخواهید قبول خواهد فرمود از برادران و خواهران یعنی طلاب علوم دینی آشنا نوکران و سربازان امام زمان علیه السلام برایم مغفرت طلب نمائید.

تا جان در بدن داریم و خون در رگ ماست از این پس فاطمه (ع) و نائب امام زمان (ع) داریم که خداوند ما به وجود حضرت ایشان امتحان فرموده است هر گونه مخالفتی با اوامر ایشان مساوی است با انکار امامت مهدی صاحب الزمان علیه السلام و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و ان علیا و احدی عشر یقیناً من ذریقه ائمه الهدی و اصیاء النبی عج الله

و اما بعد اقرار می کنم به حقانیت و وحدانیت حضرت احدیت با قبول انواع توحید که در کتب اعتقادی شرحش بیان شود و اقرار به رسالت حضرت ختمی مرتبت و ولایت و امامت ائمه دوازده گانه علی و فرزندان طاهرینش علیه السلام که آخر آن مهدی علیه السلام است روزی ظهور خواهند فرمود با امرالله تعالی و ما همه منتظر مقدم حضرتشان هستیم.

الهم ارنا الطلعه الرشیده و غره الحمیده، اللهم ان حال بینیاو بینه الموت اخرجنال من قبورنا شاهراً سیوفنا و مجرداً قناتنا انشاءالله تعالی

و ایمان دارم به قرآن و آنچه که از حلال و حرام و وعده وعید در آن آمده است از غیب و سرو علانیه و آشکار به همه آن ایمان کامل دارم.

وصیت می کنم بر عیالم را که در راه خدا مرارت و سخنی زیاد دیده و خبری که می بایست در ناحیه من به او برسد نرسیده است و حقوق حقه اش و حتی در خیلی از موارد حقوق واجبه او نیز ضایع شده است البته بدست من امیدوارم که مرا ببخشد وصیت من به او اینست که بعد از من سعی در تربیت فرزندانم بنماید وتا می تواند طوری بخود بقبولاند که باید تجدید فراش نماید حیف است که این سنت الهی اسلامی بعد از من از بین برود به خاطر تعصبات بی جا و غیر اسلامی فرامین و اوامر و اجتناب از معاصی از صغایر و کبائر آن است.

 

والسلام علیکم و برکاته

 


زندگی نامه

شهيد ابوالقاسم بزّاز

فرزند: محمدحسین

يك چريك طلبه ويك طلبه چريك بود و اولين طلبه اي بود كه در شهرش پاپوش كتاني را براي مبارزه بپاكرد و چون دشمن را گستاخ  ديد، پوتين بر پا كرد ولباس رزم بر تن و تا خط شهادت پيش رفت .
شهيد ابوالقاسم بزاز در سال 1331 در شهرستان بابل چشم به جهان گشود .

او در زندگي كودكانه اش هميشه علاقه به مذهب داشت . بنابه گفته هاي مادرش در تمام دوران كودكيش هيچ وقت‌ از نماز و روزه  كاهلي ننمود؛ حتي بيشتر وقتها در ماه رجب ، شعبان ، رمضان روزه دار بود.

او تا كلاس سوم نظري به درس خواندن مشغول بود.  بعد از خواندن كلاس يازدهم تصميم گرفت طلبه شود. بدين‌جهت به خدمت آيت الله كوهستاني رفت تا ازفضائل آن مرد بزرگ بهره‌مند گردد. بعد ازآن براي ادامه تحصيلات به حوزه مشهد رفت تا دروس طلبگي از قبيل: فقه‌،‌ فلسفه‌،‌ اصول را آغاز نمايد. بعد از يكسال و نيم در مشهد به دليل فعاليتهاي سياسي مورد تعقيب قرار گرفت و به قم سفركرد و در مدرسة رضويه در حجره اي مشغول به تدريس شد تا در آنجا بتواند بيشتر با حقايق اسلامي واستادان مجربتري مانند‌: آيت الله مشكيني و ديگر فضلاء آشنا گردد.

او در قم هم  کارهایی مانند پخش اعلاميه و نشريات امام خميني را بر خود يك امر واجب مي‌دانست و هميشه در اين فعاليتها سهم بزرگي داشت. او در سال 1355 سفرهايي به پاكستان ، افغانستان و بعضي كشورهاي عربي نمود و در آنجا نيز به فعاليتهاي مذهبي ،سياسي وبعضاً نظامي مشغول شد و در هنگام بازگشت به ايران  مقادير زيادي از كتابهاي امام رابا خود آورد و در تهران تكثير كرد تا پخش كند. هميشه سفرهايي به دور ترين نقاط و از چشم افتاده ترين روستاها مي‌كرد و تبليغات اسلامي مي نمود تا بتواند اسلام رابطورعملي به آنها آموزش دهد.

وی حتي در بسياري از روستاها باهمكاري اهالي روستا وبا نقش اساسي خودش به ساخت حمام و مسجد مي‌پرداخت.

در طي همين سالهاي خفقان واستبداد اوبا تشكيل جلسه وحضوردر دانشگاهها به گفتگو با دانشجويان و تبليغ اسلام و حكومت اسلامي و مبارزه فكري باجريانهاي ضد ديني مي پرداخت. در قم با شهرباني وگارد جاويدان درگير بود وحتي مورد شناسايي كامل قرار گرفته بود، ولي هيچ ترس و واهمه اي نداشت و به كار خودش ادامه مي‌داد تا بتواند مملكت را از زير يوغ استعمارگران شرق وغرب برهاند.

شهيد مي‌گفت: دلم نمي خواهد در اين تنگناها جانم را از دست بدهم. دوست دارم چند تايي از آنها را بكشم و بعد شهيد شوم .

در محرم1357در روستاهاي اطراف بابل‌مشغول ‌به‌ نارنجك سازي و بمبهاي مختلف بود. در 12 بهمن هنگام آمدن امام، او با فضلاء ديگر در دانشگاه تهران به تحصن نشسته بودند. در روز 22بهمن او دركرمانشاه به برادران كرمانشاهي درمبارزه مسلحانه‌كمك مي‌کرد. يك ماه در آنجا بسر برد و بعد ازبرگشتن از آنجا، مدتها محافظ خانه امام در قم بود. در تاريخ 12/8/1358 به عضويت سپاه پاسداران بابل درآمد در سپاه هم كلاسهاي ايدئولوژيک تشكيل داد .

به گفتة برادران پاسدار سپاه بابل كه همكار و همگام او بودند، اودر همان لحظه ورود به ما روحيه بخشيد. ما به اومي‌گفتيم: برادر از اين مأموريتها  خسته نمي‌شوي؟  او مي‌گفت: چيزي كه مي خواهم به من نگوييد كلمه خسته شدن است ومن هرگزخسته نمي‌شوم مخصوصاً دركار براي اسلام و براي رضاي خدا.

در مأموريتي كه از سپاه بابل به او محول  به جبهه سنندج رفت تا با ضد انقلابيان مبارزه كند. در تاريخ 5/3/1359 در سنندج توسط بمب كارگذاشته شده درجعبه شيريني، هنگامي كه قرآن مي خواند، به شهادت رسید.