نام پدر : قلی
تاریخ تولد :1337/03/02
تاریخ شهادت : 1361/09/22
محل شهادت : بوكان

وصیت نامه

*وصیت‌نامه شهید حیدر براری*

 

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

آنانی که ایمان آورده اند و در راه خدا هجرت و جهاد کرده اند به وسیله ثروت‌ها نفسهایشان در نزد خداوند مقامی بازار دارند. با درود فراوان به رسول خدا خاتم‌النبیین پیامبر گرامی اسلام محمد(ص) و با سلام به امام غایب مهدی موعود قائم منجی بشرصاحب‌الزمان امام عصر و نایب بر حقش امام امت کوبنده منافقان و سلطنت طلبان، فرزند حسین فرمانده کل قوا خمینی روح خدا درود و سپاس بیکران به جانبازان انقلاب اسلامی که جانشان را در راه پرافتخار نهضت جمهوری اسلامی ایران گذاشته‌اند و خون گرم و ذلالشان را در زیر درختی که میوه‌اش ولایت فقیه است ریخته تا این نهال ریشه اش تا انقلاب مهدی(عج) سبز و خرم باشد و با سلام گرم به مادر و خانواده ام و با سلام  پر از مهر به امت حزب‌الله ایران خصوصاً مردم شهید آباد که همچون سدی در برابر منافقان سینه سپر کرده و همراه رهبرشان گام به گام حرکت می‌کنند و در اولین فرصت با شنیدن ندای پیامبرگونه اش لبیک گفته و آماده مبارزه هستند.

من مات و لم یعرف امام زمانه مات مینه الجاهلیه.

هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد مرگ جاهلیت مرده است پس ای امت قهرمان و شهیدپرور ایران بیایید همه‌مان به فکر امام زمان خود باشیم بیایید به فکر ظهور مهدی(عج) باشیم چون با ظهورش جهان پر از عدل خواهد شد اگر همه‌مان به فکر امام غائب خود باشیم از خدا بخواهیم که هر چه زودتر ظهورش را نزدیک بکند اگر به فکر امام زمان نباشیم و اگر او را نشناسیم و دنبالش نرویم و مرگ به ما نزدیک شود بمیریم، ان موقع مرگ ما طبق آیه قرآن در زمان نادانی و جاهلیت است.

ای امت حزب‌الله! بپا خواسته افتخار کنید که چنین رهبری  قاطع و سازش‌ناپذیری را خدا به ما منت نهاده و بما ارزانی داشته تا با رهبری پیامبرگونه اش انقلاب خونبار ما به پیروزی رسیده است پس ای امت شجاع وطن بهوش باشید که قلب اماممان احتیاج به استراحت دارد کاری نکنید که قلب عزیزش ناراحت شود قلبی که چشم تمام مستضعفان جهان بسوی اوست قلبی که تمام یتیمان ایران امید به آن بسته‌اند و باعث افتخار من است که در زمان و عصر چنین مردی زندگی می‌کنم که نائب امام زمان(عج) میباشد مفتخرم که به فرمان نائب امام زمان(عج) و بخاطر نجات اسلام و قرآن به جبهه رفته ام.

ای امت تازه از بند رسته و محرومان تاریخ! هر چند که در صحرای داغ وسوزان و گرم کربلای حسین(ع) نبودیم تا به سیدالشهدا یاری دهیم و با کفار و منافقان بجنگیم ولی امروز ای حسین(ع) عزیز، من  بندای هل من ناصر ینصرنی فرزندت خمینی کبیر حسین زمانم را لبیک گفته ام  اگر در آن موقع نبودم الان حسین عصرمان را یاری می‌کنم ای امام امت خودت می‌دانی که من جزء سربازان شما هستم و میدانی که بفرمانت برای حفظ اسلام و ناموس وطن به جبهه با امدم و ای امام عزیز شما شفاعت ما را در پیشگاه امام زمان و امام حسین(ع) بر عهده گیرید و بگو اگر این بنده در آن زمانت نبود ولی امروز هست و اگر امت قهرمان ایران نتوانسته‌اند در آن زمان یاریت دهند امروز همراه من به اسلام خدمت می‌کنند بگو که من شاهدم که چطور مردم حزب‌الله با چنگ و دندانشان از این نهضت اسلامی و خونبار حمایت و دفاع می‌کنند.

آری ‌ای ملت عزیز! امام امت ما به حسین(ع) خبر می‌دهد امام زمان ما هم در جبهه حاضر است و شاهد صحنه نبرد است. هان ای همراهان و رهروان امام خمینی بدانید که من به خاطر اسلام و قرآن می‌جنگنم و دفاع از اسلام و ناموس وطن می‌کنم و از رهبرم الهام می‌گیرم و آنقدر می‌جنگم  تا به پیروزی کامل و یا شهادت برسم که در هر دو حال پیروزیم چون امام عزیزمان فرموده است که در این جنگ چه کشته شویم و چه بکشیم پیروزیم. مادر جان از اینکه نتوانستم زحمتهای شبانه‌روزی شما را جبران کنم باید مرا حلال کنید و ان شاء الله که در آن دنیا جبران خواهم کرد. خودت می‌دانی که خدا مرا به مهمانی خود دعوت نموده است و آگاهانه و مشتاقانه پذیرفتم مادرجان منتظر آمدنم نباش زیرا می‌خواهم در صحرای کربلا و حسین(ع)  بجنگم و حسین‌وار شهید شوم.

مادرجان! تنها سفارش من بعد از گریه نکردن این است که سعی کنید برادران کوچکم احمد و نعمت را طوری پرورش دهید که بتوانند راه مرا پیشه کنند و بتوانند بعد از من همانند برادرشان در صحنه نبرد با خود فروختگان داخلی و خارجی وارد شوند و آنقدر در راه اسلام و قرآن بجنگند تا به شهادت برسند.

همسرم! به فرزندانم بگو ، منتظر آمدن پدرشان نباشند زیرا پدرشان در راه خدا گام برداشته است و راهی است که بازگشت ندارد. همسرم : فرزندانم را طوری تربیت کن که جز راه اسلام فکر دیگری  نداشته باشند فرزندم علی را طوری پرورش ده که بتواند در جامعه علی ‌وار خدمت کند و حسین ‌وار شهید شود.

همسرم! از گریه کردن بپرهیزید زیرا با گریه شما روحم ناراحت می‌شود.

همسرم! به فرزندم مریم بگو که پدرت خاطر حفظ اسلام و ناموس به سپاه رفته و سفارش نموده که وقتی بزرگ شدی با داشتن حجاب کامل اسلامی بتوانی مادری خوب در جامعه باشی و با حجابت مشت کوبنده ای به منافقان بزنی و بگو ای دخترم بدان پدرت به خاطر اینکه ناموس او در وطن مورد تجاوز دیگران قرار نگیرد آماده جنگ شد.

پیام به مسئولین بسیج : برادران مسئول بسیجی! به شهید آباد توجه خاصی کنید زیرا بسیج شهید آباد را دوست دارم سعی کنید بیشتر توجه شود و این نیروها که شب ‌با (ام.یک) نگهبانی می‌دهند حیف است که شما به آنها نگاه نکنید بیایید سطح آموزش آنها را بیشتر کنید که ما مدیون بسیج هستیم و می‌خواهم برادران کوچکم را در بسیج نوجوانان پرورش دهید تا راه مرا دنبال کنند.

نماز مرا امام جمعه بهشهر بخواند محل دفنم در کنار شهدای شهید آباد باشد مراسمم را زیاد  تشریفاتی  نگیرید و قبرم را با شیرینی ونقل آرایش دهید.......

خداحافظ همگی شما : برادر پاسدار شما حیدر براری

تاریخ 60/12/14

 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید حيدر براري*

 

نام پدر: قلي

در دوّم خرداد 1337 در کاشانه «قلی و ننه‌خانم» از روستاي «بِرما» از توابع بهشهر ديده به جهان گشود. پدرش كشاورز بود.

«حيدر» دوران ابتدايي را در دبستان «شهدا»ی فعلی تروجن گذراند. سپس به مدرسه راهنمایی «هدایت» در بهشهر راه یافت.

به گفته خانواده، «سر به زیر و فروتن بود و با همه مهربان. اعضاي خانواده  هم او را دوست ­داشتند. علاوه بر آن، در حفظ اسرار ديگران مي­كوشيد. او در امانت­داري و وقت­شناسي، تعهد زیادی به خرج می‌داد. رفتارش با پدر و مادرش نیز، در نهایت ادب و احترام بود.»

در بیان تقیدات دینی حیدر باید گفت که در ادای واجبات و مستحبات می‌کوشید و از انجام محرمات دوری می‌کرد. با قرآن نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

حيدر دوران سربازي را در سرپل‌ذهاب در كرمانشاه به پايان رساند. او در همان روزها، هم­زمان با شروع انقلاب، در تظاهرات عليه رژيم پهلوي حضوري فعّال داشت.

«سیدیحیی تقی‌زاده» از دوران هم‌خدمتی با دوستش، این‌گونه اذعان می‌دارد: «سال 1356 که در پادگان 02 شاهرود خدمت می‌کرد، طی یک مرخصی تشویقی، اصرار داشت که اعلامیه امام را به پادگان ببرد؛ چون قبلا آقای عبداللهی اعلامیه‌ها را می‌آورد و من و حیدر در پادگان پخش می‌کردیم.»

با تشکیل بسیج، فعالیت‌هایش را در این نهاد از سر گرفت.

در اول بهمن 1361 به عضویت سپاه در آمد.

در سال 1362، راهی عملیات فتح‌المبین در رقابیه شد.

آقای تقی‌زاده در ادامه می‌گوید: «به آموزش، تقسیم کار و روحیه دادن به نیروهای تحت امرش، خیلی اهمیت می‌داد. او علاوه بر آن، در مراحل بحرانی، هرگز دوستان و رزمندگان را ترک نمی‌گفت و سعی می‌کرد با جدیت و شجاعت، مشکلات را کم جلوه دهد تا بچه‌ها در منطقه، آرامش‌شان را حفظ کنند.»

و سرانجام، حیدر در 61/9/22 در سمت تک‌تیرانداز، در بوكان به درجه والای شهادت نائل آمد. پيكر مطهرش نیز سه روز بعد، با وداع همسرش «خدیجه بیابانی» و یادگارانش «علی، زهرا و مریم» در «مسجدالنبي(صلی الله علیه و آله و سلم)» شهيدآباد به خاك سپرده شد.