*زندگی نامه شهيد حميدرضا بخشي*
نام پدر: شعبانعلي
در آدينه و آغازين طلوع خرداد 1348، و در ماه مبارك رمضان به دنيا آمد. دوّمين ثمره زندگي «شعبانعلي و فاطمه» بود و چشم و چراغ اين زوج متديّن و زحمتكش.
«حميدرضا» در هفت سالگي به دبستان «ملّي آريا» در زادگاهش «تنكابن» راه يافت. سپس با طي مقطع راهنمايي، تحصيلاتش را تا ديپلم مهندسي ساختمان در هنرستان فنّي «شهيد مُسلمي» فعلی اين شهر ادامه داد.
او علاوه بر فعاليت در گروه تئاتر مدرسه، كمككار پدر در كشاورزي و نانوايي نيز بود.
در بيان تقيّدات ديني وي، همين بس كه از یازده سالگي نماز ميخواند و فريضه روزه را به جا ميآورد. اغلب اوقات نیز، به همراه پدر به مسجد ميرفت و در صفوف نماز جماعت حاضر ميشد.
و امّا اوصاف اخلاقي حميدرضا به روايت مادرش؛ «فردي خوشسيرت و صادق بود كه براي من و پدرش احترام زيادي قائل بود. با خواهر و برادرانش هم رابطهاي گرم و صميمي داشت و در درسها كمكشان ميكرد.»
حمیدرضا در 18/4/1365 به عضويت سپاه تنكابن در آمد و بعد از طي دوره آموزشي در پادگان شهيد «بيگلو» اهواز، راهي مناطق نبرد شد. فاو، شلمچه و هفتتپه، از جمله آوردگاه حضور او به شمار ميرود كه در كِسوت بيسيمچي شكل گرفت.
او در طول دوران حضورش در جبهههاي نبرد، يك بار دچار عارضه شيميايي شد.
و سرانجام، حمیدرضا در 4 دي 1365، طي عمليات كربلاي 4 در جزيره امالرصاص، شربت شيرين شهادت را نوشيد و سپس، با تشييع اهالي تنكابن، تا بوستان اين شهر بدرقه شد.
امینی از همرزمان شهید، در مورد شجاعت دوستش چنین میگوید: «یک روز نزدیک سی فروند هواپیمای دشمن در آسمان فاو ظاهر شد. از قضا هم آتشبار و هم ضد هوایی ما، با هم دچار نقض شدند. بچهها هم پناه گرفتند؛ اما حمیدرضا به سمت ضد هوایی رفت و با یک سمبهگیر، ضد هوایی را رفع، و بهموقع به داد بچهها رسید. او با اینکه کارش ضد هوایی بود، ولی به قسمتهای دیگر، بهخصوص تخریب، علاقه داشت. او با جرأت زیاد، گلولههای عملنکرده راکت و خمپاره را بررسی میکرد. حمیدرضا هرگز خسته نمیشد و بلکه در سختیها نیز، به همه دلداری میداد.»
*وصیت نامه شهید حمیدرضا بخشی*
سلام ای رهبرم! ای بهتر از جانم! من از نشاط خون می چینم شهد شهادت را، من امروز از درون سنگرم ، تا اوج خواهم رفت ، پیام من برای دیگران این است: که در یابیم خورشید جماران را ، مبادا هیچ کس اندوهگین از هجرتم باشد ، نگرید مادر بر من و نه پدر و برادر ، نریزد خواهرم در سوگ من اشکی ، زجام دیده بر دامن ، که باید تیره ریزد اشک، یه روز تیره و تاریک خود دشمن .
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام ودرود بر پیشگاه مقدس آقا امام زمان و نائب بر حقش آقا خمینی و با سلام ودرود بر تمامی رزمندگان ،کفر ستیزان جبهه های حق علیه باطل و با درود بی پایان بر جانبازان ، اسرا ، مفقودین و معلولین و شهداء اسلام و از کربلا ی حسین تا کربلای گلگون کفنان ایران .
این بنده حقیر حمیدرضا بخشی در تاریخ 1348 در روز 30 خرداد از پدری به نام شعبانعلی و از مادری به نام فاطمه چشم به حیات گشودم اینجانب تا موقعی که در قید حیات بودم دارای دو برادر و یک خواهر بودم برادرم یکی محمدرضا یا حسین که از من سه سال بزرگتر و برادر کوچکترم که متولد1356 که از او 8 سال کوچکتر و خواهرم که متولد 1355از من 7 سال کوچکتر است .
من در تاریخ 18/4/65 پا به میدان نبرد گذاشتم و همیاری و همدلی بودن خود را نسبت به امام عصر مدظله عالی لبیک گفتم .
دل بی جان عالم جان پذیرد سراسر کارها آسان پذیرد
الهی کار زار آتش و خون به سوی لاله آسان پذیرد
هوای نینوا دارد دل من سفر خدا خواهد دل من
شب حمله به شوق و میل جام به لب دائم دعا خواند دل من