*زندگی نامه شهيد سيّدخليل ابراهيمزاده*
نام پدر: سيّد نعمتالله
در عمليات والفجر 10 به شدت مجروح شد و از حال رفت. يكي از همرزمانش به خيال اينكه او به شهادت رسيد، وی را با عنوان شهيد به بيمارستان اهواز انتقال داد. خبر خيلي زود در همه جا پيچيد. بچههاي پايگاه محل نیز، در تهيه و تدارك مراسم تشييعش بودند. همسنگرانش وقتي خبر شهادتش را شنيدند، سريع خود را به سردخانه بيمارستان اهواز رساندند. وقتي او را بيرون كشيدند، متوجه شدند پلاستيك از داخل عرق کرد. سريع همانجا به او نفس مصنوعي دادند. اينگونه بود كه دوباره متولد شد. وقتي به هوش آمد، روي سينهاش نوشتهاي ديد: «شهيد سيّدخليل ابراهيمزاده ـ اعزامي از بابل»
«سیدخلیل» در سال 1350 در «پايينگنجافروز» بابل به دنيا آمد. پدرش «سيّد نعمتالله»، كشاورز بود و مادرش «گلچمن»، بانویی كدبانو و خانهدار. آنها شش فرزند داشتند که خليل آخرینشان بود.
سیدخلیل دوره ابتدائي را در مدرسه «شهيد سيّدحسن اسماعيلزاده» فعلی بابل به پايان رساند. سپس تا پایه سوّم راهنمايي ادامه تحصیل داد.
به گفته خانواده، «او از همان زمان كودكي، نسبت به مسائل ديني اهميت خاصي قائل ميشد و به همراه آنها در مراسم شركت ميكرد. هنوز به سنّ تكليف نرسيده بود كه نماز ميخواند و روزه ميگرفت و در نماز جماعت شركت ميكرد. به همه نیز توصيه ميكرد: نماز جمعه و جماعت را از دست ندهند.»
در بیان خلقوخوی سیدخلیل، باید گفت که در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعتپذیری از آنان، پیشتاز. با دیگران نیز، در نهایت گشادهرویی و ملاطفت رفتار میکرد و نزدشان از محبوبیتی وافر بهرهمند بود.
با تشکیل بسیج، فعالیتهایش را در قالب انجام اقدامات تبلیغی و فرهنگی و ترغیب جوانان به حضور در صحنههای انقلابی از سر گرفت.
او در 30 بهمن 1364 با لبیک به نداي رهبر، به عنوان تکتیرانداز راهی مریوان شد تا دوشادوش دیگر رزمندگان به دفاع از کشور بپردازد.
او با حضور در عملیات کربلای 5 آسیب دید. همچنین، در حلبچه نیز دچار جراحت شد.
«محمود اسماعیلپور» از همرزم دیرینش اینگونه یاد میکند: «در ولایتپذیری مطیع امر رهبر بود. بهگونهای که هر وقت امام خمینی دستور میدادند که جوانان باید در جبههها حضور داشته باشند، او با وجود مجروحیت، فرصت را غنیمت میشمرد و راهی منطقه میشد. وقتی هم که ما اصرار میکردیم نرو! میگفت: اطاعت از ولی امر واجب است. میگفت: حالا که همرزمانمان به شهادت رسیدند، نباید سلاحشان روی زمین بماند. ما باید با همان سلاح بجنگیم و پیروز شویم.»
در 30 آذر 1366 با انتصابش به مسئول دسته، در میدان جهاد به نبرد با دشمن پرداخت.
همزمان با عضویت در سپاه در 3 دی 1366، دوباره، در کسوت مسئول دسته گردان مسلم به مناطق نبرد عزیمت کرد.
او در نامههاي خود به خواهرانش سفارش ميكرد و ميگفت: «شما بايد ادامهدهنده راه ما باشيد. همانطور كه حضرت زينب(س) در صحراي كربلا ادامهدهنده راه امام حسين(ع) بود. بعد از ما هم، شما بايد كار زينبي بكنيد و با حفظ حجاب خود، مشت محكمي بر دهان ياوهگويان باشید.»
«رحیمه» از برادرش چنین میگوید: «وقتی به مرخصی میآمد، میگفتم: دیگر بس است! بگذار جوانان دیگر بروند و اسلحه تو را به دوش بگیرند. میگفت: من هم باید بروم. میپرسیدم: اگر برنگردی، چه؟ جواب میداد: در این صورت شما باید ادامهدهنده راه ما باشید.»
دلجوئی از خانوادههای شهدا و جمعآوری کمکهای مردمی در راستای یاری رزمندگان، از جمله اقدامات این مجاهد خستگیناپذیر در جبهه فرهنگی به شمار میرود.
و سرانجام، سیدخلیل در 4/4/67 طی عملیات پدافندي در جزيره مجنون، به درجه والای شهادت نائل گشت. پيكر پاکش نیز سه سال بعد به آغوش خانواده بازگشت و در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد.