نام پدر : علی اكبر
تاریخ تولد :1338/01/01
تاریخ شهادت : 1359/07/27
محل شهادت : سر پل ذهاب

وصیت نامه

                                         *توصیه نامه شهید حمیدرضا باطبی*

 

به شما توصیه می کنم مطیع محض ولایت فقیه باشید که یکی از اصل های مهم پیروزی انقلاب بر استکبار جهانی است. دنباله رو روحانیت متعهد باشید. به مستمندان یاری رسانید و ساده زیستی پیشه کنید. خواندن قرآن را در برنامه زندگی خود به طور مداوم داشته باشید و از تفسیر قرآن بهره بگیرید. در حفظ نوامیس خود بکوشید. نماز اول وقت ونماز جمعه و جماعت را به پا دارید.


زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد حميدرضا باطبي*

 

نام پدر: علي­ اكبر

در سال 1338 در روستاي «نوا» از توابع «بالا لاريجان» آمل چشم به جهان گشود و كاشانه «علي­ اكبر و عذرا» را شادي بخشيد.

به دلیل مهاجرت خانواده،سال­هاي ابتدائي «حميدرضا» در دبستان «كمال­ الملك» بهشهر سپري شد. سپس با گذر از مقطع راهنمايي، تحصيلاتش را با ديپلم رشته اتومكانيك در هنرستان به پايان رساند. سپس به دانشگاه فنّي علي ­آباد در گلستان راه يافت و در مقطع فوق­ ديپلم رشته اَنستيتو فارغ ­التحصيل شد.

در بیان خلق‌وخوی وی، همین بس که در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در همه‌حال مطیع اوامرشان.با دیگران نیز با ملاطفت و گشاده‌روئی رفتار می‌کرد و نزدشان محبوبیتی خاص داشت.

او که پرورش‌یافته یک تربیت دینی بود،در ادای فرائض واجب و مستحب می‌کوشید و از انجام محرمات امتناع می‌ورزید.با قرآن،این سرچشمه حکمت و معرفت نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

زمزمه ­هاي انقلاب كه در شهر پيچيد، او نيز چونان قطره‌ای،به سیل خروشان انقلابيون پيوست. حضور در تظاهرات خیابانی و محافل سیاسی و دینی مسجد «قنبر» بهشهر، از جمله فعالیت‌های این مبارز با بصیرت به شمار می‌رود.از این‌رو دستگیر گشت و برای مدتی در زندان ساواك شكنجه شد.

در 22 بهمن 1357 با همراهي دوستانش، ژاندارمري بهشهر را در اختيار گرفتند و از اَنبار اسلحه اين شهر محافظت كردند.

حمیدرضا همچنین از فعالان جلسات تفسیر نهج‌البلاغه در گرجی‌محله بهشهر محسوب می‌شد.

مادرش می‌گوید: «بعد از انقلاب بود که به من گفت: ما چقدر کم‌سعادت بودیم! پرسیدم: چرا؟ جواب داد: کم‌سعادتی ما در این است که خیلی‌ها در انقلاب شهید شدند،اما حتی یک نفر از ما شش برادر به شهادت نرسیدیم.»

حمیدرضا در سال 1358، جهت طي يك دوره چريكي به لشكرك تهران رفت و بعد از مراجعت، داوطلبانه به مدت سه ‌ماه در زاهدان و ميرجاوه به انجام مأموريت مشغول شد.

در 59/7/1 به عضويت سپاه بهشهر در آمد؛ البته، چون او از هرجهت ورزيده بود، او را براي سركوب قاچاقچيان موادمخدّر، به بندرتركمن فرستادند. وي نيز آن­ها را بعد از دستگيري، تحويل مقامات قضايي مي­داد.

با آغاز جنگ تحميلي، داوطلبانه عازم سرپل‌ذهاب شد. بعد از بیست روز كه عدّه­اي از دوستانش قصد برگشت به بهشهر را داشتند، از او خواستند كه برگردد؛ امّا حميدرضا قبول نكرد و گفت: من با خانواده ­ام خداحافظي كردم؛ برنمي­گردم تا اين­كه شهيد شوم.

عذرا از حال آن روزهای فرزندش چنین می‌گوید: «روزی که می‌خواست به جبهه برود، برای دیدنش به سپاه رفتم.وقتی پیشم آمد،مسلح بود و آماده رفتن.تا آن روز او را در لباس پاسداری ندیده بودم. لبخندی زد و گفت: مامان! هیچ مادری این‌جا هست که تو آمدی؟گفتم:پسرم،سفارشی داشتم.پرسید:چه سفارشی؟گفتم: اگر شهید شدی، من و پدرت را شفاعت کن! گفت:امیدوارم اگر شهادت نصیبم شد، بتوانم شما را شفاعت کنم.بعد ادامه دادم:یک خواسته دیگر هم دارم.پرسید: چه چیزی؟ گفتم:می‌خواهم زیر گلویت را ببوسم.گفت:چرا صورتم را نمی‌بوسی؟گفتم:آن‌جا را هم می‌بوسم؛ ولی می‌خواهم به یاد حضرت زینب و بوسه‌اش به امام‌حسین، زیر گلویت را ببوسم.»

در نهايت، حمیدرضا در 27 مهر 1359 در سرپل‌ذهاب بهفيض عظيم شهادت نائل آمد. پیکر پاکش نیز، با تشييع اهالي قدرشناس بهشهر، در «امام­زاده علي ­اصغر(ع)» اين شهر به خاك آرميد.