*زندگی نامه شهيد عباسعلي باطبي*
نام پدر: علي اكبر
در سال 1347 چونان آفتاب، در تقدير «علي اكبر و عذرا» درخشيد؛ نورسيدهاي با نام «عباسعلي»، برخاسته از دامان پدر و مادري زحمتكش و متديّن در بهشهر.
دوره ابتدائي او در دبستان «كمال الملك» زادگاهش طي شد. سپس با گذراندن مقطع راهنمايي در مدرسه «شهید مفتح» بهشهر، تحصيلاتش را تا پايه سوم متوسطه در دبيرستان «شهید مطهّري» این شهر ادامه داد.
او به سبب تربیت و توجه پدر و مادر، پیوسته در ادای واجبات و مستحبات، کوشا بود و از انجام محرمات، روی گردان. قرآن ـ این مصحف نورانی ـ را نیز، چراغ راه خود قرار میداد و از فرامینش بهرهها میبرد.
او همواره خود را به زیور فضایل اخلاقی میآراست. از اینرو، اطاعتپذیری و ادبش نسبت به والدین، زبانزد بود. گذشته از آن، به دلیل صدق گفتار و رفتار با دیگران، از شانی درخور نزدشان بهرهمند بود.
اما پدر از روزهای انقلاب و فعالیتهای فرزندش چنین میگوید: «برای مدتی، مدارس تعطیل بود. وقتی که باز شد، بچهها شعار مرگ بر شاه و زنده باد خمینی سر دادند. نیروهای ژاندارمهم به مدرسه رفتند تا بچهها را دستگیر کنند. اگرچه، مردم در خانههایشان را باز گذاشته بودند تا کسانی که شعار میدادند، گرفتار ماموران نشوند و به منزلشان پناه ببرند. با اینحال، عباسعلی در آن روز، توسط نیروهای ژاندارم دستگیر شد و کتک خورد. من وقتی نزدیک ظهر از آمل برگشتم و از موضوع با خبر شدم، به ژاندارمری رفتم ودیدم او در یک اتاق سیمانی که فقط یک موکت در آن پهن شده بود، تنها گوشهای نشسته است و دارد نماز میخواند. در نهایت ساعت هشت همان شب، او را آزاد کردند.»
عباسعلی بعد از طي دوره آموزش نظامي در پادگان گهرباران ساري، راهي جبهه دهلران شد و در عمليات والفجر 6 حضور پيدا كرد. سپس با اتمام اين مأموريت، در واحد اطلاعات ـ عمليات مشغول به خدمت شد.
او در سال 1363 به جبهه جنوب شتافت و همراه گردان پياده امام محمدباقر(ع) در عمليات بدر شركت كرد. بعد از پايان عمليات، به واحد اطلاعات لشكر 25 كربلا ملحق شد و خود را براي انجام عملياتهاي قدس 1، 2 و 3 آماده كرد.
او در سال 1364 با حضور در گردان اَدوات واحد 106، راهي عمليات غرورآفرين والفجر 8 شد.
عباسعلي در سال 1365، جامه پاسداري را به تن كرد و بعد از اتمام مراحل آموزش نظامي سپاه در پادگان آموزشي شهيد بيگلو در هفت تپه، به گردان ادوات واحد 106، و از آنجا به جزيره مينو عزيمت كرد. او در حين اين مأموريت، از ناحيه پا مجروح شد و به بهشهر برگشت؛ امّا قبل از بهبودي كامل، مجدد خود را به منطقه فاو ـ امالقصر رساند.
و در نهايت، عباسعلی در 65/6/13 ، طي عمليات پدافندي در فاو، به جمع ياران شهيدش پيوست. سپس با بدرقه اهالي بهشهر، در بوستان «بهشت فاطمه» اين شهر آرام گرفت.
«حسن حسنزاده» از چگونگی شهادت همرزمش، اینچنین یاد میکند: «ساعت سه صبح روز عملیات، غسل شهادت کرد. گفتم: عباس! چطور شد که امروز غسل شهادت کردی؟ گفت: این آخرین باری است که مرا میبینی. دو ساعت بعد به اتفاق او و دیگر بچهها به سمت خط مقدم رفتیم. بعد از چند دقیقه درگیری، یک خمپاره 60 به یک متری ما خورد و چند ترکش به گلوی عباس اصابت کرد. من ترکش را در آوردم و گفتم: نزدیک بود شهید شوی داداش! خندید و گفت: خد ا رحم کرد. اما لحظاتی بعد، یک توپ به نیممتری عباس و حسین عمرانی خورد و هر دویشان به شهادت رسیدند.»