نام پدر : کریم
تاریخ تولد :1343/02/03
تاریخ شهادت : 1362/01/21
محل شهادت : شرهانی

وصیت نامه

 

                                                                                            *وصیت نامه شهید رحمان(مجید) باخیره*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لاکفرن عنهم سیئاتهم و لادخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثوابا من عند الله و الله عنده حسن الثواب.(آل عمران 194)

پس آنان که از وطن خود خود هجرت نمودند و از دیار خویشش بیرون شده و در راه خدا رنج کشیدند و جهاد کردند و کشته شدند همانا بدی های آنان را بپوشانیم و آن ها را به بهشت هایی در آوریم که زیر درختانش نهرها جاریست این پاداشی است از طرف خدا و نزد خداست پاداش نیکو.

با یاد یگانه معبود همه عابدان و یگانه معشوق همه عاشقان با یاد یگانه منجی عالم بشریت آقا امام زمان و نائب بر حقشامام روح الله.

نمی دانم چگونه سخن آغاز نمایم از چه بنویسم اما بی شک آنچه که مد نظرم قرار دارد این است که نمی خواهم در مقام یک  وصی قلمدادم نمائید زیرا خویشتن را کوچکتر از آن می دانم که بخواهم به شما کسانی که امام می گوید از مردم زمان رسول الله بهترید وصیتی نمایم اما به عنوان فرزندی کوچک که زمانی در میان شما بودم می خواهم توجه تان را به مستئلی چند که شاهدش بودم و هراس آن دارم بی توجهی نسبت به آن خطری را برای انقلاب خونبار موجب گردد جلب نمایم هرچند که می دانم خود بیشتر به آن واقفید.

در این برهه از زمان که انقلاب خونبار اسلامیمان می رود تا طلیعه پیروزی خود را بر تمامی جهان بگستراند و این همه جزناشی از امدادهای غیبی و رهبری پیلمبر گونه امام عزیز نیست اما گاهی اوقات آن حال که همه مدعی این مسئله هستیم که امام الگوی کلیه کارهایمان می باشد اما گاهی اوقات دیده می شود که هوای نفسانی بر ما چیره می گردد و آن چیزی که امام و امت و در نهایت اسلام از ما انتظار دارد انجام نمی گیرد و این همه بیشتر از ناحیه بعضی از برادران مسئولین امور صورت می گیرد. هرچند در چنین انقلابی با چنین بینشی همه مسئولیم و از طرفی در این انقلاب پست و مقام مطرح نیست آنچه که هست خدمت است زیرا همگی عاشق خدائیم نه تشنه قدرت بلکه شیفته خدمتیم.

و این را نیز شاهدش بودم آنان که نمی خواستند قبول کنند سر از پاریس و واشنگتن در آوردند. این فرزند حقیرتان خواهش دارد که فقط حرف های امام مد نظر قرار گیرد و خداوند را ناطر بر اعمالمان. زیرا همه شاهد بودیم آن جا که خدا نبود 2500 سال ظلم و تباهی بود و آنجا که خدا نبود به جای هم دوستی تفرقه و دشمنی بود آنجا که خدا نبود {} نامردمی بود در کل آنجا که خدا نبود همه چیز بود جز اسلام و انسانیت.

بله امت همیشه در صحنه و خط امامی فرزند حقیرتان خواهش آن دارد که نگذارید این نعمات خداوند که این چنین بر ما نازل گشته اند به هدر رود زیرا به قول امام اگر از دستمان رود 1400 سال دیگر نمی توانیم بازیابیمش.

و شما ای خانواده عزیز ببخشید مرا برای آنکهه می دانم نسبت به شما هیچ دینی را ادا ننموده ام اما خود بیش از این واقفیدکه چیزی مهمتر وجود داشت و یاری اسلام بود و اگر خدا بخواهد شاید آخرین حرف هایمان برایتان باشد. چند خواهشی از شما داشتم هر چند در تمام طول زندگی ام جز رنج و زحمت چیز دیگری برایتان فراهم نداشتم. اما بدانید که فرزند حقیرتان فقط برای یاری اسلام و لبیک گفتن به سخنان امام عزیز راهی جبهه گشتم و هیچ چیزی دیگر از این انقلاب نخواستم و نمی خواهم و هدفی جز یاری اسلام و اهداف انقلاب نداشته ام و اگر خدا بخواهد آخرین چیزی که جانم باشد فدای اهداف پاک این انقلاب خواهم نمود و تقاضای آن دارم که فرزند حقیرتان را نیز به عنوان امانتی از خداوند در نزدتان به حساب آید زیرا تنها رضای خداوندی در کار است.

و تو مادر عزیز! اگر این حقیر ارزش آن پیدا نمودم که به شهادت برسم دلم می خواهد همیشه با لب خندان به سر مزارم آیی و اگر زمانی جنازه ام را نیز نیاوردن هرگاه که دلتنگ گشتی به سر مزار یارانم منصور، جعفر، محمد و خسرو  برو که فاتحه برای آنان برای فرزندت می باشد.

و تو پدر عزیز! دوست دارم در زمان شنیدن خبر شهادتم آنچنان صبری از خود نشان دهی که زبانزد همگان باشد و همانند آن پدری که در طول همان جنگ تحمیلی چهار فرزندش را از دست داده بود و می گفت اگر لازم باشد خودش روانه جبهه می گردد. و این را بدان که در راه این انقلاب بهشتی ها و مدنی ها به شهادت رسیدن و در مقابل آن ها فرزندت که ارزشی نداشت. و شما ای خواهران و برادران عزیزم! تا آنجا که می توانید در راه اهداف این انقلاب بکوشید و این را بدانید که برادر حقیرتان تنها برای یاری اسلام روانه جبهه ها گشت و در طول این انقلاب هیچ چشم داشتی از آن نداشتم و تقاضای آن دارم شما نیز این چنین باشید.

همیشه سعی کنید از خود بگذرید تا انقلاب پیش رود نه آن که فکر آن باشید انقلاب برایتان باید کاری کند زیرا لااقل برادر حقیرتان در طول زندگی این چنین نبود.

در پایان خدایا! تو را شکر می کنم که به من دولت درد و رنج را اعطا نمودی که با داشتن این نعمت توانستم پیش از پیش به تو روی آورم و باه استواری بیشتری در راه تو گام گیرم.

اما پروردگارا! خجل زده و سر افکنده ام که در روز حساب رسی چه چیزی را ارائه نمایم.

 اما از تو می خواهم که لااقل مرگم آن چنان قرار دهی که تو دوست می داری.

پروردگارا! دوست می دارم آنچنان که اجازه دادی پاک ترین انسان ها در راهت کشته شوند این بنده حقیر تقاضای آن دارد که اجازه دهی بدنم در راهت تکه تکه شود. هزار بار بمیرم و زنده شوم تا بتوانم آن چنان که تو می خواهی زندگی کنم.

 بارالها! ببخشای مرا که این چنین در برابرت می ایستم و از تو حاجت می طلبم اما تقاضای آن دارم که آن دنیا مرا در کنار یارانم قرار دهی.

پروردگارا! آنچنان که در طول زندگی ام از این انقلاب چشمداشتی نداشته ام دوست دارم آخرین چیزی که جانم باشد را نیز در راه اهداف این انقلاب فدا  نمایم اگر رضای تو در کار است.

الهی رضا بقضائک و تسلیما لا ترک ولا بعبود سواک یا غیاث المستغیثین

در موقع دفنم دوست دارم برادرانی که با هم زیستیم و بزرگ شدیم در قبرم دعای وحدت سر دهند و سوره والعصر را قرائت نمایند.

 

 

 

والسلام علی من التبع الهدی

آخرین سخنانم

رحمان (مجید) باخیره

25/10/1361

 


زندگی نامه

شهید «رحمان باخیره»

نام پدر: کریم

تقویم سال 1342 را، با آمدنش برای «کریم و شهربانو»، با شادمانی رقم زد. کریم، نام «رحمان» را بر او نهاد.

بعد از پایان مقاطع ابتدائی و راهنمائی، مقطع متوسطه را در هنرستان «شهید شریف واقفی» فعلی قائمشهر به اتمام رساند.

رحمان، رئوف بود و به پدر و مادر احترام می‌گذاشت. همیشه سعی می‌کرد باری را از روی دوش‌شان بر دارد و در انجام کارها کمک‌شان کند.

خواهرش «رقیه» از او این‌گونه یاد می‌کند: «نمازهایش را اول وقت می‌خواند. در طول هفته، روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه روزه بود. حتی حاضر نبود که مادرم در اوقات سحر و افطار، برایش غذا تهیه کند؛ زیرا معتقد بود که مادر نباید به خاطر روزه گرفتن او، به زحمت بیفتد. اصلا معتقد بود که انجام فریضه و عبادتش نباید باعث زحمت دیگران شود.»

نوجوانی رحمان، با آغازین روزهای قیام مردمی ایران علیه رژیم منحوس پهلوی تقارن پیدا کرده بود. او با شعارنویسی، پخش اعلامیه و حضور در راهپیمائی‌ها، به مبارزه با طاغوتیان می‌پرداخت و انزجار خود را نسبت به آن‌ها ابراز می‌کرد. تا جایی که فعالیت‌های سیاسی این مبارز انقلابی، منجر به ضرب و شتم و بازداشت یک روزه‌اش شد.

رحمان در اوایل انقلاب، در زمینه ایجاد کتاب‌خانه در مساجد و پایگاه‌های منطقه «گونی‌بافی» و قائمشهر نیز، دخالت داشت. او علاوه بر این، در جهاد سازندگی، در زمینه کمک به روستائیان، از جمله جمع‌آوری محصول و ساخت خانه برای افراد بی‌بضاعت روستاهای «اَرَطه، ریکنده و افراتخت» خدمات بی‌شائبه‌ای انجام داد.

بعد از تشکیل بسیج به فرمان امام خمینی، به عضویت این نهاد در آمد و فعالیت‌هایش را جهت حفظ دستاوردهای انقلاب ادامه داد.

مادرش که این روزها، تنها با خاطرات پسرش زندگی می‌کند، می‌گوید: «به او می‌گفتم: درس بخوان و به دانشگاه برو! ولی او می‌گفت: در حال حاضر دفاع از وطن، دانشگاه من است. من بعداً هم می‌توانم به دانشگاه بروم.»

رحمان در سال 1361، رخت پاسداری از میهن را به تن پوشانید و به نبرد با دشمن دون پرداخت.

فرماندهی گردان رزمی جبهه غرب، معاونت گردان مسلم، و فرماندهی گروهان یکم این گرون، از اَهَّم خدمات ارزنده این پاسدار رشید مازندرانی به شمار می‌رود.

در سال 1361، در مریوان مجروح شد. لذا برای مدتی، در بیمارستان «الله‌اکبر» این شهر بستری گشت.

«سعید روشن» که هم‌رزم رحمان بود، دفتر خاطرات آن ایام را این‌گونه ورق می‌زند:

«گردان مسلم و حمزه از لشکر 25 کربلا، به عنوان نیروهای کمکی، به لشکر ما که لشکر ولی‌عصر خوزستان بود، ملحق شده بودند. چون ما از نیروهای اول محسوب می‌شدیم، شکستن خط با گروهان ما بود. رحمان، فرمانده گروهان بود. او بعد از شکستن خط، هنگام پاک‌سازی و درگیری با نیروهای عراقی بود که، مورد اصابت گلوله قرار گرفت. به علت عقب‌نشینی نیروهای خودی، جنازه مطهر بسیاری از شهدا که اکثراً از قائمشهر بودند، در منطقه به‌جا ماند. بماندکه، هنگام عقب‌نشینی، تلاش برادران این بود که حداقل مجروحان را به پشت خط انتقال دهند.»

رحمان، سرانجام در 21/1/1362، طی عملیات والفجر 1 در منطقه فکّه، به ضیافت حق شتافت؛ اما جسم پاک این آلاله سرخ مازندرانی، بعد از گذشت ده بهار از تقویم روزگار، تنها با تکه استخوانی و پلاک، به آغوش خانواده بازگشت و چونان گوهر، در «امام‌زاده اسماعیل» روستای «چشمه‌سار» به خاک سپرده شد.