*زندگی نامه شهيد علي بابوكوهستاني*
نام پدر: محمّد
«بعد از دوازده سال، خدا او را به من داد. وقتي به دنيا آمد، درحدّ مرگ، بيمار شد. پسرم را نذر امامزاده عبدالله كردم تا شفا يافت. انتخاب اسمش هم با خودم بود. چون دلم ميخواست بچّهام براي دين اسلام ساخته شود و باتقوا باشد.»
ردّ پاي خاطرات «معصومه» را كه بگيريم، به نخستين طلوع از مرداد 1346 ميرسيم، كه نوزادي به نام «علي»، چونان آفتاب، در تقدير او و «محمّد» درخشيد؛ نورسيدهاي از دامان خانوادهاي متديّن و زحمتكش در روستاي «سينوا» از توابع چالوس.
كودكي بيش نبود كه قرآن را نزد شخصي به نام «گلعلي» آموخت و جانش به آيههاي نوراني كتاب حق صيقل يافت. از اینرو، در بزرگسالی نیز، با تمسک به واجبات و مستحبات، سیره خاندان طهارت را در پیش گرفت.
بنا به گفته مادر، «علی نسبت به حجاب خیلی اهمیت میداد و به من میگفت: وصیتی که به تو دارم، این است که خواهرانم را جوری تربیت کنی که حجاب خودشان را حفظ کنند.»
علي با پايان دوره ابتدائي در روستا، وارد مدرسه راهنمایي «شهيد بخشي» فعلی چالوس شد. سپس تا پايه اول متوسطه در همين شهر پيش رفت؛ امّا به قصد عزيمت به جنگ، ترك تحصيل كرد.
معصومه در ادامه، زیبایی حضور آن روزهای دلبندش را به تصویر میکشد: «به من خيلي علاقه داشت. ميگفت: مادر! تو كار ميكني و من فقط ميخورم و ميخوابم. ميگفتم: اشكالي ندارد. ناراحت نباش. يك روز هم تو كار ميکني و من غذا ميخورم و استراحت ميكنم. ميگفت: روزگار بايد همينطور شود. من آرزو دارم تا از شرمندگي تو در بيايم! بعد سرش را روي پايم ميگذاشت و ميگفت: مادر! من خاك پاي توأم.»
به استناد گفته خانواده، در وصف ادب و حسن رفتار علی نیز، میتوان چنین گفت: «به جاي اينكه ما به او سلام كنيم، او به ما سلام ميكرد. هیچوقت اسممان را به تنهايي به كار نميبرد. ميگفت: احترام به بزرگترها را حفظ كنيد و با هم برادر باشيد. علاوه بر آن، در نامههایش میگفت: با مردم رفتار خوبی داشته باشید. ما باید الگوی دیگران باشیم.»
فعالیت های این پاسدار مبارز بسیار است. گویی خستگی در او راهی نداشت. در زیر به چند مورد از کارها و مسوولیت هایش اشاره می کنیم:
در سال 1363، به مدّت سه ماه، در كِسوت بسيجي، رهسپار جبهه مريوان شد.
در سال 1364، به مدّت نُه ماه، در پُل اوشن كندوان به سر بُرد.
در 23/5/1365 از سپاه نوشهر به عنوان سرباز، راهی باختران شد.
در سال 1367، با پوشیدن جامه پاسداري، در كردستان، مسئول امور مالي شد.
برادرش «سعدی»، در اینخصوص، بُعد دیگری از شخصیت این فرزند نیکسیرت را بیان میکند: «زمانی که در کردستان مسئول امور مالی بود، یکی از بچههای محلمان، میخواست اسلحهای بگیرد؛ اما علی نگذاشت که او مال بیتالمال را جای دیگر ببرد و استفاده کند.»
برادر دیگرش «پاشا»، با بیان روایتی، میگوید: «قبل از آخرین اعزام، در آزمون بانک ملی قبول شده بود. گفتم: جبهه نرو. برو بانك تا حقوقي بگيري و دستت باز شود. گفت: نه! تا جنگ تمام نشود، من بايد در جبهه باشم.»
و عاقبت، علی در 15 بهمن 1367 در جبهه باختران به ديدار معبود شتافت؛ وهشت روز بعد ـ یعنی در روز 23 بهمن ـ با بدرقه اهالي چالوس، در گلزار شهداي اين شهر آرام گرفت.