نام پدر : محمد مهدی
تاریخ تولد :1346/05/01
تاریخ شهادت : 1367/11/15
محل شهادت : نقده - باختران

وصیت نامه

*توصیه نامه شهید علی بابو کوهستانی*

 

 

به شما عزیزان توصیه می کنم که از رهبری حمایت کنید و دین اسلام را زنده نگه دارید و در حفظ ناموس خود بکوشید.به پدر و مادر خود احترام بگذارید و به آنها نیکی کنید. در انجام واجبات وترک محرمات کوشا باشید. نماز خود را اول وقت و به صورت جماعت به جا آورید. به خواهران خود توصیه می کنم که حجاب خود را رعایت نمایند.


زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد علي بابوكوهستاني*

 

نام پدر: محمّد

«بعد از دوازده سال، خدا او را به من داد. وقتي به دنيا آمد، درحدّ ‌مرگ، بيمار شد. پسرم را نذر امام­زاده عبدالله كردم تا شفا يافت. انتخاب اسمش هم با خودم بود. چون دلم مي­خواست بچّه­ام براي دين اسلام ساخته شود و باتقوا باشد.»

ردّ پاي خاطرات «معصومه» را كه بگيريم، به نخستين طلوع از مرداد 1346 مي­رسيم، كه نوزادي به نام «علي»، چونان آفتاب، در تقدير او و «محمّد» درخشيد؛ نورسيده­اي از دامان خانواده­اي متديّن و زحمتكش در روستاي «سينوا» از توابع چالوس.

كودكي بيش نبود كه قرآن را نزد شخصي به نام «گل­علي» آموخت و جانش به آيه­هاي نوراني كتاب حق صيقل يافت. از این­رو، در بزرگ­سالی نیز، با تمسک به واجبات و مستحبات، سیره خاندان طهارت را در پیش گرفت. 

بنا به گفته مادر، «علی نسبت به حجاب خیلی اهمیت می­داد و به من می­گفت: وصیتی که به تو دارم، این است که خواهرانم را جوری تربیت کنی که حجاب خودشان را حفظ کنند.»

علي با پايان دوره ابتدائي در روستا، وارد مدرسه راهنمایي «شهيد بخشي» فعلی چالوس شد. سپس تا پايه اول متوسطه در همين شهر پيش رفت؛ امّا به قصد عزيمت به جنگ، ترك تحصيل كرد.

معصومه در ادامه، زیبایی حضور آن روزهای دلبندش را به تصویر می­کشد: «به من خيلي علاقه داشت. مي­گفت: مادر! تو كار مي­كني و من فقط مي­خورم و مي­خوابم. مي­گفتم: اشكالي ندارد. ناراحت نباش. يك روز هم تو كار مي­کني و من غذا مي­خورم و استراحت مي­كنم. مي­گفت: روزگار بايد همين­طور شود. من آرزو دارم تا از شرمندگي تو در بيايم! بعد سرش را روي پايم مي­گذاشت و مي­گفت: مادر! من خاك پاي توأم.»

به استناد گفته خانواده، در وصف  ادب و حسن رفتار علی  نیز، می­توان چنین گفت: «به جاي اين­كه ما به او سلام كنيم، او به ما سلام مي­كرد. هیچوقت اسم­مان را به تنهايي به كار نمي­برد. مي­گفت: احترام به بزرگ­ترها را حفظ كنيد و با هم برادر باشيد. علاوه بر آن، در نامه­هایش می­گفت: با مردم رفتار خوبی داشته باشید. ما باید الگوی دیگران باشیم.»

فعالیت های این پاسدار مبارز بسیار است. گویی خستگی در او راهی نداشت. در زیر به چند مورد از کارها و مسوولیت هایش اشاره می کنیم:

در سال 1363، به مدّت سه ماه، در كِسوت بسيجي، رهسپار جبهه مريوان شد.

در سال 1364، به مدّت نُه ماه، در پُل اوشن كندوان به سر بُرد.  

در 23/5/1365 از سپاه نوشهر به عنوان سرباز، راهی باختران شد.

در سال 1367، با پوشیدن جامه پاسداري، در كردستان، مسئول امور مالي شد.

برادرش «سعدی»، در این­خصوص، بُعد دیگری از شخصیت این فرزند نیک­سیرت را بیان می­کند: «زمانی که در کردستان مسئول امور مالی بود، یکی از بچه­های محل­مان، می­خواست اسلحه­ای بگیرد؛ اما علی  نگذاشت که او مال بیت­المال را جای دیگر ببرد و استفاده کند.»  

برادر دیگرش «پاشا»، با بیان روایتی، می­گوید: «قبل از آخرین اعزام، در آزمون بانک ملی قبول شده بود. گفتم: جبهه نرو. برو بانك تا حقوقي بگيري و دستت باز شود. گفت: نه! تا جنگ تمام نشود، من بايد در جبهه باشم.»

و عاقبت، علی در 15 بهمن 1367 در جبهه باختران به ديدار معبود شتافت؛ وهشت روز بعد ـ  یعنی در روز 23 بهمن ـ با بدرقه اهالي چالوس، در گلزار شهداي اين شهر آرام گرفت.