شهید «جواد بابایی»
نام پدر: مسلم
با طلیعه حضورش در سال 1339، شادی را برای «مسلم و راضیه» به ارمغان آورد.
دوران ابتدائی و راهنمائیاش، در زادگاهش، روستای «واستان» ساری سپری شد. سپس برای ادامه تحصیل، به شهر آمد و موفق به اخذ مدرک دیپلم بازرگانی شد.
نوجوانی بیش نبود که زمزمه های انقلاب از در و دیوار شهر به گوش رسید.
مادرش نقل می کند : «جواد قبل از انقلاب، از طریق فردی روحانی با امام خمینی آشنا شد. این فرد که در قم فعالیت میکرد، اما چون تحت تعقیب ساواک بود، به روستای ما فرار کرد و در خانه ما زندگی میکرد. به همین دلیل، جواد با او صمیمی بود. این دو نفر در آن مدت، اعلامیه پخش میکردند و فعالیت سیاسی داشتند.»
این نوجوان انقلابی، در برخورد با افراد احزاب و گروهکهای ضد انقلاب، به گونهای رفتار میکرد که به آنها بیاحترامی نشود. حتی با آنها سلام و علیک نیز داشت.
مادرش در اینخصوص، اینگونه بیان میدارد: «من یکبار به او گفتم: چرا به فلانی سلام میکنی؟ آنها اصلا امام را قبول ندارند. جواد گفت: چون من دوستدار امام هستم، باید به همه محبت کنم؛ شاید آنها چیزی نمیدانند و از روی ناآگاهی، با امام دشمنی میکنند.»
او مدتی مسئول زندان ساری بود و وقتش را در بخش نادمین، با منافقان میگذراند. او حتی جهت خودسازی آنها تلاش میکرد تا تغییر کنند.
سال 1358 کاشانه اش را با حضور بانوئی مومنه، به نام «حلیمهخاتون زکریایی» آذین بست و زندگی مشترکش را با او آغاز کرد. ماحصل این وصلت مبارک، «سمیه، فاطمه و فتحنا» هستند.
جواد که در سال 1358 به عضویت سپاه در آمده بود، با شروع جنگ تحمیلی رهسپار جبهه شد.
سرانجام، این عزیز والامقام در 8/12/1364 در جاده اهواز ـ آبادان، طی یک سانحه تصادف به درجه رفیع شهادت نائل شد؛ و پیکر مطهرش نیز بعد از تشییع، در گلزار شهدای «ملامجدالدین» ساری آرام گرفت.