نام پدر : مسلم
تاریخ تولد :1339/11/06
تاریخ شهادت : 1364/12/08
محل شهادت : ابادان

وصیت نامه

*وصيتنامه شهيد جواد بابائي*

 

 

«بسم رب الشهداء و الصديقين»

 

با سلام به رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران و مرجع تشييع جهان و سلام و درود بر ارواح طيبه شهداء في سبيل ا... چند جمله اي به عنوان وصيت خدمت خانواده عزيزم عرضه مي دارم.

خداوند را سپاسگزارم كه در اين زمان به دنيا آمدم كه مصيبت وارده بر حسين (ع) سرور شهيدان را با چشم خود مشاهده كردم (كه اين نمونه اي از صحراي كربلاست) و تا حدودي توانستم وظيفه خودم را عمل نمايم هر چند كاري نكردم. عزيزان من هر چند مصيبت وارده بر شما سنگين است كمي به عقب بر گرديد و مصيبت وارده بر زينب (س) را بنگريد و شايد تسلي خاطر براي شما باشد. وصيت بنده به تك تك شما اين است همانگونه كه تاكنون گوش به فرمان امام بوديد به وظيفه خود ادامه داده و به مسائل احكام بيشتر توجه فرمائيد. صبر را پيشه خود كنيد تا انشاا... خداوند به شما در روز قيامت عوض دهد.

پدرم، مادرم، خواهرانم و برادرانم، همسرم و فرزندانم سميه و فاطمه بر خود بباليد و خوشحال باشيد كه به وظيفه خود عمل كرديد و توانسته اي عزيزي را در راه خدا قرباني نمائيد.

همسرم فرزندانم را خوب تربيت نمائيد تا بتوانند براي اسلام و جامعه مفيد باشند. در ضمن تأكيد مي كنم مرا در ملامجدالدين دفن كنيد.

خانواده عزيزم از انجمن اسلامي محل پشتيباني كنيد و با كساني كه در مقابل انجمن جبهه گيري مي كنند دوري كنيد و رابطه خود را با آنها قطع كنيد اينان نه تنها مخالف انجمن اسلامي هستند بلكه مخالف اسلام هم هستند. هيچ وقت تحت تأثير حرفهاي آنها قرار نگيريد آنها بازماندگان معاويه هستند و راه آنها را ادامه مي دهند. (منظور من از برادران انجمن اسلامي و شما خانواده عزيز مي دانيد) مسئله بعدي اين است كه پدرم را به عنوان وصي و همسرم را به عنوان ناظر خود قرار مي دهم و كليه اموال خانه ام را متعلق به همسر و فرزندانم سميه و فاطمه مي سپارم. در ضمن پدرم و مادرم از همسرم و فرزندان من خوب نگهداري كنيد و به همسرم حليمه و فرزندانم سميه و فاطمه بيشتر محبت كنيد چون بنده نتوانستم در دوران زندگي وظايف خود را نسبت به آنها ادا كنم و از خوبيهاي همسرم در دوران زندگي تقدير و تشكر مي كنم و اميدوارم خداوند به ايشان صبر بدهد.

 

والسلام عليكم و رحمه ا... و بركاته

 


زندگی نامه

شهید «جواد بابایی»

نام پدر: مسلم

با طلیعه حضورش در سال 1339، شادی را برای «مسلم و راضیه» به ارمغان آورد.

دوران ابتدائی و راهنمائی‌اش، در زادگاهش، روستای «واستان» ساری سپری شد. سپس برای ادامه تحصیل، به شهر آمد و موفق به اخذ مدرک دیپلم بازرگانی شد.

نوجوانی بیش نبود که زمزمه های انقلاب از در و دیوار شهر به گوش رسید.

مادرش نقل می کند : «جواد قبل از انقلاب، از طریق فردی روحانی با امام خمینی آشنا شد. این فرد که در قم فعالیت می‌کرد، اما چون تحت تعقیب ساواک بود، به روستای ما فرار کرد و در خانه ما زندگی می‌کرد. به همین دلیل، جواد با او صمیمی بود. این دو نفر در آن مدت، اعلامیه پخش می‌کردند و فعالیت سیاسی داشتند.»

این نوجوان انقلابی، در برخورد با افراد احزاب و گروهک‌های ضد انقلاب، به گونه‌ای رفتار می‌کرد که به آن‌ها بی‌احترامی نشود. حتی با آن‌ها سلام و علیک نیز داشت.

مادرش در این‌خصوص، این‌گونه بیان می‌دارد: «من یک‌بار  به او گفتم: چرا به فلانی سلام می‌کنی؟ آن‌ها اصلا امام را قبول ندارند. جواد گفت: چون من دوستدار امام هستم، باید به همه محبت کنم؛ شاید آن‌ها چیزی نمی‌دانند و از روی ناآگاهی، با امام دشمنی می‌کنند.»

او مدتی مسئول زندان ساری بود و وقتش را در بخش نادمین، با منافقان می‌گذراند. او حتی جهت خودسازی آن‌ها تلاش می‌کرد تا تغییر کنند.

سال 1358 کاشانه اش را با حضور بانوئی مومنه، به نام «حلیمه‌خاتون زکریایی» آذین بست و زندگی مشترکش را با او آغاز کرد. ماحصل این وصلت مبارک، «سمیه، فاطمه و فتحنا» هستند.

جواد که در سال 1358 به عضویت سپاه در آمده بود، با شروع جنگ تحمیلی رهسپار جبهه شد.

 سرانجام، این عزیز والامقام در 8/12/1364 در جاده اهواز ـ آبادان، طی یک سانحه تصادف به درجه رفیع شهادت نائل شد؛ و پیکر مطهرش نیز بعد از تشییع، در گلزار شهدای «ملامجدالدین» ساری آرام گرفت.