نام پدر : قاسم
تاریخ تولد :1343/11/07
تاریخ شهادت : 1362/12/03
محل شهادت : چیلات

زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد محمود بابامشي*

 

 

نام پدر: قاسم

تقويم سال 1343 به هفتمين روز بهمن رسيده بود كه قدم به كاشانه «قاسم و ننه‌آغا» نهاد؛ نورسيده‌اي با نام «محمود»، برخاسته از دامان زوجی کشاورز و متدین در «ممشی» از توابع سوادکوه.

چهار سال ابتدائي تحصيلي محمود در دبستان زادگاهش، و پايه آخر اين مقطع، در روستاي «كارفرد» گذشت. سپس بعد از اتمام دوره راهنمايي در زيرآب، تحصيلاتش را تا پایه  دوم مقطع متوسطه در رشته ادبيات در دبيرستان «شهيد ديالمه» فعلی همين شهر ادامه داد.

خواهرش «راضيه» از آن ايّام چنين مي­گويد: «آن زمان، مادرم نان تنوري مي­پخت و به او مي­داد كه به مدرسه ببرد؛ ولي او نان را نمي­خورد و به دوستانش مي­داد كه غذايي براي خوردن نمي­آوردند.»

در بیان تقیدات دینی این فرزند نیک‌سیرت، همین بس که در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی خاص داشت. با قرآن، این منبع نور و رحمت نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

حضور در راهپيمائي و نشر اعلاميه­هاي امام خميني(ره)، از جمله فعاليت­هاي انقلابي محمود در ایام پرشکوه انقلاب به شمار مي­رود.

با ظهور انقلاب و تشکیل بسيج، به عضويت اين نهاد در آمد و در پایگاه مقاومت محل به انجام فعالیت مشغول شد.

هم‌زمان با پوشیدن رخت پاسداري در سال 1361، در واحد مخابرات سپاه سوادكوه به ادای تکلیف پرداخت.

مدتی بعد، در كِسوت بي­سيم­چي راهی جبهه مريوان شد.  

ترغیب مردم به انجام فعالیت‌های پشتیبانی، تهیه و ارسال کمک‌های نقدی و غیر نقدی جهت یاری رزمندگان، از جمله اقدامات محمود در جبهه فرهنگی محسوب می‌شود.

«محمدعلی» در گذر از آن روزها، بُعد دیگری از شخصیت برادرش را این‌گونه به تصویر می‌کشد: «در یکی از نامه‌هایش از من خواست که عکس دخترم را برایش بفرستم. او بعد از دیدن، نامه‌ای برای دخترم نوشت که چرا عکس بدون روسری برایم فرستادی؟ من آن را پاره کردم. هر وقت که به مدرسه رفتی و مقنعه سر کردی، عکست را برا من ارسال کن.»

 

 

و اما روایتی دیگر از خواهرش راضیه؛ «یک‌بار که در زمان مرخصی تصادف کرده بود، پانزده روز می‌بایست در منزل می‌ماند؛ اما هفت روز نشده، گفت: می‌خواهم به منطقه برگردم. گفتیم: سرت هنوز باندپیچی است! کجا می‌خواهی بروی؟ اما او پاسخ داد: من حتما باید بروم! عملیات شروع شد.»

و سرانجام، محمود در 3/12/1362، طي عمليات والفجر 6 با حضور در گردان قمر بني­هاشم، به درجه رفيع شهادت نائل آمد. پيكر پاكش نيز با گذشت ده بهار از تقويم روزگار، با  وداع همسرش «مليحه بابايي»، در امام­زاده عبدالحق زيرآب به خاك سپرده شد.  


وصیت نامه

* وصیت نامه شهید محمود بابائی*

 

بسمه تعالی

«والذین جاهدوا فینا لدینهم سبلنا»

(( کسانی که در راه ما جهاد کنند ما راه های خود را به آنها نشان می دهیم.))

با سلام و درود به ولی عصر(عج) و نائب بر حق او حضرت امام خمینی و شهیدان صدر اسلام تا به حال و با سلام و درود فراوان به خانواده های شهدا. با تشکر فراوان از امام بزرگوار که ما را از منجلاب فساد و تباهی نجات داده و راه سعادت را به ما نشان داده و مبارزه علیه کفر جهانی را به ما آموخته است.

   اکنون که در حدود 40 ماه و اندی از جنگ تحمیلی حق علیه باطل که از طرف شیطان بزرگ بر ملت مظلوم و شهید پرور ما تحمیل شده، می گذرد و دفاع از اسلام و حریم اسلامی بر هر فرد مسلمان واجب می باشد. بنده هم در ارگانی چون سپاه شرکت کرده ام تا جان ناقابل خود را به اسلام و انقلاب اسلامی هدیه کنم. چون که اسلام تا به حال توسط خون رشد نموده و هنوز هم به خون احتیاج دارد. هم اکنون رهسپار جبهه حق علیه ظلمت می باشم تا انشاءالله بتوانم ندای امام حسین(ع) و امام بزرگوار را لبیک بگویم. امام حسین(ع) در روز عاشورا که در صحنه پیکار حق علیه باطل به خون مطهر خود و یارانش شناور بوده است این جمله ( هل من ناصر ینصرنی ) را فرموده اند: (( آیا کسی هست که مرا یاری دهد؟ )) آری امام حسین (ع) می دانست در آن موقع کسی نیست که او را یاری دهد و این جمله را برای نسل حاضر فرموده اند. امت حزب الله، این فرموده امام حسین(ع) برای ماست و امتحانی بر ماست و هر کسی به ندای امام بزرگوار لبیک بگوید، در این موقع جنگی بداند که ندای امام حسین(ع) را لبیک گفته است. دادن جان ناقابل بنده به اسلام آروزی بنده در طول عمرم بوده است تا انشاءالله بتوانم کمی از نهال اسلام و انقلاب اسلامی را آبیاری کنم. از خداوند بزرگ هم می خواهم آن هنگام که ترکش یا گلوله آتشین دشمن بر بدن بنده اصابت کرده است به جای آه یا آخ گفتن نام خدا و نام امام عزیز را ببرم.

   و اما مادرم! در مرگم بر سر و سینه خود مزن چون که ما امانتی بوده ایم از طرف خداوند بزرگ که به شما مادران پاکدامن سپرده شده ایم و هر وقتی که خداوند متعال احتیاجمان داشته باشد، خواهد برد و افتخار کن بر خود که فرزندی داشتی و به اسلام و انقلاب اسلامی هدیه نموده ای.

 مادر عزیزم! می دانم و احساس آن را دارم، از اینکه با چه مشکلاتی بنده را بزرگ نموده ای و به جامعه اسلامی تحویل داده ای ولی از بنده هیچ سودی نبرده ای. باید مرا ببخشی و شیر پاکت را بر من حلال کنی. هر وقت می خواهی گریه کنی در خانه ات گریه کن که در بیرون این منافقان از خدا بی خبر خوشحال می شوند.

   و شما برادر عزیزم! در مرگم ناراحت نباشید و همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید و خواهران عزیزم! برایم گریه نکنید و اگر می خواهید گریه کنید برای بدن سوخته و تکه تکه شده شهید بهشتی و رجائی و باهنر و سایر شهدا گریه کنید. برای بدن مطهر و تکه تکه شده امام حسین(ع) گریه کنید و زینب گونه به جامعه اسلامی خدمت کنید و تنها سفارش بنده به شما این است که فرزندان خود را حسین گونه و زینب گونه تربیت کرده و به جامعه اسلامی تحویل دهید.

   و اما همسرم! بنده به عشقی که می ورزیده ام و آرزو داشته ام رسیده ام نه این است که تو بر من مهربان نبوده ای. بلکه تو خودت در این مدت کوتاه که هنوز موفق به زندگی کردن نشده ای، مهربانی ات در قلبم جای داشت و از خداوند بزرگ سعادت تو را خواستارم و شما حزب الهی روستا به خدا قسم شهادت عزیزان، یعقوب، محمدحسین و سهراب برای امت غیر منتظره نبوده است بلکه آگاهانه بود و هنوز هم عزیزان شما در بین شما برای دفاع از اسلام مقدس از آغوش خانواده هایتان جدا خواهند شد. افتخار کنید از اینکه فرزندان خود را به اسلام هدیه می کنید و برای امام عزیز دعا کنید.

   و شما امت حزب الله و همیشه در صحنه! پشتیبان ولایت فقیه باشید و گوش به فرامین امام بزرگوار بدهید و تک تک آن را اجرا کنید اگر چنین کرده اید، بدانید که شما را هیچ خطری تهدید نخواهد کرد و انشاءالله تعالی پیروزید و همیشه برای امام عزیز دعا کنید. تنور جنگ را گرم نگه دارید. برای تمام برادران محترم از خداوند بزرگ آرزوی سعادت می کنم.

به امید پیروزی حق علیه باطل و بازگشایی راه کربلا

والسلام

********************************