نام پدر : باباجان
تاریخ تولد :1344/01/06
تاریخ شهادت : 1366/03/09
محل شهادت : ماووت

زندگی نامه

شهيد «علي‌اكبر احساني»

نام پدر: باباجان

در سال 1344 بود که در روستاي «تيرتاش»، قدم به كاشانه «باباجان و فاطمه» گذاشت. كودكانه‌هايش در كوچه‌هاي همين روستا خاطره شد؛ تا اين‌كه به سن مدرسه رسيد.

سال‌هاي تحصیلی ابتدائي «علي‌اكبر»، با نمرات خوبی در دبستان زادگاهش سپري شد. سپس، بعد از اتمام دوره راهنمایي، به تحصيلاتش در مقطع دبيرستان پايان داد.

در كار كشاورزي و دامداري، دوشادوش پدر كار مي‌كرد تا از اين طريق، بتواند كمك‌حال او در تأمين مخارج خانواده باشد.

در اوصاف اخلاقی او، همین بس که نسبت به والدین، از ادب و تواضع خاصی برخوردار بود و در همه امور، رضایت آنان را مدنظر داشت. در گفتار و رفتار با دیگران نیز، از ملاطفت و عطوفت بهره‌مند بود.

علی‌اکبر که پرورش‌یافته تربیت دینی بود، همواره در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی خاص داشت. با قرآن نیز، مأنوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا. 

با اوج انقلاب، با این‌که به اقتضاي شرايط سني، درك پاييني از رخدادهاي مربوط به اين نهضت داشت، اما وقتی شور و شوق پدر و مادر رنج‌كشيده‌اش را در سرنگوني از حكومت پهلوي و حمايت از انقلابيون ديد، برايش آشكار شد كه قشر رعيت و كارگر جامعه، طرفدار انقلاب و انديشه‌هاي امام خميني (ره) هستند.

علي‌اكبر بعد از پيروزي انقلاب، در اماكن فرهنگي و نهادهاي انقلابي حضور يافت. او با عضويت در پايگاه مقاومت بسيج و همراه شدن با بسيجيان، هويت فكري و موضع فردي خود را در قبال حكومت نوپاي انقلابي و مردمي جمهوري اسلامي، ابراز و اعلام كرد.

شيپور جنگ كه به صدا در آمد، سنگر مدرسه را رها كرد و به عزم جهاد، راهي سنگر مبارزه با دشمن شد. او در سال‌های 1361 تا 1363 بارها در جامه بسیجی، راهی مناطق نبرد شد. او كه جنگ را نبردی تحميلي از سوي دشمنان مي­دانست، معتقد بود كه مقابله با آن‌ها، دفاع از اسلام و انقلاب است. او اعتقاد داشت كه نبايد مانند كوفيان، امام را تنها گذاشت؛ بلكه بايد همچون بزرگان صدر اسلام، در مقابل كافران ايستاد تا سعادت ابدي نصيب‌مان گردد.

8 بهمن 1365، لباس پاسداري را به تن كرد و بيش از پيش، به دفاع از وطن همت گماشت. او سكان­دار قايق لشكر 25 كربلا، در امر تداركات و خدمات انتقال مواد غذايي بود.

«بخش‌علي قاسمي» با ذكر خاطره‌اي از او مي‌گويد: «در يك روز گرم، در حال تعقيب چند نفر بوديم كه بار قاچاق داشتند. از مرز پاكستان رد شديم و تا غروب در آن‌جا مانديم. تشنگي زياد اذيت‌مان مي‌كرد. چاله‌اي پيدا كرده بوديم كه در آن، آب كثيفي بود. به اجبار از آن آب براي رفع تشنگي نوشيديم. الان هر وقت آب مي‌نوشم، به ياد آن روز، خاطره او را زنده مي‌كنم.»

و سرانجام، علی‌اکبر در 9 تير 1366، در آخرين آوردگاهش در منطقه «ماووت»، به خیل هم‌سنگران شهیدش پیوست. پيكر پاكش بعد از وداع همسرش «رقیه خلیلی تیرتاشی» و یادگارانش «فرزانه و حسین»، در «امام‌زاده هاشم» زادگاهش، در دل خاك آرام گرفت.

خانم خلیلی روایت می‌کند: «ما چهار سال با هم زندگی مشترک داشتیم. هنگام تولد فرزند بزرگم، او در هورالهویزه بود که با نامه، این خبر را به او دادم. او هم در جواب نامه، تبریک گفت و یک تخت‌خواب برای بچه پست کرد.»


وصیت نامه

*وصیت نامه شهید علی اکبر احسانی*

 

بسم رب الشهدا و الصديقين

وصيت­نامه بسيجي شهيد علي­اكبر احساني تيرتاشي

به نام خدا و پاسدار حرمت خون شهيدان از صدر اسلام تا كربلاي جمهوري اسلامي ايران و با درود و سلام به پيشواي امام عصر (عج) و نائب بر حقش رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني. و با درود و سلام بر تمامي شهداي اسلام از صدر تاكنون و با سلام به رزمندگان ايثارگر جبهه­هاي حق عليه ظلمت و با آرزوي شفاي عاجل براي تمامي مجروحين و معلولين جنگ تحميلي، وصيت­ام را كتباً اعلام مي­دارم.

الحمدالله ربّ العالمين الصلوات الله علي سيدالمرسلين خاتم النبيين محمد مصطفي (ص) والسلام علي جميع الانبياء و اوصياء.

قال رسول­الله (ص): مَن ماتَ بِالوصية ماتَ مَيتَته جاهلية

بعد از اقرار به وحدانيت خدا و يك­صدو بيست­وچهار هزار پيغمبر و دوازد­ه­ تن امام اول­شان علي­بن­ابي­طالب تا صاحب­الزمان (عج) و اقرار به عالم قيامت بهشت و جهنم همه حق است. و سپس ولايت فقيهي و جانشينان ائمه و ادامه­دهنده راه انبياء بالاخص رهبر كبير انقلاب، ارواحنا فداء برخود لازم دانستم كه به نداي امام عزيز لبيك بگويم همانند رزمندگاني كه در كربلا به ياري امام حسين شتافتند و از حريم اسلام و قرآن دفاع كردند، بروم.

اي سلحشوران! بجنگيد و برزميد كه ديري نمي­پايد به سرچشمه حقيقت خواهيد رسيد. اوصيكُم بِتَّقوالله.

اميدوارم خداوند جليل و رحمان گام­هاي مبارزان را بر ضد جنايتكاران مستحكم بدارد و قلب ما را براي پذيرايي نور خود آماده گرداند.

بارالها! عمري در اين دنيا از نعمات تو استفاده نمودم و سپس در راه چگونه مردن ياري­ام كن. و اگر در راه چگونه مردن موفق هستم باز بنده را از لطف بيش از پيش خود محروم ننماي. حال كه دشمن بدسيرت درخت نوپاي انقلاب را با اين جنگ تحميلي صدمه وارد كرده است بايد هوشيار باشيم كه هرچه زودتر براي رفع نقايص آن برآييم. بنده با پنج تن از خانواده كه سه برادر و دو داماد بوديم در تاريخ 9/7/65 همراه با راهيان هفت به جبهه­هاي حق عليه باطل اعزام شديم جهت اين­كه حضور خود را برضد ظلم و ستم اعلام بداريم و اسلام عزيز خود را ياور باشيم. و من اگر در اين راه شهادت اين فيض عظيمي نصيب بنده شد، چند كلمه­اي سخن هم به شما ملت عزيز دارم.

مردم شهيدپرور! گامي در راه مستقيم برداريد كه همان خط ولايت فقيه است. هرگاه رزمنده­­اي به لقاءالله مي­پيوندد كمال تمايلش­اش همين بوده است. پس شما نبايد اجازه به فرصت­طلبان دهيد كه خون عزيزان ما را ناديده بگيرند و شما پسران و دختران من و امّا تو اي فرزندم علي­اصغر اگر از ميان شما مي­روم و ديگر ميان شما نيستم هيچ­گاه غافل از دشمن نباشيد. راهم را ادامه دهيد. فرزند بزرگم علي­اصغر جان! نور چشم بنده تمام خانواده و تمامي زندگي را اول از همه به خدا سپرده و درثاني تو را كفيل آن مي­دانم. اميدوارم از فرزندان خردسالم خوب نگهداري كني و آن­ها را براي اسلام و براي پيشبرد اهداف اسلامي تربيت كني. و بيش از همه در مورد نامدار سقاي كربلا، فرزندم ابوالفضل را به شما تأكيد مي­كنم كه ايشان را هم بيش از ديگران تحت­نظر داشته باشيد. و همچنين در مورد اطاعت از مادر به شما فرزندان بيش از حد سفارش مي­نمايم. فرزندم! مبادا از خدا غافل بماني. وسوسه شيطاني تو را فريب دهد. مبادا كاري كه رضاي خدا در آن نيست از تو سر بزند و افراد دورو و منافق دوري كني. و تو اي برادرم! وصيت­نامه­ام را برايتان مي­فرستم از آن نگهداري كن كه پيوست همين نامه است و در مورد سركشي به خانه سفارشي بيش از اين نمي­كنم كه محافظ خانه بنده باشيد و همچنين علي­اصغر را حتماً درمورد چگونگي رسيدگي به اموال زندگي آگاه نماييد.

و امّا مادرم! مي­دانم كه براي من زحمات زيادي كشيدي و زمان بهره­برداري از من نتوانستم دِين­ام را ادا كنم و از تمام خواسته­هاي تو و آرزوهايت بلكه يكي را انجام دهم، باشد إن­شاءالله كه اين دفعه راهي سرزمين كربلا خواهم شد و از جلوي راه­مان دشمنان اسلام را به زيارت كربلا، قبر شش گوشه حسين­بن­علي خواهم برد. اين تنها آرزوي اوليه شما بود كه در زمان حيات­تان زيارت كني و اگر هم به شهادت رسيدم و اگر لايق بودم إن­شاءالله خداوند شهادتم را زيارت در كربلا قبول كند. و شما برادرانم هر يك به سهم خودتان دشمنان را لحظه­اي نگذاريد آرام باشند و سوء استفاده كنند.

و تو اي خواهرم! سكينه! همچون مانند سكينه خاتون، دختر امام حسين مصمم باش و آرامش داشته باش. و امّا تو همسرم! مانند زينب وفادار باش و در نبود من فرزندانم را خوب نگهداري كن. تقدير و سرنوشت به دست خداوند است تا اين­كه آن­ها احساس تنهايي نكنند و ادامه­دهنده راه من باشند.

من از تمام فاميلان خود مي­خواهم كه مرا از اين­كه براي رفتن به جبهه خدمت­شان نرسيدم مورد عفو خودشان قرار دهند.

در پايان اين را هم بايد اعلام كنم كه نماز بنده را امام جمعه محترم شهرستان بهشهر حجت السلام والمسليمن حاج آقا جباري بخواند و سخنراني هم بنمايد و پيكرم را در كنار ديگر شهداي محله در امام­زاده هاشم دفن نمايند.

خداوند طول عمر باعزت به رهبر انقلاب عطا بفرما و به ما توان پيروي از فرامين امام عنايت كن. امام امت ما را تا انقلاب حضرت مهدي نگهدار. و بر امت باوفاي ما بيش از پيش هوشياري عطا فرما.

والسلام عليكم و رحمة­الله و بركاته. تكبير!