شهید محمدحسین آهنگری
فرزند: حسن
در 17 خرداد 1326 از مادری به نام سکینه رمضانی در روستای «دارابکلا» از توابع شهرستان میاندرود زاده شد. از همان دوران کودکی با محرومیت آشنا بود، ولی در دامان پدری کوشا و کشاورز و مادری پرمهر، تربیت یافت. بهخاطر فقر مالی و مشکلات معیشتی، پیش از اینکه خواندن و نوشتن را به طور کامل بیاموزد، در مقطع دوم ابتدایی از ادامه تحصیل بازماند و یاریگر پدر در امور گلهداری و کشاورزی شد. از 18/3/1348 الی 18/3/1350 دوره خدمت سربازی خود را در تربت حیدریه و آبادان سپری کرد. در ایام سربازی، در سال 1349 با دختری به نام کلثوم کارگر ازدواج کرد. حاصل این ازدواج، دو پسر به نامهای موسی و عیسی و سه دختر به نامهای فاطمه، سکینه و سمانه بود. با درگذشت پدر در سال 1354، محمدحسین در عمل عهدهدار تمام مسئولیتهای خانواده شد. تا اینکه در 7/9/1355 بهعنوان نجار در نیروگاه برق نکا بهکار گرفته شد و تا 9/8/1358 با آن مجموعه همکاری داشت.
محمدحسین که فردی زجرکشیده بود و بیعدالتی را با گوشت و پوست خود لمس کرده بود، با شروع زمزمههای انقلاب، به همراه اقشار مختلف مردم به صف انقلابیون پیوست. در تهییج جوانان و نوجوانان برای شرکت در صحنه انقلاب نقش مؤثری داشت و در پخش اعلامیههای حضرت امام خمینی(ره)، میان دوستان و آشنایان تلاش میکرد. با پیروزی انقلاب و درگیری جدی در فرآیندهای آن، کمکم حضور وی در محل کار کمرنگ شد تا اینکه دست از کار کشید و با تمام وجود وارد فعالیتهای انقلابی شد.
این شهید، عضوی فعال در تشکیل پایگاه مقاومت و کتابخانه محل، و تشویق جوانان به تشکیل نشستهای علمی و بحث پیرامون انقلاب بود. با همت و توان خود، ساختمان پایگاه و کتابخانه محل را بنا نهاد و عضوی مؤثر، در شورای اسلامی دارابکلا بود. نقش بیبدیلی در عمران و آبادی محل داشت و همگان وی را بهعنوان فردی راهبر و اثرگذار میشناختند. تلاش بسیار داشت تا عمق لذت انقلاب را به ذائقه همولایتیهای خود بچشاند.
کوششی نبود که محمدحسین برای حفظ انقلاب، هدایت جوانان و عمران اقتصادی و سازندگی اجتماعی انجام نداده باشد. مهدی رمضانی هممحلی و همکار وی در پاسخ به پرسشی در زمینه میزان قدرت تحلیل و درک ایشان نسبت به حوادث انقلاب، به نکته ظریفی اشاره میکند:
«شاید ایشان به دلیل بیسوادی، در این خصوص زیاد تجربه نداشت ولی رفتار عملی ایشان، خیلی معنا داشت.»
مدت یک سال نیز عضو کمیته روستایی بود. در 6/2/1360 عضو رسمی سپاه پاسداران شهرستان ساری شد. با این پیوستگی، مشغولیت محمدحسین در نقشپذیریهای انقلابی دوچندان شد. دیگر آرامشی نداشت و به قولی، اوقات فراغتی در کار نبود. مهدی رمضانی، هممحلی و همرزم شهید میگوید:
«ایشان آنقدر در این نهادها (سپاه، بسیج و جهاد) فعالیت فیزیکی داشت که گویی یکتنه در سهجا عضو رسمی بود.»
در ابتدای ورود به سپاه ساری، در واحد انتظامات مشغول بود؛ ولی بعد از چند ماه در واحد عملیات به کار گرفته شد. انرژی فراوان شهید، در پیوند با اِشرافیت به منطقه و تهدیدات محیطی، باعث شد در طرح جنگل وارد و بهعنوان مسئول پایگاه جنگلی در اطراف دارابکلا انتخاب شود. از این زمان به بعد، مقابله با تمام کسانی که به نوعی امنیت جنگل و منطقه را به خطر انداخته بودند، ـ از قاچاقچیان چوب گرفته تا معاندین سیاسی و فتنهگر ـ جزء کارویژههای شهید و همرزمانش در منطقه شد. در یکی از این مأموریتها، در اثر درگیری با قاچاقچیان چوب، به شدت مصدوم و با کمک سپاه ساری راهی بیمارستانی در تهران شد. در موردی دیگر نیز بر اثر سقوط به عمق درّه، کتفش به شکلی جدی آسیب دید. یک نمونه از گزارش کار شهید آهنگری در این مسئولیت، میتواند بیانگر حجم درگیری آنها در این حوزه باشد:
«اینجانب محمدحسین آهنگری مأمور جنگل از 17/11/60 الی 20/11/60 طی گشتی، در حوزه استحفاظی از دهات و جنگل از جمله: کولا و مرمت و خارکش حضور داشتم. در این مأموریت، کار ما به نحو احسن و بدون اشکال و درگیری انجام گرفت؛ اما باید متذکر شد در این مأموریت، 70 کوره زغال غیرقانونی مشاهده کردیم که به افراد خاطی تذکر داده شد.»
آموزش عملی بسیجیان و مردم منطقه، در رابطه با چگونگی مقابله با گروههای معاند که از طریق جنگل میتوانستند امنیت مردم و نظام را نشانه روند، از دغدغههای شهید در تمامی این دوران بود و در این مسیر جدّیتی مثالزدنی داشت. محمدحسین در کنار طرح جنگل، به دلیل عمق شناخت از عناصر معاند در منطقه و جسارت عملی در مبارزه با آنها، کمکم وارد «گروه شهید» در واحد اطلاعات و عملیات سپاه ساری به فرماندهی سردار شهید محمدحسن قاسمی طوسی شد. درگیریهای محمدحسین فقط در استان خلاصه نمیشد؛ بلکه همزمان قلب شهید برای حضور در جنگ تحمیلی نیز، همواره در تپش بود. به دلیل حجم مشکلات موجود، راضیکردن مسئولین مافوق چندان آسان نبود. با اینحال، شهید از همان آغازین روزهای عضویت در سپاه نشان داد که حضور در جبهه، برایش شرطی اساسی است. تنها 10 روز از عضویت محمدحسین در سپاه نگذشته بود که در 17/2/1360 بهعنوان تکتیرانداز، عازم جبهههای جنوب شد و سه ماه در موقعیت پدافندی خدمت کرد. بار دوم در 21/6/1362 بهعنوان معاون پایگاه، به جبهه غرب کشور اعزام شد و در منطقه عملیاتی والفجر4 حضور یافت. در همین مرحله از اعزام بود که در اثر آتش دشمن و شدت انفجار، دچار موجگرفتگی شد و از ناحیه سر و گوش آسیب دید. در اثر این مجروحیت، حدود یک ماه در بیمارستان امام سجاد(ع) تهران بستری بود. فرمانده پایگاهی که شهید در مدت حضور در غرب در آنجا خدمت میکرد، در پایان این دوره از مأموریت شهید، در نامهای به فرماندهی سپاه شهرستان ساری مینویسد:
«به اطلاع میرسانم نامبردگان فوق (1- ....2- محمد حسین آهنگری) که از اول مأموریت به این پایگاه معرفی شدند، به طور کامل ـ شب و روز ـ مشغول فعالیت و حفاظت از دستاوردهای انقلاب بوده و در پاکسازی این منطقه و در محور مهاباد ـ بوکان و میاندوآب ـ بوکان نقش مهمی داشتند. ایثارگری این برادران، ما را به یاد سربازان صدر اسلام انداخته و برای تمامی پرسنل این پایگاه الگو بودهاند ...»
به فاصله اندکی پس از بازگشت از جبهه غرب، برای بار سوم در 1/12/1362 به جبهه جنوب اعزام شد و با لیاقتی که از خود نشان داده بود، بهعنوان مسئول واحد توپ 106، تا 12/7/1363، یاریگر رزمندگان و فرماندهان لشکر 25 کربلا شد. در این مدت به خوبی نسبت به کار با توپ 106 مسلط شد و کاملاً در این زمینه تخصص یافت.
سرانجام برای چهارمین و آخرین مرحله در 16/8/1364، به منطقه عملیاتی والفجر8 اعزام شد و به دلیل رشادتها و لیاقتهایی که از قبل نشان داده بود، از طرف فرماندهی لشکر 25 کربلا بهعنوان مسئول ستاد تیپ ادوات لشکر و واحد توپ 106 معرفی شد. فعالیتهای طاقتفرسای شهید به همراه همکارانش در واحد ادوات، از چندین ماه قبل از عملیات در منطقه ثمربخش بود و بالاترین کارآمدی عملکرد را در طول عملیات والفجر8، بهویژه در شب عملیات و شروع آن، در ذیل طرح نارالله داشت. در طرح نارالله برای اولین بار، رزمندگان اسلام از برتری آتش نسبت به دشمن برخوردار شدند و امان نیروهای بعثی را در همان لحظات آغازین بریدند.
چالاکی و خستگیناپذیری شهید برای همه مثالزدنی بود. در پی فتح فاو و فشارهای بیامان دشمن در بازپسگیری آن، همت جانانهای میطلبید که در سایه آن، موقعیت استقراری ایجاد و جلوی پیشروی دشمن گرفته شود. اینجاست که نقش نیروهای ادوات، در انهدام قدرت پشتیبانی و تهاجمی دشمن نشان داده میشود. چندان اغراق نیست که بگوییم از شب 20 بهمن تا زمان شهادت محمدحسین و همرزمانش چشم بر هم نگذاشتند. در پایان، با همان بدن خسته در 28/11/1364، روانه دیدار با معبود شد. سیدعلیاصغر شفیعی، هممحلی شهید، از شنیدههای خود از زبان شاهدان، پیرامون لحظه شهادت محمدحسین میگوید:
«در پی پاتک شدید دشمن، محمدحسین سریع وارد کارزار شد. گلولههای توپ 106 را به صورت خودکار و پیدرپی، با تاکتیکهای مختلف بر سر دشمن زبون رها میکرد. این حملات حسابشده توانست با کمک رزمندگان دیگر، جلوی پاتک شدید دشمن را گرفته و پیشروی آنها را کمی کُند کند. بعد از اتمام کار با توپ 106، شهید به سراغ آر.پی.جی رفت ... محمدحسین به طور مستمر به سمت تانکهای دشمن شلیک میکرد. دیگر توانی برایش نمانده بود ... ناگهان ترکش خمپارهای به سر و سینهاش خورد و او را آسمانی کرد.»
خبر شهادت محمدحسین برای دوستان و بهویژه اهالی روستای دارابکلا سنگین بود. شفیعی در وصف آن روزهای دارابکلا میگوید:
«دارابکلا پدرش را از دست داد. غوغایی به پا شد. بغض آسمان دارابکلا ترکید. برای دستیابی به فیض شهادت و حضور در جبههها که از اهداف و انگیزههای ایشان بود، سه روز بعد از شهادتشان، با گروهی 15 نفره به جبههها اعزام شدیم تا انتقام خونش را گرفته و راهش را ادامه دهیم.»
کردار حسنه محمدحسین بسیار جلوتر از گفتار او بود و الگویی عملی برای همه آنهایی است که در حفظ شرافت و روحیه فداکاری خستگیناپذیرند. گذشتن از پنج فرزند به عشق وصال معبود، از کمتر کسی ساخته است؛ طبیعی است هر چه تعلقات زندگی بیشتر شود، به همان میزان، بریدن از آنها، خود نیازمند مصاف مضاعفی است. قلم در وصف شهید آهنگری ناتوان است، فقط قطعههایی از کلام آشنایان و همرزمان را یادآور میشویم:
«بسیار مذهبی بود ... اهل زهد و تقوی و بسیار مهربان و مردمی بود ... از صداقت کردار بالایی برخوردار بود ... همواره متبسّم و خندان بود ... همواره گرداگرد مسجد بود و حسینیه ... السابقون والسابقون بود ... زمانشناس ... دستگیر ضعیفان ... سادهزیست و عاشق کمکرسانی به مردم بود ...»
بیجهت نیست که گفته شده:
«شهادت ایشان، همرزمان و بچههای محل را در انقلابی ماندن بیمه کرد.»
ختم این مقال را با جملاتی از وصیتنامه پرمحتوای شهید آهنگری به پایان میبریم، امید که چراغ راهمان باشد:
«خدایا! زبانم را در راستگویی همچون زبان ابوذر و سلاحم را برّنده و کوبنده همچون شمشیر مالک اشتر بر قلب دشمن و استقامتمان را در مقابل دشمن، همچون میثم ساز که اگر زبانم را بیرون بیاورند، دست از خمینی، این رهبر انقلاب و اسلام عزیز بر نمیدارم، انشاءالله ...
اینجانب هدفم از آمدن به جبهه این بوده است که اولاً خدمتی به اسلام و مسلمین [نمایم] و بعد، به فرموده امام لبیک گفته که میفرماید: «مسئله اصلی جنگ است» و من هم طبق وظیفهای که داشتم، تمام مسائل و مشکلات را زیر پایم گذاشتم. خدایا! به من کمک کن که در این دانشگاه بزرگ علم و ادب اسلامی موفق شوم، که جزء این چیزی نمیخواهم ...
وصیتم به تو همسر مهربانم این است که ... فرزندانم را در خواندن قرآن تشویق کن و نگذار آنها از مسئله پرت شوند. آنها را با اسلام آشنا ساز و بگو پدرتان برای چه به شهادت رسید تا قلب آنها بشکند و با قلب شکسته خود، راه پدرشان را ادامه دهند ...»
«برگرفته از کتاب فاتحان فاو»