نام پدر : حمد الله
تاریخ تولد :1337/02/07
تاریخ شهادت : 1360/06/03
محل شهادت : بازی دراز

زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد مسعود آهنگري*

 

نام پدر: حمدالله

با قدومش در سال 1337 در مرزن­آباد، كاشانه «حمدالله و عذرا» را گرمايي دگر بخشيد. پنجمين فرزند خانواده و چشم و چراغ پدر و مادري كشاورز و متديّن.

مادر كودكانه­هاي «مسعود» را اين­گونه ورق مي­زند: «من دوست داشتم كه خداوند فرزندي به من عنايت كند كه باايمان و در خدمت جامعه و قرآن باشد. پسرم در شب اوّل ماه مبارك رمضان به دنيا آمد. او را قنداق مي­كردم و با خود به مسجد مي­بردم و نماز و قرآن مي­خواندم. براي همين، علاقه زيادي به آن­جا داشت. بزرگ­تر كه شد، در انجام واجبات و ترك محرمات كوتاهي نمي­كرد. هميشه در صفوف نماز جماعت شركت داشت. مسعود در اوقات فراغت، بچه­ها را در مسجد جمع مي­كرد و به آن­ها قرآن مي­آموخت.»

در ارادت مسعود به اهل بیت(ع) نيز، همين بس كه در ايّام محرم، پاي ثابت هيئت­هاي عزاداري بود و به محبّين اهل­بيت خدمت مي­كرد.

شش سال ابتدائي تحصيلي‌اش، در دبستان دولتي «داريوش» در زادگاهش «مرزن­آباد» چالوس طي شد. سپس، با گذر از مقطع راهنمايي، وارد دبيرستان «رضا پهلوي» چالوس شد و تا ديپلم رشته طبيعي پيش رفت.

عذرا از آن روزهاي فرزندش می‌گوید: «به حقوق ديگران خيلي احترام مي­گذاشت. در دوران مدرسه كه به او پول توجيبي مي­دادم، بخشي از آن را به فُقرا مي­داد.»

او در ادامه، از خلق‌وخوی مسعود سخن مي­راند: «به من و پدرش علاقه خاص داشت و به ما احترام مي‌گذاشت. هميشه در كارهاي كشاورزي و منزل، كمك حال­مان بود و هرگز دست به اعمالي نمي­زد كه از او ناراحت شويم.»

مسعود در 18/11/1355، جهت خدمت سربازي به اهواز رفت؛ تا اين­كه به فرمان امام خميني، پادگان را ترك كرد و راهي تهران شد. او روزها در پايگاه بود و شب­ها مشغول توزيع اعلاميه.

مسعود كه به واسطه مطالعه آثار امام‌خميني، با افكار و اهداف ايشان آشنا شده بود، در اكثر تظاهرات خياباني و محافل سياسي، حضور فعّال داشت.

او در سال 1358 به سِمَت محافظ بيت رهبري منصوب شد. علاوه بر آن، در نهاد بسيج نيز فعّاليت‌هاي چشمگيري داشت.

با عضويت در سپاه تهران در 25/8/1359، دوره آموزش دو ماهه پاسداري را در پادگان امام‌حسين(ع) تهران طي كرد. او هم‌زمان با پوشيدن جامه پاسداري، به عنوان جانشين دسته، راهی مناطق نبرد شد.

«فهيمه» از برادرش ياد مي‌كند: «بعد از اوّلين اعزام كه به مرخصي آمد، مادرم براي او يك گوسفند قرباني كرد. مسعود با ديدن اين صحنه گفت: مادر! چرا قرباني كرديد؟ بهتر است به جاي اين كار به افراد جنگ­زده و فقير كمك كنيد.»

مسعود در سال 1360 نيز، از لشكر 10 سيدالشهدا، در كِسوت يك نيروي عملياتي، عازم جبهه شد.

در ارادت مسعود نسبت به خانواده‌های شهدا، همین بس که با حضور در جمع این عزیزان، ضمن دلجویی، این نوید را به آنان می‌داد: «خوشا به سعادت‌تان که فرزندان‌تان در راه دین به شهادت رسیدند.»

گل‌گفته‌های «علیرضا» نیز درباره برادرش شنیدنی است: «می‌گفت: ان‌شاءالله جنگ به زودی به پایان خواهد رسید. شما باید بعد از این به انجام کارهای فرهنگی بپردازید. می‌گفت: وای به روزی که جوانان ما فرهنگ غرب را سرلوحه زندگی خود قرار دهند. هرگاه در وجود خود تغییر و تحولی احساس کردید، آن زمان، زمان آشنایی با اسلام است. نباید اسلام را کورکوررانه قبول کنید؛ بلکه باید آن را نزد علما بیابید.»

مادرش در روایتی دیگر، از مسعود این‌گونه بیان می‌کند: «وقتي كه مي­خواست راهي جبهه شود، به او گفتم: پسر جان! تو كه تازه آمدي. گفت: مادر جان! ما جوانان بايد در جبهه حضور داشته باشيم. وطن­مان در خطر است. شما نگوييد كه فردا يا پس­فردا برويد؛ بلكه بايد بگوييد كه همين الان برويد. اگر ببينيد كه رُفقاي من آن­جا چه‌كار مي­كنند، راضي نمي­شويد كه من يك دقيقه اين­جا بمانم.»

و سرانجام، مسعود در 10 شهريور 1360 در منطقه بازي­دراز، به جمع ياران شهيدش پيوست. پيكر پاكش نيز بعد از یازده ماه، که با ماه مبارك رمضان مصادف شده بود، تشييع، و در گلستان شهداي «امام‌­زاده خليل» زادگاهش به خاك سپرده شد.


وصیت نامه

                                  *وصیتنامه شهید مسعود آهنگری*

 

                                           بسم الله الرحمن الرحیم

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون

سپاس خدای را که توفیق خدمت در راهش را نصیبم کرد و امیدوارم این فراز و نشیب را به یاری او طی نموده و مفتخرانه در درگاهش با سرافرازی روی بیاورم و همچنین در محضر رهبر عظیم الشان اسلام و ائمه اطهار و قائم آل محمد (عج) تعالی فرجه و نایب خاصش امام خمینی خشنود و روسفید باشم. غرض از نوشتن مطالب فوق جهت آگاهی برادران از خط مشی اینجانب می باشد که خدای ناکرده مپندارند که کورکورانه در این راه قدم گزارده ام بلکه تنهای تنها برای خدا می باشد والا معنا ندارد و ضمناً به برادران و خواهران توصیه می کنم که از این راه فارغ شوند و همواره در استحکام آن بکوشند تا به یاری حق پرچم اسلام را در سراسر گیتی برافرازیم.

در پایان برای کلیه دوستان و آشنایان بالاخص پدر و مادر و برادر و خواهر و کل خانواده توفیق خدمت در راه اسلام و مسلمین را دارم از درگاه خداوند متعال.

18/11/59

ضمناً به خاک سپردن من فرقی نمی کند هر جا که باشد خاک از آن خداست. چنانچه امکان حرکت داشت به بهشت زهرا یا مرزن آباد ولی در کل هر جا باشد.

به برادرم محمود سفارش زندگی پدر و مادر را می کنم. و به برادرم علیرضا سفارش خدمت در راه خدا.

در پایان عرایضم می گویم که تمام وصیتهای من در داخل چمدانم در تهران می باشد که می توانید بخوانید و اگر ممکن بود عملی اش بگردانید خیر و سلامت شما را از پیشگاه ولی الله عجل الله تعالی خواهانم.

 

 

                                                                                  31/1/1360 مسعود آهنگری