شهید «هوشنگ (محمدعلی)آقايي»
نام پدر: عباس
خرداد ماه گرم و مرطوب سال 1341 بود. «عباس و شهربانو» در روستای «ساداتمحله» بابل چشمانتظار كودكي بودند كه قرار بود همان روزها به دنيا بيايد. با آمدن نوزاد، آنها نامش را «هوشنگ» گذاشتند.
پدرش «عباس»، معلم بود و مادرش «شهربانو»، كارمند.
هوشنگ كه او را «محمدعلي» نیز صدا ميكردند، اولين فرزند اين زوج خوشبخت بود كه با آمدنش، خانهشان را غرق شادي و محبت كرد.
او در هفت سالگي به دبستان روستاي همجوار خود رفت. محمدعلی تا سال چهارم ابتدائی را در آنجا گذراند؛ امّا به دليل شغل پدر، از روستا به شهر مهاجرت كردند. لذا، سال پنجم را در مدرسه «نمونه» بابل، با نمرات عالي به پايان رساند. تا جايي كه عكسش را در روزنامهها به چاپ رساندند.
عباس كه در كنار شغل معلمي، مداح اهل بيت(ع) نیز بود، در هر مراسمي كه حاضر ميشد، محمدعلي را هم با خود همراه ميكرد تا فرزندش از همان كودكي، با سيره اهل بيت(ع) آشنا شود.
محمدعلی چهار یا پنج ساله بود كه كنار پدر ميايستاد و نماز ميخواند. از اینرو، در بزرگسالی نیز همچنان با مداومت بر واجبات و مستحبات، بهخصوص نماز شب، در پی کسب کمال معنوی و تعالی روح بود. علاوه بر آن، با قرآن این منبع نور و رحمت نیز پیوسته مانوس بود و در عمل به آن،کوشا.
با گفتههای والدین، از خلقوخوی این فرزند نیکسیرت اینگونه بیان میداریم که، «روز تولدش مصادف با ماه مبارك رمضان بود. با آمدنش، بركت سفره خانواده در آن سال دو برابر شد. بسيار دلسوز و مهربان بود. از مدرسه كه برميگشت، به خاطر شرايط شغلي مادر، سعي ميكرد اول در كارهاي خانه به او كمك كند. به مادرش ميگفت: تو خسته شدي و دستهايت درد ميكند. بعد به تكاليفش ميرسيد. از همان بچگي، دستگير ضعفا بود و هرجا فقيري ميديد، پول توجيبيهاي خود را به او ميداد. تابستانها، با اينكه خانواده از لحاظ مالي مشكلي نداشت، او با دهان روزه نزد يك بنّا كارگري ميكرد تا دستمزد خودش را به مستمندان بدهد.»
محمدعلي سال سوم راهنمایی بود كه مجله مكتب اسلام را از قم برايش ميآوردند. او مجله را مطالعه ميكرد و در مدرسه آنچه را از مجله ميآموخت، با بچهها به بحث مينشست تا آنها را هم آگاه كند. علاوه بر آن، او به مطالعه كتابهای بزرگاني چون شهیدان مطهري و بهشتي میپرداخت.
با پيروزي انقلاب اسلامي، محمدعلی با ديپلم رشته ساختمان از دبيرستان فني «نوشيرواني» بابل، به تحصیلاتش پایان داد. تا حدی که اصرار پدر مبنی بر آماده شدن برای امتحان دانشگاه بر او اثر نکرد و گفت: «دوست دارد يك پاسدار باشد و به مملكت خود خدمت كند.»
لذا، محمدعلي در 24/9/59 به عضويت رسمي سپاه در آمد و در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه بابل مشغول خدمت شد. یک ماه بعد نیز، در روابط عمومی سپاه بابل به ادامه خدماتش پرداخت.
با شروع جنگ تحميلي، شوق پيوستن به بچههاي رزمنده، در روح و جانش جوانه زد و او را رهسپار میدان جهاد كرد. از اینرو، در 10/8/60 به منطقه گيلانغرب عزیمت کرد و در کسوت معاون گروهان مشغول خدمت شد.
و سرانجام، محمدعلی در 20 آذر 1360 در جبهه گیلانغرب به جمع یاران شهیدش پیوست. پيكر پاكش نیز هفت ماه بعد، در گلزار شهدای زادگاهش به خاك سپرده شد.