نام پدر : عباس
تاریخ تولد :1341/03/09
تاریخ شهادت : 1360/09/20
محل شهادت : شیاکوه(گیلانغرب)

وصیت نامه

                                   

 

*وصیت نامه   شهید هوشنگ (علی اکبر) آقایی*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

                        ما زنده به آنیم  که آرام نگیریم             موجیم  که آسودگی ما عدم  ماست

 این سنت خداست در حق  آنان که تبلیغ  رسالت  خدا بخلق می کنندو از خدا می ترسند و از همه کس جز خدا  نمی هراسند و خدا برای  حساب  و مراقبت کار آنها به تنهایی کفایت می کند .  (احزاب آیه  39 )

 

 خدا رو شکر که این توفیق نصیب این حقیر شده است تا به مبارزه با کفر و الحاد  جهانی به جبهه حق علیه باطل  بروم و در این خصوص لازم میدانم مطالب را برای برادران وخواهران عزیز و گرامی بازگو نمایم. در این فکر بودم   که چه بنویسم. به این نتیجه رسیدم که مطالبی را  یاد داشت  نمایم  ازاندرون سینه قلبم  بر خیزد؛ تا بر قلب های دیگران بنشیند.  

من  هوشنگ آقایی فرزند عباس دارنده شماره شناسنامه 15 ساکن موزیرج عضو سپاه پاسداران انقلاب  بابل مفتخرم  که با این لباس وظیفه در راه هدفم که آن هدف؛ جز الله نخواهد بود. خدمت می نمایم . البته اگر لیاقت   خدمتگزاری را داشته باشم. من با عشق به اسلام  وقرآن و امام و با  شناختی که به تعالیم عالیه اسلام داشتم بر خود دیدم تا این وظیفه دو مسئولیت را بدوش گیرم وتا به تحقق نرسیدن حاکمیت  الله در روی زمین از پای ننشیم. و مسئولم در برابر خداوند کار رسالت  بخشی اسلام  را که نجات بخشی تمام محرومان و رهایی  بخشیدن  انسانها  از قید و بند اسارتهای شیطانی است را تحقق بخشم و  بر خود می بینم که از هیچ چیزی دریغ نورزم چون وظیفه الهی است و وظیفه الهی بر همه افراد واجب الاطاعه  است.

   برادران وخواهران!  خداوند تبارک الله چند امانت بزرگ را به ما سپرده است؛ یکی از آن امانت ها؛  انقلاب اسلامی ایران است.  انقلاب اسلامی که با خون بیش از 70  هزار شهید و 10 هزار معلول  به پا شده است تا  نوید آزادی  را به تمام مردم جهان داده و خصوصا امت عزیزمان را از نظام ظلم و جورطاغوتی رهانید تا مقدمه حکومت  جهانی اسلامی به رهبری حضرت مهدی باشد.

 برادران و خواهران! این امت گرانمایه را ارج  بداریم و از این نعمت الهی خوب پاسداری بنمائیم. استکبار جهانی بسرکردگی آمریکا  تمام توش و توان  خود را در جهت نابودی انقلاب اسلامی ایران دیده است و با حیله ها و نیرنگ ها توسط ایادی داخلی و خارجی خود انقلاب  اسلامی را مورد هجوم قرارمی دهد و گاهی با تبلیغات  سیاسی و گاهی با محاصره اقتصادی وگاهی با حمله نظامی و گاهی با شهید نمودن بهشتی ها و رجایی ها و ... تا شاید بتواند ضربه ای به انقلاب اسلامی ایران وارد نماید. اما کورخوانده است. انقلابی که با خون هزاران شهید برپا شد هیچ وقت به انحطاط نخواهد رفت زیرا امام وامت و از همه  بالاتر خداوند پشتیبان این انقلاب می باشد و آمریکا  هیچ غلطی نمی تواند بکند. مگر این ها می توانند با دست خود نور خدا را خاموش  کنند. نور خدا بر همه جا گسترده است و فانی  شدنی نیست واما  امانت  دوم ؛ امانت  دوم  امام  بزرگوارمان است. این مرد بزرگ نائب بر حق  امام زمان؛  از آن امانت های گرانقدر است. همه چیز  امانت خداست اما این از آن امانت هاست؛  برادران وخواهران  سعی نمائیم  تا امام  الگو  و نمونه  مکتب  را  سر مشق  خود قرار دهیم  و از او پیروی  کنیم و از خط او خارج  نشویم. خروج  از خط او زمینه انحراف و به ابتذال کشیده شدن  خود است. انحراف از خط او به  انحراف از خط اسلام موجب  نابودی خواهد بود. به شما توصیه می نمایم که برای سلامتی و طول عمر این امام دعا بفرمائید و از درگاه خداوند بخواهیم تا ظهور مهدی خمینی را در پناه  خودش نگه بدارد و او را بر سر امت ما مستدام  بدارد.

                                                                                                                                       والسلام

 

واما مطلبی به خانواده گرامی دارم:

  امیدوارم که در تحت توجهات ولی عصر امام زمان عج الله تعالی فرجه شریف  باشید و هیچ گونه  ناراحتی  نداشته باشید. پدرم  ومادرم! من می دانم که نتواسته ام جبران زحماتتان را بنمایم ولی شاید با شهید شدنم بتوانم  زحمات شما را جبران نمایم چون می دانم شماهم راضی هستید به رضای خدا و به قضای خدا پدرو مادر گرامی.

زبانم شد الکنی  دیگر چه عنوان  کنم /  اگرچه در صف نماز جماعت جایتان خالیست

دهد صبر خدایا! به مادران! روز قیامت  جای  بردباریست/ بزرگوار خدایا!  به سید ثقلین

 بحق خون شهیدان، بحق خون حسین / نظر بکن تو به درد دل مادران{}

بحق  جدت حضرت مهدی ( عج ) خمینی  را تو نگهدار. نظرکن به چشم یتیمان کنند شیون و شین

شوند پیروز رزمندگان ما به حق  حسین(ع).

پایان

 


زندگی نامه

شهید «هوشنگ (محمدعلی)آقايي»

نام پدر: عباس

خرداد ماه گرم و مرطوب سال 1341 بود. «عباس و شهربانو» در روستای «سادات‌محله» بابل چشم­انتظار كودكي بودند كه قرار بود همان روزها به دنيا بيايد. با آمدن نوزاد، آن‌ها نامش را «هوشنگ» گذاشتند.

پدرش «عباس»، معلم بود و مادرش «شهربانو»، كارمند.

هوشنگ كه او را «محمدعلي» نیز صدا مي­كردند، اولين فرزند اين زوج خوشبخت بود كه با آمدنش، خانه­شان را غرق شادي و محبت كرد.

او  در هفت سالگي به دبستان روستاي همجوار خود رفت. محمدعلی تا سال چهارم ابتدائی را در آن­جا گذراند؛ امّا به دليل شغل پدر، از روستا به شهر مهاجرت كردند. لذا، سال پنجم را در مدرسه «نمونه» بابل، با نمرات عالي به پايان رساند. تا جايي كه عكسش را در روزنامه­ها به چاپ رساندند.

عباس كه در كنار شغل معلمي، مداح اهل بيت(ع) نیز بود، در هر مراسمي كه حاضر مي­شد، محمدعلي را هم با خود همراه مي­كرد تا فرزندش از همان كودكي، با سيره اهل بيت(ع) آشنا شود.

محمدعلی چهار یا پنج ساله بود كه كنار پدر مي­ايستاد و نماز مي­خواند. از این‌رو، در بزرگسالی نیز همچنان با مداومت بر واجبات و مستحبات، به‌خصوص نماز شب، در پی کسب کمال معنوی و تعالی روح بود. علاوه بر آن، با قرآن این منبع نور و رحمت نیز پیوسته مانوس بود و در عمل به آن،کوشا.

با گفته‌های والدین، از خلق‌وخوی این فرزند نیک‌سیرت این‌گونه بیان می‌داریم که، «روز تولدش مصادف با ماه مبارك رمضان بود. با آمدنش، بركت سفره خانواده در آن سال دو برابر شد. بسيار دلسوز و مهربان بود. از مدرسه كه برمي­گشت، به خاطر شرايط شغلي­ مادر، سعي مي­كرد اول در كارهاي خانه به او كمك كند. به مادرش مي­گفت: تو خسته شدي و دست­هايت درد مي­كند. بعد به تكاليفش مي‌رسيد. از همان بچگي، دستگير ضعفا بود و هرجا فقيري مي­ديد، پول توجيبي­هاي خود را به او مي‌داد. تابستان­ها، با اين‌كه خانواده از لحاظ مالي مشكلي نداشت، او با دهان روزه نزد يك بنّا كارگري مي‌كرد تا دستمزد خودش را به مستمندان بدهد.»

محمدعلي سال سوم راهنمایی بود كه مجله­ مكتب اسلام را از قم برايش مي­آوردند. او مجله را مطالعه مي‌كرد و در مدرسه آن­چه را از مجله مي­آموخت، با بچه­ها به بحث مي­نشست تا آن­ها را هم آگاه كند. علاوه بر آن، او به مطالعه كتاب‌های بزرگاني چون شهیدان مطهري و بهشتي می‌پرداخت.

با پيروزي انقلاب اسلامي، محمدعلی با ديپلم رشته ساختمان از دبيرستان فني «نوشيرواني» بابل، به تحصیلاتش پایان داد. تا حدی که اصرار پدر مبنی بر آماده شدن برای امتحان دانشگاه بر او اثر نکرد و گفت: «دوست دارد يك پاسدار باشد و به مملكت خود خدمت كند.»

لذا، محمدعلي در 24/9/59 به عضويت رسمي سپاه در آمد و در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه بابل مشغول خدمت شد. یک ماه بعد نیز، در روابط عمومی سپاه بابل به ادامه خدماتش پرداخت.

با شروع جنگ تحميلي، شوق پيوستن به بچه­هاي رزمنده، در روح و جانش جوانه زد و او را رهسپار میدان جهاد كرد. از این‌رو، در 10/8/60 به منطقه گيلان­غرب عزیمت کرد و در کسوت معاون گروهان مشغول خدمت شد.

و سرانجام، محمدعلی در 20 آذر 1360 در جبهه گیلان‌غرب به جمع یاران شهیدش پیوست. پيكر پاكش نیز هفت ماه بعد، در گلزار شهدای زادگاهش به خاك سپرده شد.