*زندگی نامه شهید مهدي آقاجاني*
در 28 اسفند 1330 در روستاي «درونکلا»ی بابل، كودكي به دنيا آمد كه چشم و چراغ خانواده و اهالي محل شد. «احمدعلی و آغامار» نام فرزندشان را «مهدي» گذاشتند.
مهدی با پشت سر گذاشتن دوران كودكي، در هفت سالگي با ثبتنام در دبستان روستا، به دنياي آگاهي و دانايي پا نهاد؛ اما وقتي پدرش را در كار كشاورزي دستتنها ميديد، دلش به درد ميآمد. لذا براي سبك كردن كار پدر و تأمين هزينههاي خانواده، ترك تحصيل كرد.
به گفته خانواده، از مهمترين خصوصيات اخلاقي بارز مهدی، اینگونه بود: «پيوسته تبسّم بر لب داشت. احترام به بزرگترها را سرلوحه كار خود قرار ميداد. تا جايي كه نديدیم كسي اول به او سلام كند. در حفظ اسرار و سعه صدر سرآمد بود. راستگويي و خلوص نیتش هم، زبانزد همه بود. تا آنجا كه ميتوانست حقوق ديگران را رعايت ميكرد.»
«راضیه» نیز درباره خلقوخوی برادرش میگوید: «مهدي، كاشيكار ماهري بود. او آنقدر در این حرفه ماهر بود و وسواس به خرج ميداد كه هرگز كسي از دست او به خاطر كارش گله و شكايتي نكرد.»
در بیان تقیدات دینی مهدی باید گفت که او در ادای واجبات و مستحبات میکوشید و از انجام محرمات دوری میکرد. با قرآن، این منبع نور و رحمت نیز، مانوس بود ودر عمل به فرامین آن، کوشا.
گذشته از آن، با الگوپذیری از سیره اهل بیت(ع)، همواره در پی کسب کمال معنوی و فضیلت انسانی بود. بهگونهای که در برپایی مراسم عزای ائمه و محافل توسل به آن بزرگان، در مساجد «گلشن و کاظمبیک» بابل، فعالیت زیادی انجام میداد.
با شكلگيري انقلاب اسلامي، مهدی جزء معدود افراد روستا بود كه در شكلگيري تظاهرات عليه رژيم شاهنشاهي نقش داشت.
با تشکیل بسیج، مهدی اقداماتش را در راستای حراست از دستاوردهای قیام سال 1357 از سر گرفت.
در سال 1359 جامه پاسداری را به تن کرد و در واحد تدارکات سپاه بابل مشغول به خدمت شد.
در 24 بهمن 1360 به عنوان تکتیرانداز، با همراهی تیپ 8 نجف اشرف به مناطق نبرد با دشمن عزیمت کرد.
تبلیغ و تشویق جوانان به حضور در میادین عملیاتی، جهت یاری رزمندگان اسلام، از جمله فعالیتهای مهدی در جبهه فرهنگی به شمار میرود.
و سرانجام، او در 29 اسفند 1360، طی عملیات پیروزمندانه فتحالمبین در رقابیه به جمع یاران شهیدش پیوست. پيكر پاكش نیز در چهارم فروردين 61 با وداع همسرش «سیدهفاطمهبیگم میرزابابایی» و تنها یادگارش «هادی»، در گلزار شهداي زادگاهش براي هميشه آرام گرفت.
به گفته خانواده، «به شهادت عشق میورزید و در رفتن به جبهه سر از پا نمیشناخت. میگفت: شهید نزد خداوند مقامی والا دارد. پس او را مرده مپندارید که در بارگاه حق، روزی میخورد و زنده است.»