*وصیت نامه شهیدابراهيم آقاپور*
بهنام الله پاسدار حرمت خون شهيدان و بهنام خداوند درهم كوبنده مستكبران و منافقان.
سوگند به رسول خدا، بهدرستي كه انسان هر آينه در زيانكاري است، مگر آنانكه گرويدند و كردند كارهاي شايسته و صحبت كردند با هم بهحق و وصيت كردند با هم در شكيبايي. اكنون زمان آن رسيده است كه به نداي هَل مِن ناصر يَنصُرني امام امت، خميني بتشكن لبيك گفته و جان بركف در راه خدا از مال و جان و همه چيزمان بگذريم و وابستگيهاي دنيوي را كنار بگذاريم و غير از راه خدا به هيچ نيانديشيم.
حال چند كلمهاي با پدر و مادر بزرگوارم دارم. بايد بگويم كه شما از بزرگترين آزمايش خداوند پيروز شديد و توانستيد حتي فرزندان خود را در راه خداوند و اسلام عزيز قرباني كنيد. پدر جان! اسلام با اين خونها پيروز ميشود. اگر خون نباشد، پيروزي هم نيست. از صدر اسلام گرفته تا به حال و شما بايد دست دعا به طرف خداوند دراز كنيد و بگوييد خدايا اين جوانان عزيز ما كه در جبههها شهيد ميشوند، بقيه عمرشان را بر عمر رهبر عزيزمان بيافزايد و تنها سفارش من به شما پدر و مادر و ملت حزبالله اين است كه بعد از هر نماز تسبيح حضرت زهرا (س) را بزنيد.
چند كلمهاي با همسرم، وقتي كه فخرالدين عزيزم كمي بزرگتر شد، او را به بسيج بفرست تا در آينده نه چندان دور قدس را از چنگال اسرائيل غاصب و اربابش آزاد سازند؛ چون اميد اسلام و ايران، فخرالدينها هستند. وقتي فرزند ديگرم قدم به اين جهان گشود، اگر پسر بود، اسماش را ياسر و اگر دختر بود، زينب بگذاريد. در خاتمه پيامي براي جوانان عزيز دارم و آن اين است كه براي هميشه جبهه را گرم نگه داريد.
شعار هميشگي ما
خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار
از عمر ما بكاه و بر عمر رهبر افزاي
شهيد ابراهيم آقاپور جويباري
فرزند: عيسي
در 5/2/1334 قدم به كاشانه «عيسي و رقيه» نهاد. نو رسيدهاي با نام «ابراهيم»، برخاسته از طبيعت زيباي «باغلو» از توابع گيلخوران در قائمشهر. دوره ابتدايياش در دبستان «سپاه دانش» جويبار طي شد. سپس با گذر از مقطع راهنمايي، موفق به اخذ ديپلم تجربي شد. بنابر استناد گفتههاي خانواده:
«فردي خوشرو و متواضع و نسبت به خانواده و ديگران رفتار حسنهاي داشت. همين خلق نيكويي او به ما و ديگر افراد خانواده، چگونه زيستن آموخت. علاوه بر آن دستگير فُقرا بود و اعتقاد داشت كه اسلام، دين برادري و برابري است و بايد به همنوعان خود كمك كنيم.»
زمزمههاي انقلاب كه در شهر پيچيد، اين مبارز آگاه نيز به همراه «شهيد فكوري» و «شيخ اَباذر فقيهي» به فعاليتهاي سياسي روي آورد. ازجمله توزيع اعلاميه و شركت در تظاهرات. بعد از ظفرمندي اين نهضت اسلامي نيز به سركوب تحركات عناصر ضدّ انقلاب پرداخت. ناگفته نماند كه او در درگيري منافقين در ساختمان بسيج قائمشهر نيز حضور داشت. ابراهيم در 15/9/1358 به عضويت سپاه درآمد و مدّتي بعد به سِمَت مسوول انتظامات دادگستري قائمشهر منصوب شد. سپس با آغاز جنگ تحميلي، جامه رزم به تن پوشانيد و رهسپار ميدان نبرد شد، چرا كه معتقد يود اين جنگ، جنگ اسلام و كفر است. نبايد در خانه بنشينيم، دشمن بر ما مسلط شود. به همه تكليف است كه به جبهه بروند و از اسلام دفاع كنند. عمليات والفجر 4 ازجمله آوردگاه حضور اين پاسدار رشيد مازني به شمار ميرود كه به عنوان جانشين گردان به مناطق عملياتي عزيمت كرد و در نهايت، در 8 مرداد ماه همين سال در مريوان به فيض عظيم شهادت نائل آمد. جسم پاكاش نيز با گذشت 11 بهار از تقويم روزگار با بدرقه همسرش، «محرّم آقاپور» و يادگاران او «عيسي و زينب» در بوستان شهداي «بالامحله» جويبار به خاك سپرده شد.
و امّا روايتي دلنشين از همرزم ديرين شهيد، «حشمتالله ابراهيميان»:
«وقتي از مرخصي برگشتم و به مريوان رسيدم، رفتم نامه همسرش را به او دادم. ديدم با ذوق و شوقي فراوان كولهپشتياش را به دوش گرفت و پيشانيبند «يا حسين» را بست. عازم خط بود. بعد از روبوسي و خداحافظي، نامه را به دستش دادم. از بس كه براي رفتن به خط اشتياق داشت، نامه را نخواند.»
اسکن وصیت نامه در قسمت تصاوير موجود مي باشد
اسکن زنگی نامه در قسمت تصاوير موجود مي باشد