*زندگی نامه شهيد علي (حسین آقا) ابوطالبي پيرنعيمي*
نام پدر: عليجان
در سال 1343، چونان آفتاب، در تقدير زندگاني «علیجان و خورشيد» درخشيد و به کاشانه این زوج کشاورز شادي مضاعفي بخشيد؛ كودكی برخاسته از طبیعت خوش آب و هوای «پيرنعيم» سوادکوه.
دوره ابتدائي «علي» كه اغلب او را به نام «حسين آقا» ميشناختند، در دبستان «دادونژاد» در زادگاهش گذشت.
او از دوازده تا پانزده سالگي را به همراه خانواده در زيرآب به سر برد. از اينرو، دوره راهنمايي را در مدرسه «آيتالله طالقاني» اين شهر سپري كرد. سپس با اتمام تحصیلات در پایه سوّم این مقطع، به روستاي پيرنعيم بازگشت.
علی بعد از ترك تحصيل، كمككار خانواده در امور خانه یا همكار برادرش در تعميرات يخچال شد.
این فرزند نیکسیرت که هماره خود را به زیور فضائل اخلاقی میآراست، در گشادهروئی و تواضع نسبت به دیگران، زبانزد خاص و عام بود. علاوه بر آن، به سبب ادب و اطاعتپذیری در برابر والدین نیز، محبوبیتی دیگر داشت.
در بیان تقیدات دینی او، همین بس که در ادای فرائض واجب و مستحب کوتاهی نمیکرد و از انجام محرمات اجتناب میورزید. قرآن، این مصحف روحبخش را نیز پیوسته به گوش جان میسپرد و در عمل به فرامین آن، اهتمامی دیگرگونه به خرج میداد. گذشته از آن، با الگوپذیری از سیره اهل بیت(ع)، همواره در پی کسب کمال انسانی و معنوی بود.
زمزمههای انقلاب که در شهر پیچید، او نیز پا بهپای دیگر تظاهراتکنندگان، فریاد تظلم سر داد و خواستار براندازی حکومت طاغوت شد.
با پیروزی انقلاب و سپس تشکیل بسیج، به عضویت پایگاه مقاومت پیرنعیم در آمد و فعالیتهایش را در راستای ترغیب و تهییج جوانان به حضور در صحنههای انقلابی از سر گرفت.
در سال 1361، جهت آموزش دوره سربازي، از طرف سپاه به پادگان «المهدي» چالوس اعزام شد.
مدتی بعد، جهت سرکوب تحرکات عناصر ضد انقلاب به طرح ویژه جنگل پیوست.
همزمان با آغاز پاسداری در 15 فروردين 1362، در واحد انتظامات سپاه سوادکوه مشغول به خدمت شد.
در 14/8/1363 با حضور در لشكر 5 نصر خراسان در کسوت مسئول دسته، راهی مناطق جنگي شد.
او که مربي آموزش قايقراني بود، با حضور در عمليات بدر آسیب دید.
و سرانجام، علی در 22/12/1363، طي همين عمليات بدر در منطقه هورالعظيم، به خيل همسنگران شهيدش پيوست. جسم مطهرش نیز دو روز بعد، با تشييع اهالي شهيدپرور سوادكوه تا بوستان شهداي زادگاهش بدرقه شد.
و اما روایتی از «محمد» در باب برادر شهیدش؛ «در طول پانزده روز مرخصی آخرش، همیشه شعر شهادت زمزمه میکرد. وداع پدر و مادر برایش خیلی سخت بود؛ از این جهت که نتوانسته است زحماتشان را جبران کند. اما در نهایت با شهادتش جبران بزرگی در قبال زحمات آنان انجام داد.»