نام پدر : صفر علی
تاریخ تولد :1343/00/00
تاریخ شهادت : 1363/02/29
محل شهادت : کرج

زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد عبدالعلي آهنگران*

 

نام پدر: صفرعلي

«وقتي از جبهه برگشت، به او گفتم: نمي­دانستم كه به منطقه رفتي. گفت: اين­جا در اَمن و اَمان هستيد. به اهواز و آبادان بروید و ببينيد چه خبر است؟ آيا درست است كه من اين­جا باشم و ناموس مردم در خطر حمله دشمنان باشند؟! آنان نيز چون خواهران ما هستند. مادر! هرگز از رفتن من نگران نباشيد. گفتم: برو. تو را به خدا مي­سپارم.»

دل­گفته­هاي «هنده»، ما را به تقويم سال 1343 مي­برد. آن­گاه كه صداي نوزادي با نام «عبدالعلي» در كاشانه او و «صفرعلي» طنين­انداز شد. زوج سخت­كوشي كه با پيشه­ دامداري، روزگار مي­گذراندند.

چهار سال ابتدايي تحصيلش را در زادگاهش «اَنگوران»، از توابع «مرزن­آباد» چالوس سپري کرد. سپس، نزد خواهرش در كرج مهاجرت كرد و پايه آخر دبستان را در آن­جا گذراند. با اتمام مقطع راهنمايي در همين شهر، به دليل عزيمت به جبهه، از ادامه تحصيل باز ماند.

در مورد اوصاف اخلاقی او، همین بس که به لحاظ ادب و خوش­روئی، محبوب همگان بود. او در برخورد با والدین، در نهایت احترام و تواضع رفتار می­نمود.

خواهرش «مرضيه» روایت می­کند: «مادامي كه در منزل بود، نمازش را به جا مي­آورد و قرآن تلاوت مي­كرد. با حضور در مراسم يادبود شهدا، به ما سفارش مي­كرد كه با حفظ حجاب، ادامه­دهنده راه شهدا باشيم.»

در شانزده سالگی، با عضويت در بسيج كرج، راهی جبهه­هاي مريوان و قصر شيرين شد.

به استناد سخنان خانواده، «عبدالعلی می­گفت: ما نباید در خانه بمانیم. باید راهی جبهه شویم تا بتوانیم از ناموس، اسلام و مملکت­مان دفاع کنیم. در نامه­هایش می­گفت: فقط دعا کنید که اسلام همیشه پیروز باشد و شهادت نصیب ما شود.»

او در كردستان از ناحيه دست و پا آسيب ديد كه منجر به بستري شدنش در بيمارستان لقمان حكيم تهران، كرج، مشهد شد.

مادر، در خاطره­ای در این­خصوص، از فرزندش این­گونه روايت مي­كند: «روزي براي باز كردن گچ پايش راهي بيمارستان شديم. آن­جا زني به او گفت: الهي مادرت بميرد! چرا اين بلا را سر خود آوردي؟ پسرم پاسخ داد: خاله! من از اين حرف شما ناراحت شدم. پايم كه چيزي نشده است. جوانان مردم را در جبهه­ها نگاه كنيد كه چگونه به شهادت مي­رسند! قلب شما براي كشورتان نمي­تپد؟ مگر شما مال اين خاك نيستيد!؟ مي­خواهم گچ پايم را بشكنم و راهي جبهه شوم. آن زن گفت:‌ غصّه مادرت را نمي­خوري؟ عبدالعلي جواب داد: مادرم زني استوار است. او بايد زنده باشد تا روزي در كنار جنازه­ام حاضر شود.»

در 18/3/1360 به عنوان ديده­بان، دوباره رهسپار كردستان شد. سپس، به عضويت سپاه كرج در آمد و در جامه پاسداري نيز، خدمات ارزنده­اي از خود به يادگار گذاشت.

ناگفته نماند كه عبدالعلي، از بنيان­گذاران هيئت «خاتم­الانبيا»ی مسجد اَنگوران بود.

و سرانجام، او در 29/2/1363، در كرج ترور شد و به فيض عظيم شهادت نائل آمد. سپس، با همراهي اهالي قدردان انگوران، در گوشه­اي از گلستان شهداي اين روستا به خاك آرميد.

و اما «شهلا» از برادرش نقل مي­كند: «با کمک او، توانستم در هفت سالگي، سوره جمعه را حفظ كنم. نماز و قرآن را هم از عبدالعلي آموختم. هميشه سفارش مي­كرد كه نمازمان را اول وقت بخوانيم. ارتباطش با قرآن زياد بود. حتّي سه روز پاياني عمرش را كه در مجروحيت به سر مي­بُرد، با دهان روزه به شهادت رسيد.»

 


وصیت نامه

 

 

*فرازی از وصیت نامه شهید عبدالعلی آهنگران*

 

هرکسی که باشید اگرچه  در کاخ های دربسته ومحکم هم باشید مرگ شما را فرا می خواند.

...خدایا! تو می دانی که من چقدر مشتاق شهادتم و نیز می دانی که هدف من شهادت یا پیروزی می باشد.

خدایا! مرا از بلای غرور و خود خواهی نجات ده تا حقایق وجودت را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.

خدایا! کوچک و ضعیفمم، ناچیزم. ذره پر کاهی در مقابل طوفان هستم. به من دیده ای عزت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم. عظمت و جلال تورا به راستی بفهمم و تسبیح کنم....

به جهانخواران شرق وغرب و منافقین داخلی بگویید اگر خانه و کاشانه ام را به آتش بکشید، اگر گلوله هایتان قلبم را سوراخ کند آرزوی شنیدن یک کلمه ضعف و زبونی و آرزوی فروختن میهنم را به گور خواهید برد.