بهرام فلاحتگر همسر خواهرزاده شهید با بیان خاطره ای می گوید: «روزی او از دستگیری خود خاطره ای را تعریف می کرد که، داشتند کتاب های روشنفکرهای دینی آن زمان از جمله شهیدمطهری و کتاب های امام و حتی اعلامیه ها را می آوردند. پلیس راه ساری که رسیدند، دستگیر شدند. او را از ماشین پیاده کرده و ساکش را باز کردند. و کتاب ها را دیدند و پرسیدند اینها را از کجا آوردی؟ و چه کسی هستی!؟
او گفت: من نمی دانم او خود را بی سواد جلوه می داد و می گفت: به من گفتند این کاغذها را ببر. من اصلاً نمی دانم که اینها چیست.
پرسیدند چه کسی گفت: اینها را ببر.
گفت: من نمی دانم به من گفتند اینها را ببر بینداز. من هم گفتم حتماً کاغذ باطله است. خواستم ببرم بفروشم. ایشان به این روش از چنگ پلیس در سال 57 فرار کرد و در عین حال باز هم مبارزاتش را ادامه داد. او به همراه شهید سپیدبر در برنامه های انقلابی فعالیت خیلی زیادی داشت. و چند مرحله دستگیر شد. اما دست از مبارزه با ساواک و شاه خائن بر نداشت. او به حمایت از امام و انقلابش تا پای جان کار کرد.»