نوید شاهد گلستان: لطفا خودتان را معرفی کنید.
مادر شهید: من صدری برزین مادر شهید اسماعیل برزین هستم. ساکن شهرستان گرگان
نوید شاهد گلستان: چند فرزند دارید و حسین فرزند چندم شما بود؟
مادر شهید: خداوند به ما هفت فرزند داد. چهار پسر و سه دختر داد. اسماعیل فرزند اول من بود. یکم آبان 1346 در روستای هزارجریب گرگان به دنیا آمد. بین تمام فرزندانم مثل یک گل بی خار بود.
نوید شاهد گلستان: از خاطرات کودکی اسماعیل برایمان بگوید.
مادر شهید: من بعد از ازدواج مدت ها باردار نمی شدم به همین دلیل به امام رضا(ع) پناه بردم و دخیل بستم. خیلی گریه و زاری کردم من با خدا معامله کردم به من فرزندی سالم و صالح عطا کند و من او را در راه اسلام تربیت کنم. بعد از یک ماه من باردار شدم. اسماعیل روز عید قربان به دنیا آمد به همین دلیل عمویش از ما خواست اسم او را اسماعیل بگذاریم.
نوید شاهد گلستان: از اسماعیل بیشتر برایمان بگوید.
مادر شهید: اسماعیل مثل یک گل بی خار بود. از همان کودکی با تمام بچه های دیگر فرق می کرد. بسیار مهربان و دلسوز بود. حاضر نبود یک لحظه من و یا پدرش ناراحت باشیم. تمام کارهای من را انجام می داد تا من در زحمت نباشم. به خواندن قرآن بسیار علاقمند بود. نمازهایش را اول وقت می خواند.
نوید شاهد گلستان: فعالیت های سیاسی شهید چگونه بود؟
مادر شهید: تا جایی که می توانست در تظاهرات ها ضد رژیم پهلوی شرکت می کرد. حتی در تظاهرات پنجم آذر گرگان شرکت داشت. آن روز به دلیل اینکه تا دیر وقت به خانه نیامد از طرفی خبر به شهادت رسیدن چندین تن ازمردم بی گناه را شنیده بودیم. من فکر کردم اسماعیل هم شهید شده است.
بعد از انقلاب بیشتر وقت خود را در بسیج سپری می کرد. تا نزدیکی صبح در مسجد می ماند. نماز صبح را که می خواند به خانه می آمد.
نوید شاهد گلستان: نحوه اعزام اسماعیل به جبهه به چه صورت بود؟
مادر شهید: آن زمان اسماعیل پانزده سال داشت. وقتی دید تمام دوست های بسیجی اش به جبهه می روند و شهید می شوند دیگر طاقت نیاورد. هر روز نزد من و پدرش می آمد و خواهش می کرد تا اجازه دهیم تا برای دفاع از این مرزو بوم به جبهه برود. اوایل من راضی نبودم ولی وقتی گریه و اصرارهای فراوان او را دیدم یاد عهدی که با خدا در حرم امام رضا کرده بودم افتادم. الوعده وفا نوبت من بود که به عهد خود وفا کنم. بالاخره راضی شدم و اسماعیل رهسپار جبهه های جنگ شد.
نوید شاهد گلستان: از نحوه به شهادت رسیدن اسماعیل برایمان بگویید.
مادر شهید: اسماعیل درتاریخ دهم اردیبهشت 1361 در عملیات بیت المقدس مجروح شد. دوستانش او را لای یک پتو پیچیده بودند و به عقب آورده بودند. از آنجا به تهران منتقل کردند. از طرف سپاه به ما خبر آوردند اسماعیل مجروح شده ما به تهران رفتیم. وقتی بالای سرش رسیدم از شدت جراحات وارد شده بیهوش بود. بالاسرش رسیدم دستانش را گرفتم و با گریه صدایش کردم اسماعیل جان چشمانت را باز کن. در آن لحظه چشمانش را باز کرد لبخندی زدی نام مرا زمزمه کرد و به آرامی چشمانش را بست.
اسماعیل گویا انتظار من را می کشید تا آخرین دیدار را با من داشته باشد تا سفر خود را نزد معشوق خود آغاز کند.
نوید شاهد گلستان: اگر سخنی با خوانندگان نوید شاهد دارید لطفا بیان کنید.
مادر شهید: این انقلاب که الان به دست ما رسیده است. با خون هزاران شهید آبیاری شده است. دشمن هر روز به یک شکل و با یک لباس سعی دارد باعث نابودی ما شود. ما باید هوشیاری کامل داشته باشیم تا به مملکت آسیبی وارد نشود.