نام پدر : رضا قلی
تاریخ تولد :1337/01/01
تاریخ شهادت : 1367/05/05
محل شهادت : اسلام آباد

وصیت نامه

*وصیت‌نامه شهید علی‌اکبر قلعه آقا بابایی*

 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

قال رسول ‌الله (ص) : ذروه سنام الاسلام الجهاد فی سبیل الله لا یناله الا افضلهم

اوج مسلمانی جهاد در راه خدا است که جز مسلمانان برجسته بدان نرسند.

ما باید تمام جوان‌هایمان را فدای اسلام کنید (امام خمینی)

اگر چه دنیا زیبا و دوست ‌داشتنی است و آدم را به طرف خودش می‌کشد اما خانه ی پاداش الهی، خانه آخرت خیلی از دنیا زیباتر است، خیلی از دنیا بالاتر و عالی‌تر است اگر مال دنیا را آخر کار باید گذاشت و رفت پس چرا انسان‌ آن راه در راه خدا انفاق نکند و اگر این بدن‌های ما ساخته شده است که آخر کار بمیرد پس چرا در راه خدا قطعه ‌قطعه نشود.

امروز که دست جنایتکار آمریکا و دیگر قدرت‌های چپاولگر از آستین بعضی عمال سرسپرده و از خدا بی‌خبرها بیرون آمده و از داخل و خارج با اسلحه‌های شیمیایی و قلم‌های جنایت‌بارتر از این  سلاح‌های گرم به این ملت مظلوم حمله ور شده‌اند و در صدد شکست انقلاب اسلامی و شکست اسلام عزیز برآمده‌اند بر فرد فرد ما واجب است کرده است و کشورمان دفاع کنیم و نگذاریم که چپاولگران همچون گذشته ایران را به غارت ببرند به اسلامی که تا به حال به بهای سنگینی به دست ما رسیده به آسانی از دست ندهیم و آن را به صاحب اصلی آن مهدی موعود(عج) واگذار نماییم. و امروز روزی است که امت مسلمان ایران باید غربال شوند و امروز وعده امتحان الهی از جانب امام زمان مان رسیده است که  حسینیان  آماده باشید. نکند همچون زمان امام حسین(ع) وقتی مردم مورد آزمایش الهی قرار گرفتن به جز اندکی بقیه از تاریکی‌های شب استفاده نموده و فرار کردند و به اسلام پشت کردند ما هم فرصت امتحانمان بسر آید و هنوز هم در تاریکی‌ها و گمراهی و ضلالتها باشیم و آیه (صم وبکم {} فهم لایرجعون) بر ما صدق کند و کر وگنگ و کور باشیم و ضلالت خود بر نگردیم. خدایا ما در این سنگرهای خاکی با تمام قوای خود می‌جنگیم و گرمی آفتاب و باد سرد پاییز و برف و باران زمستان و سنگینی آلات جنگی را در اردوگاهها‌ی حسین(ع) متحمل می‌شویم و اکنون آمادگی داریم تا خود را فدای اسلام و امام عزیزمان کنیم. راستی چطور می‌توان دید دسته‌ای از کشته ‌شدگان و پیکرهای پاک جوانان زیبا را که چند روز پیش دارای اندامی زیبا چو شمشاد و صورتی نیکو مانند پنجه آفتاب و چشمانی چون ستاره صبحگاهی بودند ولی حالا طعمه گرگها و لاشخورها و نوکران امپریالیزم شرق و غرب و اخلالگران داخلی و خارجی و دشمن بشریت شده‌اند و وقتی که گلوله به آنها اصابت می‌کند مانند بره‌ای که قصاب کارد بر حلق او  بگذارد دست و پا می‌زنند و چند لحظه بعد جوانی که هزاران امید و آرزو دارد جسدی به آب و آتش کشیده شده است تحمل کنیم و بی‌تفاوت باشیم.

خدایا! آمدم و جان خویش گذشتم تا از قید و بندهای مادی آزادگردم و بتوانم با عظمت روح سخن بگویم تا بتوانم در راه کلمه لااله‌الاالله قدم بگذارم خدایا تو آگاهی که من دلسوخته ام از این دنیا بریده‌ام و ازهمه چیز خود دست شسته ام و از هیچکس و هیچ چیز بجز تو ترسی ندارم و فقط از یک موضوع بی حد شرمسار و خاکسارم آنهم گناهان بیش از حد خودم که برگردنم سنگینی می‌کند. خدایا از این درد بر تو پناه می‌برم و دست التجا به سوی تو دراز می‌کنم و این را هم می‌دانم و رجا واثق دارم که تو غفور و بخشاینده هستی و به همین خاطر دست از تو بر نمی‌دارم ای خدای بزرگ تو را هر لحظه شکر و سپاسگزاری می‌کنم که راه شهادت را به سوی من گشودی و دریچه پر افتخار از این جهان مادی و خاکی به سوی آسمان‌ها باز کردی ای خدای بزرگ تو را سپاس می‌گویم که آرزوهای دنیای ما این امواج پر تلاطم  که انسان‌ها را از یاد آخرت دور می‌کند در دلم خشک کردی و خوف مرگ را از من گرفتی و لذت شهادت را بر من چشاندی و همچنان مرا در مقابل کفر مقاوم و استوار ساختی ای خدای بزرگ تو را سپاس می‌گویم سپاس فراوان.

 

امت حزب‌الله وظیفه بسیار مهم ما در خط ولایت و رهبری بودن است زیرا که خداوند منت بزرگی بر سر بندگان خود گذارده است که امام را برای رهبری ما قرار داده است. زیرا در جامعه اسلامی اگر ولایت و رهبری نباشد بدعت در دین زیاد شده و تشخیص راه راست از اشتباه بسیار مشکل می‌شود و کل جامعه رو به ‌نابودی می‌شود پس باید شکر این نعمت را به جا آوریم و شکر نعمت هم پیروی از رهبری می‌باشد. و زمانی است که سلاح بر خاک افتاده شهیدا را برگیریم و جای آنها در جبهه‌ها را پر کنیم و امت مسلمان باید به جوانان خود سفارش‌ کنند جبهه‌های ما احتیاج به نیروی شماها دارند. پس درنگ نکنید و بشتابید چند تمام کفر در مقابل اسلام ایستاده است. به امید ظفر و پیروزی کامل رزمندگان اسلام. والسلام

 فآن تنصرالله ینصرکم ویثبت اقدامکم  

ما اگر شهید بشویم، قید و بند دنیا را از روح برداشتیم و به ملکوت اعلی و به جوار حق تعالی رسیدیم   (امام خمینی)

 


زندگی نامه

شهید علي ­اكبر قلعه آقابابايي

فرزند: رضاقلي

علي­ اكبر فرزند رضاقلي و خديجه اول فروردين 1337 در دامغان به دنيا آمد. پدرش كارمند راه آهن و مادرش خانه­دار بود. علي­ اكبر فرزند چهارم­شان بود. آن­ها نُه فرزند داشتند.

علي­ اكبر در خانواده­اي بزرگ شد كه زندگي متوسطي داشتند. امّا اين دست ­تنگي دامنه اعتقادات شيعي و باورهاي ديني آن­ها را تنگ نمي­كرد. تربيت و مراقبت از بچه­ ها و تأكيد بر كسب روزي حلال از محورهاي مهم زندگي­شان بود. چون در باور مردم مازندران آبرو فروختني نيست. اگر شده با سيلي صورتت را سرخ نگه داري. علي­ اكبر در چنين خانواده­اي زيرسايه­ ي چنان پدر و مادري به سنّ 7 سالگي رسيد و وارد دبستان محل زندگي­اش شد. بعد از پشت سر گذاشتن دوره ابتدايي و راهنمايي در دامغان موفق شد در رشته علوم تجربي ديپلم بگيرد.

سال­هاي پاياني انقلاب 56، 57 اوج فعاليت­هايش بود. دائم با مأموران پليس شاهنشاهي درگير مي­شد. در راهپيمايي­ها حضور داشت و از هيچ كس ترسي به دل راه نمي­داد. پس از پيروزي انقلاب و تشكيل سپاه به عضويت سپاه درآمد.

خواهرش مي­گويد:

«به حق­  النّاس اهميت مي­داد. ما يك باغ پدري داشتيم كه همه از آن ارث مي­بردند. مادرم از باغ، انگور مي­كَند و به منزل مي­آورد. او از آن انگورها نمي­خورد. مي­گفت: اين باغ تنها مال من نيست. براي همه است. هنوز تقسيم نشده. شايد راضي نباشند كه من از اين انگور بخورم. او دلبستگي به مال دنيا نداشت.»

علي­ اكبر سال 59 با معصومه حبيب ­زاده ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج سه فرزند بود به نام­هاي حسن، فهيمه و مصطفي. پسرش حسن مي­گويد:

«پدرم روحيه شاد و بشاشي داشت. شجاع بود و با ايمان. مقيّد به خواندن نماز اوّل وقت. نماز شبش ترك نمي­شد و در نماز جمعه و جماعت شركت مي­كردم.»

علي­ اكبر اولين بار در عمليات بيت ­المقدس شركت كرد و پس از آن سال 61 در عمليات محرم حضور داشت. يك بار از ناحيه فك مجروح و در بيمارستان تهران بستري بود.

خواهرش مي­گويد:

«در يكي از اعزام­ها در ايستگاه قطار بستگان براي بدرقه­اش آمده بودند. او در حلقه­ ي بدرقه­ كنندگان قرار داشت. ناگهان قطار راه افتاد. براي اين­كه جا نماند، كوله­ پشتي را پرت كرد داخل قطار، خودش دو پنجره را گرفت با كمك دوستان رفت داخل قطار.»

برادرش حبيب ­الله در مورد شجاعتش مي­گويد:

«خودم شاهد بودم در قلعه شيخ محمد قبل از شروع عمليات يكي از هم­رزمانش شهيد شرقي جرأت نمي­كرد برود او را بياورد. چرا كه در تيررس دشمن بود. او داوطلبانه رفت و دوستش را آورد. او در آخرين اعزامش 67/1/30 به اسلام­ آباد غرب رفت. 4 ماه بعد در عمليات مرصاد منطقه اسلام­ آباد غرب بر اثر اصابت تيرمستقيم به گلو نداي حق را لبيك گفت. پيكرش در گلزار شهداي فردوس رضا دامغان به خاك سپرده شد.