شهید علي اكبر قلعه آقابابايي
فرزند: رضاقلي
علي اكبر فرزند رضاقلي و خديجه اول فروردين 1337 در دامغان به دنيا آمد. پدرش كارمند راه آهن و مادرش خانهدار بود. علي اكبر فرزند چهارمشان بود. آنها نُه فرزند داشتند.
علي اكبر در خانوادهاي بزرگ شد كه زندگي متوسطي داشتند. امّا اين دست تنگي دامنه اعتقادات شيعي و باورهاي ديني آنها را تنگ نميكرد. تربيت و مراقبت از بچه ها و تأكيد بر كسب روزي حلال از محورهاي مهم زندگيشان بود. چون در باور مردم مازندران آبرو فروختني نيست. اگر شده با سيلي صورتت را سرخ نگه داري. علي اكبر در چنين خانوادهاي زيرسايه ي چنان پدر و مادري به سنّ 7 سالگي رسيد و وارد دبستان محل زندگياش شد. بعد از پشت سر گذاشتن دوره ابتدايي و راهنمايي در دامغان موفق شد در رشته علوم تجربي ديپلم بگيرد.
سالهاي پاياني انقلاب 56، 57 اوج فعاليتهايش بود. دائم با مأموران پليس شاهنشاهي درگير ميشد. در راهپيماييها حضور داشت و از هيچ كس ترسي به دل راه نميداد. پس از پيروزي انقلاب و تشكيل سپاه به عضويت سپاه درآمد.
خواهرش ميگويد:
«به حق النّاس اهميت ميداد. ما يك باغ پدري داشتيم كه همه از آن ارث ميبردند. مادرم از باغ، انگور ميكَند و به منزل ميآورد. او از آن انگورها نميخورد. ميگفت: اين باغ تنها مال من نيست. براي همه است. هنوز تقسيم نشده. شايد راضي نباشند كه من از اين انگور بخورم. او دلبستگي به مال دنيا نداشت.»
علي اكبر سال 59 با معصومه حبيب زاده ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج سه فرزند بود به نامهاي حسن، فهيمه و مصطفي. پسرش حسن ميگويد:
«پدرم روحيه شاد و بشاشي داشت. شجاع بود و با ايمان. مقيّد به خواندن نماز اوّل وقت. نماز شبش ترك نميشد و در نماز جمعه و جماعت شركت ميكردم.»
علي اكبر اولين بار در عمليات بيت المقدس شركت كرد و پس از آن سال 61 در عمليات محرم حضور داشت. يك بار از ناحيه فك مجروح و در بيمارستان تهران بستري بود.
خواهرش ميگويد:
«در يكي از اعزامها در ايستگاه قطار بستگان براي بدرقهاش آمده بودند. او در حلقه ي بدرقه كنندگان قرار داشت. ناگهان قطار راه افتاد. براي اينكه جا نماند، كوله پشتي را پرت كرد داخل قطار، خودش دو پنجره را گرفت با كمك دوستان رفت داخل قطار.»
برادرش حبيب الله در مورد شجاعتش ميگويد:
«خودم شاهد بودم در قلعه شيخ محمد قبل از شروع عمليات يكي از همرزمانش شهيد شرقي جرأت نميكرد برود او را بياورد. چرا كه در تيررس دشمن بود. او داوطلبانه رفت و دوستش را آورد. او در آخرين اعزامش 67/1/30 به اسلام آباد غرب رفت. 4 ماه بعد در عمليات مرصاد منطقه اسلام آباد غرب بر اثر اصابت تيرمستقيم به گلو نداي حق را لبيك گفت. پيكرش در گلزار شهداي فردوس رضا دامغان به خاك سپرده شد.