چند خاطره کوتاه از پاسدار شهید علیرضا بریری به نقل از خانواده شهید
سرکار خانم پوررمضان همسر شهید علیرضا بُریری
از آخرین تماس تلفنی با علیرضا میگوید :
آخرین باری که صدایش را شنیدم، یک هفته قبل از شهادتش بود. در آخرین تماساش به من قولی داد که هرگز به قولش عمل نکرد.
وی افزود: علیرضا گفت وقتی برگشتم با هم میریم مشهد. بهش گفتم خیلی مراقب خودت باش، گفت: دیدی داری میزنی زیر حرفات! تو باید برام دعا کنی، تو باید خوشحال باشی که من در چنین راهی قدم برداشتم. اول دعا و دوم رسیدن به آرزو.
همسر شهید بریری ادامه میدهد: او براى اعزام به سوریه داوطلب شد و پس از 9 ماه که اجازه رفتن یافت، فوقالعاده خوشحال بود و مىگفت دفاع از حرم اهل بیت(ع)، مهمتر از شهادت است.
وی با بیان اینکه شهید بریری در راه خود ثابتقدم بود، خاطرنشان کرد: زمان اعزام به سوریه احتیاج به رضایت همسر بود، وقتى از من اجازه خواست، نمىتوانستم حرفى بزنم و براى رفتنش مخالفت کنم. دیگران مىگفتند که چرا با رفتنش مخالفت نمیکنی؟ اما من به سبب اعتقاد به راهى که او انتخاب کرده بود، نمىتوانستم مانع از رفتنش شوم، زیرا به هدف او اعتقاد و به راهى که انتخاب کرده بود ایمان داشتم، خوشحالم که به آرزوی خود رسید.
همسر چهارمین شهید مدافع حرم بابلسر در پاسخ به این سوال که «چگونه از شهادت همسرتان با خبر شدید؟»، گفت: در فضای مجازی خواندم و باورم نمیشد. به هر کجا و هر کس زنگ میزدم اظهار بیاطلاعی میکرد. برخیها میگفتند ما خبری نداریم و حتماً مجروح شده، تا اینکه فرمانده سپاه بابلسر به اتفاق جمعی از همکاران و مسئولان به خانه پدر همسرم آمدند و خبر شهادت علیرضا را به من دادند.
وی تصریح کرد: از شهادت همسرم خوشحال شدم، به امامزاده رفتم و نماز شکر خواندم، زیرا او به آرزوی خود رسید و در راهى قدم گذاشت که راه اولیا خداست.
همسر این شهید بزرگوار با اشاره به جملاتی که از علیرضا به یاد دارد، میگوید: علیرضا همیشه میگفت آفت جامعه ما بیحجابی و بیایمانی است. همیشه میگفت رهبر انقلاب را تنها نگذارید، پشت رهبری را خالی نکنید. به من میگفت: اول از همه حجابت را حفظ کن و هیچوقت یادت نرود همیشه نمازت را اول وقت بخوان.
وی در پایان با اشاره به زیباترین خاطره خود از همسرش، اظهار کرد: یادم میآید رفته بودیم کربلا، موقع برگشت همه دعای وداع میخواندند، ولی او نمیخواند، الان میفهمم چرا دعای وداع نمیخواند، او میگفت اگر دعای وداع بخوانم دیگر نمیتوانم به کربلا بروم، اما اکنون در کربلاست.
-----------------------------------------------------
کلاس درس شهید علیرضا بُریری
زندگیه با حسابوکتاب علیرضا
پدر شهید روایت میکند:
وقتی علیرضا اولین حقوقش رو گرفت ،گفتم بابا این حقوق نوش جونت ولی ازاین به بعد باید به خاطر حقوقت حساب سال بدی.علیرضا خندید و گفت باشه بابا.
گذشت .گذشت.گذشت...
علیرضا به شهادت رسید.
امام جمعه بابلسر وقتی برای تسلی و همدردي به منزل ما اومدگفت می دونستی پسرت حساب سال داشت؟
تعجب نکردم.گفتم بله، سال 85 که فارغ التحصیل شد بهش گفتم که باید حساب سال داشته باشه.اما امام جمعه بابلسر گفت حاج حسین ،پسرت از سال 81 حساب سال داشت.
یعنی از همون حقوق ناچیزی که از دانشگاه می گرفت....
علیرضا برا لقمه لقمه های زندگیش حسابوکتاب داشت که امروز عند ربهم یرزقون شده....
روز جمعه امام جمعه بابلسر در خطبه هاشون گفتند:
ای مردم ،این شهر جوونی رو از دست داد که شاید بعضی ها ندانند که او حتي از حقوق ناچیز دانشگاهش حساب سال داشت
---------------------------------------------------------
فرمانده گردان شهید بُریری:
علیرضا همش آرزوی شهادت میکرد،دنبال شهادت بود..چند روز قبل شهادتش هم یه ترکش خورده بود به پشتش گفت ببین ناصر بازم لایق شهادت نبودم....
بهش گفتم علیرضا تو هنوز جوونی تو زنوبچه داری ،تو که فقط مال خودت نیستی . زنو بچت ،پدرومادرت چشم انتظارتن...گفت ناصر نگران نباش همشون رو آماده شهادتم کردم...
گفتم بابا بچت تازه دوسالشه ،همسرت چی گفت حتی همسرم هم آمادست...
همسر شهید بريري خطاب به فرمانده گردان علیرضا:
این تسبیح یادتون هست??
یکسال قبل علیرضا اینو از شما هدیه گرفته بودتا بده به من....
فرمانده:
بله. یکسال قبل علیرضا این تسبیحو به دست من ميبينه،خوشش اومده بود.بهم گفت ناصر اینو هدیه بده به من که منم میخوام هدیه بدم به همسرم...
این تسبیح یک همسر شهیدبوده....
همسر شهید بریری:
علیرضا از روزی که این تسبيحو به من داد، منو آماده ی شهادتش کرد....حتی آماده ی هیچوقت نيومدنش....من خیلی وقته آماده ام...
علیرضا به آرزوش رسید...
دعا کنید خداوند به من قدرت اینو بده که محمدامينم رو مثل پدرش یه شیر مرد تربیت کنم
تا مثل باباش سرباز آقا باشه....