برادرش، سيّد مهدي ميگويد:
«شخصيتي بسيار دوست داشتني ایي داشت. از روحيه ي شاد و سرزنده برخوردار بود. در برابر ديگران متواضع و فروتن بود. هيچ كس تا قبل از شهادت از مسووليت هايش باخبر نبود. در ورزش فردي توانا بود. تا جايي كه چند بار قله ي دماوند را فتح كرد. مدت 3 سال در كردستان قسمت آموزش و پرورش ديواندرّه سپاه و استانداري آنجا مشغول به كار بود. در اوقات فراغت كتابهاي استاد مطهري و شهيد محمدباقر صدر و دكتر علي شريعتي را مطالعه ميكرد.
مادرش ميگويد:
«از كودكي علاقه مند به فراگيري علوم ديني بود و خيلي زود به خاطر استعدادي كه داشت، قرآن را فرا گرفت. سيد ابوالحسن خستگي نميشناخت. دائم براي كار در حال حركت بود. اين فعاليتها به چشم منافقين خوش نيامد و در تاريخ 62/1/12 وقتي از تهران به مشهد ميرفت، در جاده گرگان توسط منافقين ترور و به شهادت رسيد.»