نام پدر : یوسف
تاریخ تولد :1336/10/02
تاریخ شهادت : 1364/11/22
محل شهادت : اروندکنار

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید علی یوسف زاده*

 

 

بسم رب الشهداء و الصدقین

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

 

ان الله اشتری من المومنین انفسهم اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون

به چه زیباست که خریدار و مشتری انسان باشد و چه والا و پر عظمت است انسانی که از تمام زشتیها وارسته و به این کمال و سعات رسیده باشد که خدایش خریدار او باشد او را به دست زشتترین انسان های روی زمین بکشد و به نزد خویش برد.

با سلام بر مهدی موعود امام زمان(عج)آن منجی بشریت و بر قرار کنندۀ عمل جهانی اسلام بر ولی فقیهان و راه گشای رهمان قلب تپنده است امت اسلامی حضرت امام خمینی روحی الفداء و سلام بر معلم شهادت و پرچمدار مبارزه با ظلم امام حسین(ع) آن پرچمدار شهیدان که در طول تاریخ شیفتگان و عاشقانی داشته و دارد و رزمندگان اسلام نمونه ای از آن عاشقان و دلباختگان هستند.

هر انسانی قبل از مرگش باید به سه مطلب نظر کند. اول چه بوده است و چگونه به وجود آمده است یا تولد یافته. دوم از کجا آمده و چرا آمده. سوم کجا خواهد رفت و چگونه باید برود و یک انسان متعهد و مسلمان و کسی که معلمش حسین باشد باید برای این سه مطلب جواب داشته باشد مگر نه اینکه خداوند خلقت جن و انس را برای عبادت می داند که می فرماید ( ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) آیا جهاد در راه خدا بجز عبادت می تواند باشد مگر نه اینکه سرور شهیدان در آخرین گفته هایش فرموده اند ( لا اری الموت الا السعاده) برای ما نیست مرگی مگر سهادت چون خونی که در راه خدا بر زمین می ریزد به مقدار قطرات انسان متعهد تربیت می کند .

همسرم و همسنگرم در اینجا لازم است از شما تشکر کنم که از زمانی که با هم بودیم بعنوان یک هم فکر مرا یاری کردی مبادا با شهید شدن من به خود نومیدی راه دهی بدان ما در راه آن از همه چیز خود صرف نظر می کنیم آن اسلام است و بس .

همانگونه که در وصیت نامه خصوصی خود که در منزل موجود است ذکر کرده ام باز هم متذکر می شوم در صورتی که جنازه ام به دست شما رسید بدون هر گونه تجملات مرا دفن کنید فقط سفارش می کنم که مرا در گلستان میانده چابکسر بخاک بسپارید گرچه در قربت است ولی می خواهم به بچه هایم بیشتر نزدیک باشم دوست دارم هر شب جمعه بچه هایم به مزارم آمده تا برایم قرآنی بخوانند لذا از این جهت است که وصیت می کنم که مرا در گلستان میانده چابکسر به خاک بسپارید در پایان همسرم نمی خواهم به بچه ها بگوئی که پدر به مسافرت رفته نمی خواهم به بچه هایم بگوئی که پدر می آید . می خواهم به بچه ها بگوئی پدر رفته بود تا اسلام را یاری کند می خواهم به بچه هایم بگوئی پدر برای جهاد رفته رفته بود تا متجاوز را سرنگون کنند رفته بود حق مظلوم را از ظالم بگیرد ظالمی که بچه هائی را بی پدر کرده زنهائی را بی شوهر کرده ظالمی که در تاریکی شب مثل عقرب به مظلومان نیش می زند ظالمی که توپهای دور بر دوش در شبهای تاریک و سرد زمستان به خانه های مردم بی گناه نشانه روی می شد و خانه را بر سر مظلومان خراب می کرد ظالمی که می خواست نور خدا در سرزمین امام زمان (عج) خاموش کند و خدا و خلاصه ظالمی که نمی توانست ببیند که در کشوری حکومت دارد که در کشوری حکومت دارد که رأس آن حکومت ولی فقیه است ولی فقیه ائی که کشتی توفان زده را به ساحل هدایت کرده ولی فقیه ائی که دلش برای محرومان می طپد آری پدر به ندای امامش لبیک گفته و خدایش نام او را طلبیده و او را به دست زشت ترین انسانهای روی زمین کشته و نزد خود برده اینجا است ماجرای پدر . پدر برنمی گردد ولی می شود به پدر رسید اگر راه پدر را ادامه دهید .

چند کلمه ائی با فرزندانم صحبت کنم فرزندانم نور چشمانم از شهادت پدرتان خوشحال باشید که شما نیز به فرزندان شهید  ملحق شدید بدانید که فرزند امام حسین در راه اسلام چه سختیها تحمل کردن دعا کنید خداوند به طول عمر امام بیفزاید دختران عزیزم صدیقه و حمیده چند چیز است که پدرتان از شما نور چشمانم می خواهد یک هیچ وقت هدف شهدا را فراموش نکنید دوم به تحصیل خود ادامه دهید خصوصاً درسهای دینی را سعی کنید بیشتر به 76 طرف قرآن برویم سوم قدر مادرتان را بدانید چون مادری دارید فداکاری مادری که از زمانی با هم بوده ایم در تمام این مدت پدرتان را یاری کرده و من هیچ وقت خود را لایق این زن باگذشت و فداکار نمی دیده ام پس به شما سفارش می کنم به اینکه هیچ وقت نخواهید قلب مادرتان را بدرد بیاورید چون اگر مادرتان از شما ناراحت شود انگار مرا آزرده اید .

در پایان باید تشکر کنم از پدر و مادرم و خواهران و برادرانم از خبر شهادت من خوشحال باشید و شکرانه خدا را بجای آورده که شما یکی از خانواده هایی هستید که فرزند کوچک و حقیر خود را در راه اسلام دادید . ( هر انسانی اگر کمی به هدف فکر کند در میابد که در راه خدا گذشت از جان و مال و فرزند و غیره چقدر آسان و شیرین است چون هدف به خدا رسیدن و سیر الی الله است .) پس مژده باد به آن کسانی که در این جهت گام برمیدارند در اینجا لازم است به بردران مسئول تذکری بدهم و آن این است که بدانید این مسئولیتها همه امانت است و جمهوری اسلامی ما را امین دانسته و به ما مسئولیت واگذار کرده پس انشاء الله کوشا باشیم که بتوانیم امین در امانت باشیم .

صحبتی با امت شهید پرور دارم و آن صحبت است که قدر امام را بدانید و این امانت الهی را حفظ کنید همه ما می دانیم که این امام بود که ما را به اسلام برگرداند و به ما عزت اسلامی بخشید پس خدای ناکرده مبادا روزی نسبت به فرمایش گهربارش سهل انگاری کنیم که خدای ناکرده چنین کنیم خداوند متعال عذابمان خواهد نمود و کیفر داریم .

خدایا! عشق و علاقه ما را به اسلام عزیزمان فزونی بخش و نفرت ما نسبت به دشمنان امام فزون فرما . بار خدایا بسویت می آیم به دست خالی مرا دریاب خدایا! خجالت دارم خدایا این تن رنجور و استخوانی من تاب عذاب تو را ندارد پس خدایا مرا دریاب .

 

به خاک ار چکد خونم از قلب پاک                       خمینی خمینی نویسد به خاک

اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان (عج)


زندگی نامه

شهيد «علي يوسف‌زاده»

نام پدر: یوسف

در زمستان سال 1336، چونان آفتاب در تقدير «رقيه و يوسف» درخشيد و بهاري زودهنگام را براي‌شان به ارمغان آورد.

«علي» دوران دبستان و راهنمائي را در رشت گذراند؛ اما تحصيلات متوسطه‌اش را تا دوم دبيرستان در تهران ادامه داد. او هم‌زمان با ادامه تحصيل، كار هم مي­كرد.

علی با شروع جنگ تحميلي، به عضويت گروهان چريكي سردار سپاه اسلام ـ شهيد چمران ـ در آمد. از آن‌جايي كه بسيار فعّال و پر جنب‌وجوش بود، دکتر چمران به او علاقه زيادي داشت.

علي بعد از انجام مأموريت شش‌ماهه‌‌اش در کنار دکتر چمران، به تهران برگشت و سال 1361 به عضويت سپاه پاسداران در آمد. به مدت چهار سال نيز، عضو رسمي سپاه تهران بود.

وي شش ماه محافظ بيت امام خميني(ره) بود. پس از آموزش مرحله دوم مربيگري بسيج و اعزام به جبهه، در پادگان امام علي(ع) تهران مشغول به كار شد؛ اما بعد از يك‌سال، دوباره به جبهه اعزام شد و به مدت دو سال در كردستان، مسئوليت مقر آموزشي را بر عهده داشت.

علی بعد از بازگشت از كردستان، مدتي در آموزشگاه نظامي مشغول به كار شد. سپس به عنوان مسئول ستاد ناحيه شهيدان خلعتبري و فرجي، به انجام خدمت پرداخت. از آن‌جايي كه اصرار زيادي برای رفتن به جبهه داشت، 15/8/64 رهسپار ميادين نبرد گشته، در لشكر ويژه 25 كربلا در يكي از گردان‌ها مشغول خدمت شد. او معاونت گردان و فرماندهي گروهان را بر عهده داشت.

20 آبان 1364، دومين اعزام اين عزیز بزرگوار به مناطق عملياتي بود كه در منطقه فاو رقم خورد.

«نصرالله اميني‌نيا» که هم‌رزم آن روزهاي علي می‌باشد، از او اين‌گونه ياد مي‌كند: «روشن‌فكر و اهل مطالعه بود و با شوخي‌هاي خود، اطرافيان را جذب خودش مي‌كرد. مثلاً هر كجا كه بچه‌ها خسته مي‌شدند و مي‌خواستند كه استراحت كنند، او با شوخي‌هاي متنوع، سعي مي‌كرد روحيه آن‌ها را عوض كند.»

و اما شهادت علی يوسف‌زاده به روايت آقاي اميني‌نيا: «در عمليات والفجر 8، قبل از اين‌كه از اروند بگذرد، به من گفت: پرچم را پشتم ببند. يك پرچم به صورت مثلث بود كه روي آن نوشته شده بود: «سيدالشهدا». گفت: من توكل به صاحب‌الزمان كردم كه مرا به آن طرف آب ببرد. او به آن طرف اروند رسيد و با عراقي‌ها جنگ تن به تن كرد. چند نفر از نيروهاي دشمن را تا ساختماني دنبال كردند. اما يكي از آن‌ها فرار كرد و به بالاي ساختمان رفت؛ و از آن‌جا علي را به رگبار بست.»

«مريم باردون» که همسر علی و مادر «حميده، صديقه و علي» است، از آخرين ديدار خود با همسرش مي‌گويد: «آخرين باري كه به جبهه مي‌رفت، من باردار بودم. قول داده بود كه اين دفعه بيايد و ديگر نرود. گفت كه چند روز ديگر مي‌آيد تا غذاي مورد علاقه‌اش را برايش درست كنم.»

علی عزیز، سرانجام در 22 بهمن 1364 طي عمليات غرورآفرين والفجر 8 در اروندكنار، به جمع ياران شهيدش پيوست و در گلزار شهداي «ميانده» چابكسر به خاك سپرده شد.