نام پدر : علی
تاریخ تولد :1341/00/00
تاریخ شهادت : 1367/03/23
محل شهادت : شلمچه

زندگی نامه

«فرم ثبت اطلاعات شهدای مازندران»

الف)تولد و کودکی :

1-نام و نام خانوادگی ، نام مستعار :

محمدزمان ولیپور افروزی

2-تاریخ و محل تولد و اتفاق خاص در زمان تولد:

1341 ـ روستای پایین سرست ـ بابل

3- نام و شغل پدر :

علی ـ کشاورز

4- نام و شغل مادر:

زهرا ابراهیمی ـ خانه دار

5- تعداد فرزندان و فرزند چندم خانواده بود: ــــــــــــــ

6- وضعیت زندگی از نظر اقتصادی و اعتقادی :

شهید در خانواده مذهبی و زحمت کش به دنیا آمد .

7- تحصیل متفرقه قبل یا حین دبستان(مکتب ،کلاس قرآن ،حوزه علمیه نام فرد آموزش دهنده ):

شهید درس حوزوی خواندند .

8- مهاجرت یا نقل مکان در دوران زندگی (اگر بود): ـــــــــــــــ

ب)تحصیلات:

1- نام مدرسه و محل تحصیل در دوران دبستان : ــــــــــــــ

2- نام مدرسه و محل تحصیل راهنمایی : ـــــــــــــــ

3- نام مدرسه ، محل تحصیل و رشته ی تحصیلی دبیرستان :

دبیرستان امام خمینی ـ بابل ـ رشته علوم طبیعی

4- تحصیلات دانشگاهی ، رشته و نام دانشگاه : ــــــــــــــ

5- آیا در دوران تحصیل کار می کرد ؟،چه کاری و چه مدت :

شهید در کار کشاورزی به پدر کمک میکردند .

6- سال، مقطع و علت ترک تحصیل :

شهید پس از اخذ مدرک دیپلم به حوزه علمیه رستم کلا بهشهر رفتند البته شهید رشته پزشکی در دانشگاه قبول شدند اما حوزه را ترجیح دادند .

 

پ)سربازی :

1- خدمت سربازی :

انجام نداد

2- یگان اعزام کننده : ـــــــــــــــ

3- سال اعزام و محل آموزش سربازی : ــــــــــــــــ

ت ) ازدواج :

1-وضعیت تاهل :  

مجرد

2- نام همسر و تاریخ ازدواج : ــــــــــــ

3- تعداد و نام فرزند یا فرزندان (اگر داشت ): ــــــــــــــ

4- خلق و خو و رفتار با خانواده (زن و فرزند یا پدر و مادر ):

به پدر و مادر بسیار احترام می گذاشت.

ث)شغل شهید :

1- شغل رسمی و شغل فرعی :

محصل ـ طلبه

2- نام سازمان یا نهاد یا شرکت : ـــــــــــــ

3-زمان استخدام و مسئولیت شغلی: ـــــــــــــ

ج) فعالیت های انقلابی :

1- وقایع با افرادی که باعث تأثیر گذاری بر شهید شدند :

تحول فکری شهید از امام (ره ) بود.

2- وقایعی که به تأثیر گذاری شهید بر فرد ، خانواده یا گروه اشاره دارد : ـــــــــــــ

3- نوع و محدوده ی جغرافیایی فعالیت های انقلابی :

در راهپیمایی  و تظاهرات شرکت می کرد.

4- زمان آغاز حضور در پایگاه (چه سنی یا چه سالی ؟) و نوع فعالیت در پایگاه :

عضو بسیج بودند.

5- اگر در درگیری ها و زد و خوردهای انقلابی و حزبی در انقلاب و بعد از آن حضور داشت ، با بیان اتفاق آورده شود : ــــــــــــــــ

ح) سوابق جبهه :

1- حضور در جبهه :  

 در جبهه حضور داشت.

2- تعداد تاریخ محل اعزام ها ، یگان اعزام کننده ، و منطقه یا مناطقی که اعزام شد :

2/66 ـ حوزه امام حسین ـ سپاه ـ کردستان ـ هفت تپه ـ شلمچه

3- مجموع مدت حضور در جبهه : ـــــــــــ

4- مسئولیت در جبهه : ــــــــــــ

5- دفعات ، مکان و نحوه ی مجروح شدن : ــــــــــــ

6- عملیات یا مأموریتی که مجروح شد : ــــــــــــ

7- مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :

23/3/67 ـ شلمچه ـ انفجار خمپاره

8- تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :

5/4/67 ـ گلزار شهدای هفت تن روستای سرست ـ بابل

ی) خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

1- شامل 3 خاطره از شهید در مقاطع مختلف زندگی از تولد تا شهادت و در صورت نداشتن خاطره ، ویژگی های شهید ( توجه : حتما راوی خاطره یا ویژگی باید معلوم باشد .)

مادر شهید:  شهید از کودکی ساده زیست بودند از این رو کم خرج و کم هزینه بودند. نه تنها در کارهای شان هرگز اسراف دیده نمی شد بلکه از چیزهایی که متعارف بود و افراد متوسط از آن استفاده می کردند او دوری می کرد . لباس نو نمی پوشید بلکه می رفت از بازار لباس کهنه و دست دوم می خرید و آن را می شست و می پوشید آرزو به دلم ماند که یکبار ایشان لباس نو بپوشد حتی وقتی ایشان به حوزه رفت عبایش هم نو نبود و در آن پنبه زیاد داشت روزی با اصرار من مقداری پول به او دادم تا در قم عبایی بخرد او قبول کرد و پول را گرفت و با آن عبا خرید و با بقیه برای خود چند کتاب خرید بعد به من گفت: مادرجان پولی که به من دادی چقدر بابرکت بود چون هم کتاب خریدم هم عبا .

همرزم شهید: ایشان استاد ما در جبهه بودند همیشه با پای برهنه از اول تا آخر جنگ پیش او بودیم و با پای برهنه با آرپی جی 7 بر دوش، هر جا که می خواستند می رفتند به او می گفتم که جسمت خسته می شود ایشان پاسخ می داد که اگر روح خسته باشد جسم خسته می شود . او خستگی ناپذیر بود و در عملیات وقتی شرکت می کرد دیگران خسته می شدند ولی او خستگی نداشت .

همرزم و دوست شهید: شهید سردرد شدیدی داشت اخوی بنده و چند نفر از اهالی محل به نزدش رفتند و گفتند: آقا زمان خدا بد ندهد شهید فرمود خداوند هیچوقت بد نمی دهد هر چه از دوست می رسد نیکوست . خودش درد داده و درمان هم می دهد به من چه ربطی دارد که سرم درد می کند اصلاً سرمن به من تعلق ندارد متعلق به اوست .  


وصیت نامه

 
 
« روحاني شهيد: محمدزمان ولي پور»
بسم الله الرحمن الرحيم
اول  او،  اول  بـي ابتـدا   آخــر  او   آخـر   بـي انتها
هابيليان كجاييد! قابيل ديگر آمد  ننگ است جان سپردن در دخمه تتاران
«من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» 
(احزاب/23) 
برخي از مومنان مرداني هستند كه به عهدي كه با خدا بسته‌اند كاملا وفا كرده‌اند تا به راه خدا شهيد شده اند و از ايشانند آنانكه به انتظار فيض شهادت مقاومت كرده هيچ عهد خود را تغيير نداده اند.
قبل از عرايضم لازم مي دانم كه اين بي چاره مسكين را به شما معرفي كنم: 
حقير- محمد زمان ولي پور افروزي (ملكوتي)، نام پدر بزرگوارم حاج علي، نام مبارك مادر عزيزم: زهرا، متولد: 1341 دارنده گناهان صغيره و كبيره و . . .
در نقطه اي از نقاط خونين سرزمين سرخگون خوزستان، در شب سوم شعبان، شب ميلاد سيد جوانان، سرور آزاد مردان جهان تشيع، حضرت حسين بي علي-عليه السلام- رو به كعبه و كربلايش زانو بغل زدم تا در اين لحظات آخر دارالفنا با شما مردان و زنان دين و دنيا، اتمام حجت كرده تا فرداي قيام قيامت عذري آورده نشود.
با سپاس و ثنای بي‌حد و كران بر معبودم الله، اعظم من كل شي، كه اين فقير را حيوان ناطق خلق كرده و براي رشد و نمو بُعد هيولايي(جسم) و ملكوتي‌ام، آسمان، زمين و همه موجودات و مأكولات و... را آفريده است.
 سلام بر انبيا عظام بالخصوص ختم المرسلين حضرت محمد ابن عبدالله -صلي الله عليه و آله- و جانشینيان بزرگوار آن بالاخص حضرت صاحب العصر و الزمان -عجل الله تعالي فرجه- فرمانده كل قواي جهان اسلام و قائم مقام آن حضرت سيد العلماء و المجتهدين رئيس مله و الدين مولانا الاعظم حاج سيد روح الله الموسوي الخميني -اطال الله عمره الشريف- و با سلام به ارواح مطهر و معطر شهداي شاهد حق و فضيلت. 
با ارادت به پرورشگاه شهيدان مهد دليران يعني ايران زمين و شما حضار و خواننده محترم و محترمه؛ در اين دل شب مهتابي بايد عرض كنم كه در ميان همه درندگان و خزندگان و چرندگان و غيره فقط يك موجود است كه اشرف و اقوي از همه اينها است، موجودي كه خليفه الله هست و مسجود ملائكه الله موجودي كه 124000 پيامبر و 14 معصوم و كتب آسماني مختلف و هزاران هزار چيز ديگر براي هدايت و سير الهي اين موجود گمنام و ناشناخته مهيا شده، او نامش «انسان» است. اين هيولاي گمنام ميلياردها سال است كه پا به عرصه جهان شهود نهاد و ميلياردها موجود اين چنيني آمدند، بردند، كشتند و غارت كردند و سپس رفتند؛ ولي اكثرا نفهميده بودند كه چرا پايشان را به زمين وسيع جهان نهادند؟ كي وي را آفريد؟ آيا خودش خود را خلق كرد؟ و هزاران سئوالات ديگر . . 
خداوندا! تو خود داني كه در اين دل شب، ‌در قلبم چه مي گذرد و چه رازهايي از اين قطره گنديده را در قلبم نهادي، تو خود گواهي كه می خواهم بفهمم اين موجود قطره‌اي هيچ نيست. 
آهاي انسان! بيا درگوشه اي از زمين خداوند، پاسي از شب را تفكر كن كه توي ضعيف ذليل و بيچاره بي‌چيز چرا اين جا آمدي؟ اگر ماموريتي داشتي انجام ده و گرنه جواب «چرا» را بده.
يا عبيد الدنانير و الدراهم، اي بندگان دينار و درهم! اي كساني كه به سكه و كاغذهاي نقشه دار(اسكناس) و سنگ و گل و آجر و آهن پاره‌ها قانع شده و گره قلبي بسته‌ايد! گره‌اي ناگسستني جز با خداوند و دينش؛ بدانيد كه كاخ و خانه و اشيانه و ماشين و مال التجاره همه و همه را زلزله عظيم قيامت در قلب زمين فرو مي برد حتي توي قطره ]انسان[ را؛ نمي‌دانم چي بگويم ولي حقيقتا براي ما انسان‌ها ننگ و عار است كه با اين همه عظمتش و روح اللهي اش به خاك و سنگ و آهن و... سرگرم شود و مثل بچه ها با آنها بازي كند. آيا حيف نيست؟ خجالت نمي‌كشي؟ مگر چه شده است كه اين همه همهمه و تاخت و تاز و بگير و ببند مي‌كني و حرص و جوش؟ چه خبر شده كه شب و نصف شب خواب و بيداري ماشين حساب و قلم در دست داري و هي حساب مي‌كني؟ راستي تو كه با شريك مالي خود در اطاقي مي نشيني و حساب مي كني آيا با نفس طاغي و خاطي خود كه شريك جاني تو است اين چنين محاسبه داري؟ (اي جان برادر و خواهر: به ديگران ننگر كه چه مي كنند بخوان و برو در گوشه‌اي دور از هياهوي دنياداران، كمي تفكر كن كه (انشاءالله) تعالي پيروز هستيد، انشاءالله كه به قول آن شاعر عارف: 
عمر عزيزم شد تلف اندر پي آب و علف                كاري نكردم بهر جان استغفرالله العظيم
و اما عرض ادبي حضور مقدس روحم، روح الله الخميني، روحي له الفداء: امام جان! با همه بزرگي ات در قلب كوچك ما جاي داري؛ نه ما بلكه خداوند، شما را در قلبمان جاي داد، حيف كه يك نفس و يك ضربان قلب بيش ندارم، اماما!! ما جوانان و همه انسان‌هاي آزاده مسلمان، مديون ديانت و سياست و رياضت و . . . توايم. اگر وجود مبارك شما نبود، اين نفس ما را در دل چاه فرو مي‌برد. . .. فجزاك الله تعالي جزاء كثيرا.
 امام جان! مي‌دانم كه از دست بعضي از هم لباس‌هايت زجر مي‌كشيد و پير شده‌ايد، مي‌دانم كه بعضي شب‌ها به بهشت زهراي تهران مشرف مي‌شويد و بر سر مزار سربازانت ناله مي‌زنيد؛ ناله‌اي هم چون مادري كه فرزندش را از دست داده، اي پدر پيرم! مي‌دانم كه انقلابت متصل به ظهور حضرت صاحب الزمان -عجل الله تعالي فرجه- هست اما با اين همه دانستني‌هايم نمي دانم كه چرا نتوانستم يك سرباز شجاع و مخلص و با معرفتي باشم؟ چرا نتوانستم در اين دنيا، پرواز ملكوتي داشته باشم، آخه چرا؟ اي نفس لعنتي؛ 25 سال آتشم زدي اما به حول و قوه ي الهي اين آتش تو به سبب پيروزي رهبري آزاده خاموش و سرد گشت.
«الحمدلله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا الله» (اعراف/43)
و شما اي طلاب و روحانيون جهان تشيع: 
تكليف اين قشر(روحانيون) را انبيا و معصومين «سلام الله عليهم اجمعين» روشن كردند. ‌سيره آنها،‌زندگي آنها، اخلاق و برخورد آنها را بخوانيد و فكر كنيد كه آيا داريد يا نه؟ اگر خداي نخواسته نداشته باشيد پس قطعا بدانيد كه از روحانيت فقط عبا و عمامه و نعلين را به ارث برديد، فقط پوست اندازي ظاهري كرديد، فقط لباس شما عوض شده است و همان مردم قبلي هستيد. ای روحانيون محترم! اين هياهوهاي هيچ و پوچ و كشمكش‌هاي نفساني براي چه هست؟
اي طلاب محترم! چرا آداب و آثار طلبگي را زير پاي خود له و نابود كرديد؟ چرا متنبه نمي‌شويد؟ چرا آبروي شيخ اعظم، مرتضي انصاري‌ها و آيت الله بروجردي‌ها و حضرت امام خميني را برده‌ايد؟ روحانيون عزيز! من خوف دارم از اين كه حرفي بزنم تا جسارتي شود اما شما 50 سال، 30 سال، 10 سال درس خوانديد و بحث نوشتيد و حقير سه سال كمتر هست كه مشغول درس و بحث هستم ولي همين قدر مي‌دانم كه كار بعضي از شماها شيطاني است. از قلم‌فرسايي عليه يكديگر دست برداريد. ما شهيدان طلاب، حق خود را از حلقوم شما هم لباسي‌ها مي‌گيريم. به خداوند عزيزم سوگند كه چيزي به قيامت نمانده، مجموعاً يك طرفه العيني(چشم بر هم زدن) به قيامت مانده است؛ چه داريد شما؟ دستهايتان را نگاه كنيد 50 سال بحث نوشتيد اما ذره‌اي نور و معرفت بر قلبتان جاري نشده است، چرا؟ خداوندا! تو شاهدي كه مي‌سوزم و مي‌گدازم كه چرا اين موجودِ قطره‌اي دو پا، متنبه و مزكي و مهذب نمي‌شود، «يا ايها الانسان ما غرَّك بربِّک الكريم» (انفطار/6)
اي هم لباسي هايم! بدانيد كه خداوند با دست الهي‌اش افرادي هم چون امام خميني را پرورش مي دهد و هدايت مي كند «والله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم» تا حجت او در زمين خالي نباشد اما روسياهي و انگشت گزيدن براي ما و شما باقي مي ماند.
همه شما دير يا زود نوبت به نوبت اين اموال و زن و فرزند و ماشين با محافظ و صندلي هاي رياست را رها مي‌كنيد و در همين زمين كه كشمكش پوچ مي‌كنيد دفن مي‌شويد، شما ده‌ها و صدها نماز ميت و تلقين خوانديد اما آيا خودتان را تلقين كرديد؟ شما هزاران حرف‌ عرفاني و تقوايي و اخلاقي و... روي منبر و سخنراني‌ها و نامه‌ها زديد اما آيا خودتان ذره‌اي عرفان و اخلاق داريد؟ اگر داشتيد پس اين مخالفت‌ها با جمهوري اسلامي و خط حضرت امام و اين اختلافات در بين خودتان براي چه هست چرا تعقل نمي‌كنيد؟  
اي موجود قطره‌اي! ما شهيدان وصاياي خود را بر شما اتمام حجت مي‌كنيم، ما به وظيفه شرعي عمل مي‌كنيم؛ انتخاب با شماست و بس.
و اما تو اي امت شيعه امام: 
همين قدر عرض كنم كه: براي حضور درظهور حضرت صاحب «عجل الله تعالي فرجه» خود را مهيا كرده و  «دنياي دنيه» شما را نفريبد كه ميلياردها سال از سن اين جهان گذشته، پس پيره زالي بيش نيست اما هميشه خود را مانند زن جوان 18 ساله جلوه مي‌دهد، نقاب فريب‌كاري را از چهره اش برگيريد. حقير مي سوزم از اين كه شما شيعيان علي-عليه السلام- چرا به دينتان رنگ دنيا را داده‌ايد؟ چرا مانند پروانه گرد تجملات و زيور آلات و چيزهاي زايد مي‌گرديد و واجبات را سبك مي شماريد؟ چرا دنيايتان را آخرت خود قرار داديد؟ مگر خيال داريد تا ابد اين جا باشيد؟ اي مردان شيعه! مگر حضرت علي-عليه السلام- را فراموش كرديد و اي زنان شيعه! مگر حضرت زهرا-سلام الله عليها- را فراموش كرديد بدان كه مقنعه از جهيزيه حضرت زهرا بوده است:
اي دخترهاي جوان شيعه! چرا درجهيزيه و خانه‌هايتان يك سري لوازم فريبنده و بي‌مصرف ديده مي‌شود؟ چرا...؟!!
يا ايها الناس: عفت نفس و پاكدامني و  تخليه اخلاق رذيله را پيشه كنيد كه يوم الحسره و يوم لاينفع مال و لا بنون و يوم الفصل يعني «يوم القيمه» خيلي خيلي نزديك است. 
راستي كمي تعقل كنيد كه اين جوانان به قول شما آرزومند، چرا ازهمه شما و دنياي دني بريدند؟ خانه نشين بوده‌اند اما حالا كوه نشين و سنگرنشين شدند، قبلا همه چيز مي‌ديدند ولي حالا جز خاك و نمك چيزي نمي‌بينند، آيا حدود يك ميليون رزمنده شهادت طلب عقل ندارند و ديوانه‌اند و شما عقل تام و تمام هستيد؟ البته خطابم به امت حزب الله نيست، راستي آنها كه فريضه هاي نماز و روزه و حج... را انجام مي دهند از آنها سؤال مي‌كنم كي مي‌خواهند جهاد بكنند؟ آيا كلمه جهاد را تابلو كنيم و روي ديوار بزنيم يا اين كه بايد به آن عمل كرد؟ ! 
درآخر عرايضم عرض كنم كه يا ايها الانسان: اين قدرسرگرم خانه‌ي موقت و آهن پاره ها(ماشين ها) نباشيد كه آخرت شما و حقير خرابه اي بيش نيست. اين را آباد كنيد كه خانه‌ي ابدي است، گر چه مي‌دانم اكثر شما گوشتان به اين حرف‌هايم بدهكار نيست چون در باتلاق دنيا، مال التجاره و... فرو رفتيد و قابل نجات شايد نباشيد ولي قبلا عرض كردم كه فقط و فقط براي اتمام حجت است تا عذري نباشد و هم چنين براي افرادي است كه ان شاء الله تعالي بتوانند تحولي در نفوسشان ايجاد كنند. 
و اما شما مردم پايين سرشت: از آحاد شما طالبم كه اگر در اين مدت مسائلي را از اين حقير ديديد به بزرگواري خود بخشيده و از همه شما راضي هستم، خداوند همه شما را از گزند جميع مفاسد حفظ فرمايد، انشاءالله.
خدمت انجمن‌هاي اسلامي و ستادهاي مقاومت و تمام ارگان‌هاي لشكري و كشوري عرض كنم كه: اخلاص عمل داشته و كار را براي يكديگر نكنيد و صميميت و اخوت و مشورت و وحدت رابيشتر كرده، تكبر و ريا و حسادت و حس انتقام جويي و... را به هر قيمتي كه شده در خود بسوزانيد تا سبك بال شويد. 
خدمت برادران و خواهران بزرگوار خود عرض كنم كه نتوانستم برادري دلسوز، هميار و همكار شما باشم لذا تقاضاي عفو دارم، رجاء آن دارم كه خون ما را به بازيچه نگرفته و به رخ ديگران نكشيده و خداي نخواسته توسط خونمان به اميال و آمال دنياي پست نرسيد، ان شاء الله. 
و اما با شما دو بزرگوار]پدر و مادرم[ چه بگويم؟ روي زحمات و زجر و رنج شما پدرِ پشت خميده و مادر دل شكسته نمي‌شود قيمت گذاشت، حقير دستم خالي است لذا به عزت خونم از خداوند عزيز مي‌خواهم كه شما دو بزرگوار را پاداشي كبير عنايت فرمايد، انشاء الله...
خوشا به حال والديني كه امانت را خيانت نكرده بلكه با دو دست ادب به صاحبش برگرداندند و شما هم اين چنين كرديد؛ اما اگر بخواهيد  براي شيخ محمد زمان عاصي بگرييد، به ياد حضرت ابا عبدالله الحسين-عليه السلام- و علي اكبر و ديگر يارانش باشيد. جزاكم الله خيرا كثيراً كثيرا. 
وصاياي حق الناس: اگر كسي بر گردنم حقي دارد هر چه قدر كم باشد يا اين كه بايد راضي باشد يا از خانواده ام دريافت كند ولي هر چه كه بر گردن ديگران دارم بخشيدم. ديگر اينكه در اين 18 سالي كه در ميان اجتماع بودم به هر كسي كه جسارتي كردم يا سيلي زدم يا زير چشمي نگاه كردم يا غيبت كردم و غيبت او را شنيدم يا تكبر و عجبي كردم يا پرخاشي كردم و بالاخره هر ذره‌اي كه به هر كسي به طريقي جسارتي كردم اعلام كنيد كه شيخ محمد زمان از همه آنها، به هر طريقي عذر مي‌خواهد و جداً عاجزانه دست و پايشان را مي بوسد و العفو العفو مي‌گويد. 
و در آخر عرايضم: اي مولايم! اي باقي، اي خالق، اي سبوح، اي قدوس، اي شهيد و شاهد، اي قهار، اي غفار، اي رب ودود، اي رب رؤف، اي عزيز دلم، اي سر تا سر وجودم! با تو چه طور حرف بزنم! هيچي نمي‌توانم بگويم ولي اين قدر بگويم كه 25 سال مرا مهلت دادي و صبر كردي، 25 سال زنده نگه داشتي و روزي ام دادي و از خطرات جن و انس محفوظم داشتي. مولاي من! خيلي خيلي به من محبت كردي اما من نتوانستم براي تو بنده باشم، نتوانستم عبدي مخلص باشم، به من فرمودي برو ولي نرفتم، فرمودي نرو ولي رفتم. نمي‌دانم كه در «يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون» (نور/24) بر اين بنده‌ات چه خواهد گذشت؟ در آخر اي پروردگارم! به حق زهراي مرضيه و خون حلقوم سيد الشهدا، اول مرا پاك و سبك كن و سپس مرا به سوي خود بخوان و بفرما «ارجعي الي ربك». 
يا احكم الحاكمين: به عزتت، پرونده اعمال دنياي ما را به مهر مقدس شهادت مختومه بگردان. اي عزيز دلم! 
به عزتت خون شهدا نور ديده امت اسلام، حضرت امام خميني «دام الله عمره شريف» را تا ظهور حضرت صاحب «روحي له فداه» نگهدار باش.
يا اجود الاجودين: به مسئولين كشوري و لشكري، احساس مسئولیت و به امت ما استقامت و ايمان، به خانواده‌هاي شهدا قلبي همانند زينب كبري-عليها السلام- به جوانان ما بيداري و عفت نفس، تزكيه، مكارم اخلاق، بي اعتناي به دنيا، عنايت و كرامت بفرما. يا غامض المذنبين: 
به عزت قطرات اشك مناديان شب زنده دار مخلص، ديوان سيئات ما را به ديوان حسنات مبدل بفرما!!
چند قطعه شعر ازخطه خون رنگ خوزستان: 
آدم   از  فرط  گناه  مستي  كند       روز و شب با اين عمل هستي كند
خيز تا زين خاكدان بيرون رويم        زين سراي  مردگان  بيرون  رويم
اي كه پنجاه رفت و در خوابي      مگر   اين   پنج  روز  را  دريابي
اين جهان جاي اقامت نيست جاي عبرت است     زينتش را دل نبايد بست بايد ديد و رفت
خوش  آن  كو  لذت  دارالفنا  را فـداي   لذت   دارالبقاء  كـرد
اين جهان بي بقاء هيچ است هيچ هر چه مي گردد فنا هيچ است هيچ
 
 
استان: مازندران        شهرستان: بابل            تولد:1341 شهادت: 23/3/67-شلمچه
 

زندگی نامه

 
 
 
روحاني شهيد: محمد زمان ولي‌پور افروزي 
 
شهادت، زيباترين واژة دفترچة زندگاني زمين است. هر از چند گاهي، چند برگي از دفتر زمين، به نام بلند شهيد، رنگ خون مي‌گيرد و باز شرف و عزت زمينيان هابيل تبار در سرشك حسرت ملائك، راز پس پرده‌اي را مي گشايد. قلم بر آن است تا اين بار به روزهاي خاكي، افلاكي ديگري نظاره افكند و در چينشي از جنس نور، فانوسي   رهگشا براي ما كشتي شكستگان درياي غفلت بسازد.
«محمد زمان» به سال 1341 در شهر مذهبي و شهيد پرور بابل، چشم به جهان گشود. كشاورز زاده‌اي بود و از همان كودكي دستانش به كار و زحمت آبديده گشت. تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را به سر برد و راهي دبيرستان شد. در اندك مدتي موفق به اخذ مدرک ديپلم گشت. در كنكور تجربي شركت كرد و در رشتة پزشكي قبول شد. دل و عقلش، در زد و خورد بودند؛ يكي به رفتن به دانشگاه تشويقش مي‌نمود و ديگري كوي عاشقان عارف، حوزه و نوكري امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) را دورنمايي زيبا، به او نشان مي‌داد. منسبي كه به آقايي عالم برتري داشت و محمد زمان، اين جوان پاك مازني در نجواي عاشقانه‌اش چنين مي‌سرود: 
همه شب در آستانت شده كار من گدايي به خدا كه اين گدايي ندهم به پادشاهي
آري، محمد حوزه را با تمام سختي‌هاي مادي‌اش برگزيد. مدال نوكري آن امام همام را بر گردن آويخت، نزد آيت الله ايازي (رحمه الله عليه) رفت و به تحصيل در مكتب ناب جعفري مشغول گشت. در و ديوار مدرسة رستم‌كلا خلسه‌هاي جاودانة شب‌هاي حضور محمد زمان -اين جوان عارف بابلي- را از ياد نخواهد برد.
شهيد ولي‌پور در اندك مدتي نردبان ترقي را طي نمود و در علم و عمل به مدارج بالا رسيد به گونه‌اي كه آيت الله ايازي به آيندة علمي وي بسيار اميد داشت و آينده‌اي پر فروغ را سرانجام وي خواند.
محمد در دوران تحصيل،همچون ديگر طلاب خطّة غيور پرور مازندران از جبهه و دفاع از ميهن غافل نبود. او پروردة مكتب ناب امام صادق (عليه السلام) بود و مردانگي را نزد شيرمرد عرصة عرفان و عمل، آيت الله ايازي آموخته بود. به جبهه رفت و زيباترين غزل‌هاي حضور را به نظاره نشست. محمد زمان به راستي عارف حقيقي و شيداي حضرت دوست بود. دست نوشته‌هايي چند از مناجات عارفانة وي به روشني گواه اين مدعاست.
زندگاني خاكي شهيد ولي‌پور در 23/3/67 در عمليات «كربلاي 10» به سرانجام خونين خود رسيد و او با اصابت تركشي به كمر در شلمچه بال در بال ملائك گشود و لمعات عاشقي را به تكرار نشست.
پيكر نازنين وي چندي بعد به زادگاه بازگشت و بر فراز دستاني لرزان و چشماني اشكبار، به خاك سپرده شد تا سندي ديگر بر سرافرازي اين قوم مظلوم باشد و شاهدي زنده از براي فرداي محشر ما.
بانگ ظفر از مناره برخواهد خواست صبح از نفس ستاره برخواهد خواست
آن يار كه در  كوير  افتاد  به  خاك با بيرق گل دوباره بر خواهد خواست
«روحش شاد و يادش گرامي باد»
 
 
استان: مازندران            شهرستان: بابل    تولد: 1341            شهادت: 23/3/67-شلمچه