*زندگی نامه شهيد غلامرضا ولايي*
نام پدر: علیرضا
نامش «غلامرضا» بود و چشم و چراغ خانواده. نورسيدهاي كه با تولدش، تقويم سال 1346 را براي «عليرضا و رفعت» با شادماني رقم زد. پدر، كارمند بيمارستان بود و مادر، خانهدار.
خردسالي غلامرضا در كوي و برزن «رودبار» خاطره شد؛ تا اينكه به دبستان «21 آذر»[1] آمل راه يافت. سپس با گذر از مقطع راهنمایي در مدرسه «طالب آملي» اين شهر، وارد دبيرستان شد؛ اما دانشآموز پايه اول اين مقطع بود كه به دليل عزيمت به جبهه، ترك تحصيل كرد.
قبل از انقلاب، او به واسطه خواندن رساله امام خميني، با شخصيت ايشان آشنا شد. از اینرو همگام با ديگر مردم، به صف انقلابيون پيوست و به توزيع اعلاميه و نشريه پرداخت.
پدربزرگش اهل مسجد بود و او را هم با خود میبرد. مادرش هر وقت به نماز میایستاد، او هم به تقلید از مادر، روسری سر میکرد و به نماز میایستاد. غلامرضا از هشت سالگی، نمازش را کامل بلد بود و روزه میگرفت. حجب و حیای خاصی داشت. اوقات بیکاریاش را به قرائت قرآن و مطالعه کتاب میپرداخت. او با سن کمش، به پدر خود میگفت: «مواظب حق دیگران باش.»
اين فرزند نيكسيرت، در 12/10/1362، به عضويت سپاه در آمد و به عنوان پاسدار ويژه واحد عمليات مريوان، به سِمَت فرماندهي گردان منتخب شد.
مادرش از آن روزها چنين ياد ميكند: «يكبار كه از جبهه آمد، برايش كتاني خريدم. وقتي دوباره به مرخصي برگشت و داشت به جبهه ميرفت، ديدم كتانياش پاره شده است. گفتم: چه شد؟ گفت: داشتم راه ميرفتم که كفشم به چيزي خورد و پاره شد. بعدها فهميدم كه كتانياش را به يكي از همسنگرانش داده بود كه ميخواست به شهر خودش، نزد نامزدش برود.»
پدرش میگوید: «در چهارمین اعزامش، پدربزرگش به او گفت: تو به اندازه کافی مسئولیت خودت را انجام دادی؛ دیگر نرو! گفت: پدربزرگ! شما که پیر هستید؛ پدر هم مسئولیت زیادی دارد؛ من هم نروم، پس چه کسی از حریم کشور دفاع کند؟ این رفتن، وظیفه تک تک ماست. من نمیتوانم وطنم را رها کنم.»
و عاقبت، غلامرضا كه شهادت در راه دين را بهترين ميدانست، در 8/1/1365، طي عمليات والفجر 9 به جمع ياران شهيدش پيوست. اما جسم مطهرش همچنان در سليمانيه عراق جای مانده است.