*زندگی نامه شهيد محمّد وارسته كالمرز*
نام پدر: حسينعلي
در سال 1329، اوّلين ثمره زندگي «حسينعلي و زليخا» بود كه قدم به كاشانهشان گذاشت.
«محمّد» در دامان پرمهر خانوادهاي زحمتكش و مؤمن رشد يافت.
در هفت سالگي، وارد دبستاني در زادگاهش «چالوس» شد. سپس، با گذر از دوره راهنمايي، تحصيلاتش را در رشته طبيعي، در دبيرستان شبانه «رضا پهلوي» اين شهر ادامه داد.
محمد در كنار درس خواندن، مدّتي به حرفه كفّاشي مشغول بود. او حتی برای مدتي نیز، به تحصيلات حوزوي در مدرسه «شاهچراغي» تهران روي آورد.
بنا به اذعان خانواده، «اغلب اوقات در صفوف نماز جماعت حاضر ميشد و با قرآن، اين چشمه لايزال معرفت، همنشين بود. علاوه بر آن، از سَر ارادت به آلالله و با الگوپذيري از سيره اميرالمؤمنين، زندگياش را صرف محرومين و مستمندان ميكرد.»
محمد با تاثیرپذیری از آثار امامخميني و شهيد مطهري، در روزهاي انقلاب، به جمع انقلابيون پيوست و همگام با آنان، فریاد تظلم سر داد. شعارنويسي، توزيع و تكثير اعلاميهها، از دیگر فعاليتهاي او به شمار ميرود.
روایت برادرش «احمد» در اینخصوص شنیدنی است: «همیشه ما را به دفاع از اسلام و انقلاب توصیه میکرد. برایمان رساله امامخمینی را میخواند و احکام اسلام را توضیح میداد. او با تهیه یک دستگاه کپی، اطلاعیههای امام را تکثیر و پخش میکرد. زیرزمین خانهمان، همیشه پر از کتاب بود. محمد آنقدر مبارزه سیاسی میکرد که ساواک همیشه محل زندگیمان را تحت کنترل داشت. حتی بارها نزدیک بود که در دام ماموران بیفتد؛ اما به لطف خدا فرار کرد.»
بعد از پیروزی انقلاب، محمد همراه چند تن از دوستانش، کمیته چالوس را تشکیل داد. علاوه بر آن، او از موسسین سپاه این شهر نیز به شمار میرود.
محمد به مدّت هشت سال، در اداره آموزش و پرورش چالوس، به عنوان آموزگار، مشغول خدمت شد. از 14/9/1360 نيز، به سِمَت شهردار اَلَمده منصوب شد و به مدت دو سال، به انجاموظيفه پرداخت. برادرش در ادامه، در اينباره ميگويد: «در طول مدتي كه شهردار بود، مثل يك كارگر ساده عمل ميكرد. هر كاري كه از دستش برميآمد، براي مردم انجام ميداد.برای او خدمتگزاري مطرح بود.»
سخن آقای «چاووشی» درباره دوست دیرینش، خود تکمیلکننده صحبتهای احمد است: «از همسرش شنیدم که وقتی شهردار بود، دو، سهبار تمام وسایل زندگیاش را به مستمندان، تقسیم و از نو شروع کرد. اصلا به مادیات توجه نداشت.»
محمّد در 5/3/1361 به عضويت سپاه در آمد و در 25 تير همين سال (1361)، به مدت سه ماه، مسئوليت گزينش سپاه و فرماندهي عمليات را در جبهه موسيان به عهده گرفت. او علاوه بر آن، در كِسوت مسئول محور اطلاعات ـ عمليات تيپ ويژه 25 كربلا نيز، خدمات فراواني را از خود به يادگار گذاشت.
و احمد در روایتی دیگر، از برادر اینگونه بیان میدارد: «شهادت را اوج سعادت میدانست و میگفت: خداوندا، تو را سپاس میگویم که توفیق خدمتگزاری به دین را به من دادی! اگرچه نتوانستم تاکنون خدمتی به جامعه بکنم، ولی با وجود خون ناچیزم، نمیگذارم دشمن یک وجب از خاک ایرانم را که سرزمین امام زمان است، غصب کند. من از آن پاسداری میکنم و چه افتخاری بالاتر از شهادت.»
و سرانجام، محمد در 15/8/1361، طي عمليات محرّم، به مقام شامخ شهادت دست يافت. جسم مطهّرش هشت روز بعد، یعنی در 27 آذر، با وداع همسرش «نرگس فرزامي» و دو يادگارانش «حسين و زينب»، در بوستان شهداي «يوسفرضا»ی چالوس آرام گرفت.
ناگفته نماند كه دختر اين شهيد گرانقدر، در قيد حيات نيست.