نام پدر : خداشیرین
تاریخ تولد :1338/01/02
تاریخ شهادت : 1362/05/03
محل شهادت : حاج عمران

زندگی نامه

شهید عسگری واثقی
فرزند خداشیرین
شهرستان ساری
خورشید سال 1338، زیباتر از همیشه از دل آسمان به اهالی شهر می‌تابید که نوزاد نوپای فرحناز، چشم به هستی گشود. آن روزها شاید هیچ کس نمی دانست که تقدیر این غنچه‌ی نوشکفته چگونه رقم خواهد خورد و سال‌ها بعد تنها عطر یادش، گوشه‌ای از شهر ساری را پُر خواهد کرد.
مادر می‌گوید: «خداشیرین، شوهرم، از همان کودکی، روح عسگری را را با یاد خدا و عشق به اسلام جلا داد. او با فرستادن فرزندمان به مکتب خانه، برای فراگیری قرآن و مداحی، بذر معرفت و آگاهی را در دل کوچکش پاشید.»
دوران مدرسه‌ی عسگری تا دبیرستان در مدارس ساری سپری شد. 
نوزده بهار از تقویم عمرش می‌گذشت که زمزمه‌های انقلاب از در و دیوار شهر به گوش می‌رسید. او که مطیع اَمر رهبر و رهرو ولایت بود، اواخر دوره دبیرستان فعالیت‌های انقلابی اش را با پخش اعلامیه در مدرسه آغاز کرد. در اکثر راهپیمایی‌ها نیز حضور فعلی داشت. 
روایت برادرش، رمضانعلی، در این خصوص شنیدنی است:
«یک روز در جریان تظاهرات در خیانبان ملامجدالدین ساری، نیروهای گارد شاه با گاز اشک‌آور به مردم حمله کردند. هرکس به یک سو می‌رفت. عسگری 10، 15 نفر از خانم‌هایی را که در تظاهرات بودند، به منزل ما آورد. بعد هرچه کاغذ باطله بود، آتش زد تا به وسیله دود آن، اثر گاز اشک آور از بین برود.
یکی از دوستانش به نام محمود فرقانی این‌طور نقل می‌کند:
«ما یک دوره مسابقات آموزشگاهی در بهشهر داشتیم. روزی بازی، هوا بارانی بود و زمین گل‌آلود. در آن بازی، حریف به ناحق از ما یک پنالتی گرفت. مربی و همه بازیکنان اعتراض کردند. عسگری دروازه‌بان‌مان بود. او وقتی ناراحتی ما را دید، جلو آمد و گفت: چرا نگران هستید؟ گفتیم: اگر گل بخوریم، حذف می‌شویم. لبخندی زد و گفت: خیال تان راحت باشد! من این پنالتی را می‌گیرم. تیم حریف که پنالتی را زد، همه‌ی ما مضطرب نگاه می‌کردیم؛ اما عسگری توپ را با خونسردی جمع کرد و ما را از حذف شدن نجات داد. آن‌قدر دروازه‌بانی‌اش خوب بود که اگر بازی دوستانه‌ای با روستایی برگزار می‌کردیم، تیم مقابل تا می‌فهمید که دروازه‌بان‌مان عسگری است، می‌گفت: ما بازی نمی کنیم. با وجود چنین دروازه‌بانی، گل زدن محال است. اگر دروازه‌بان خودتان را عوض می‌کنید، ما با شما بازی می‌کنیم.»
این فوتبالیست محبوب و بااخلاق علی‌رغم دعوتش به تیم ملی، با لبّیک به ندای پیر جماران، سال 1362 عازم جبهه شد و در 2 مرداد همین سال در منطقه عملیاتی «حاج عمران» به ضیافت حق شنافت. 
پیکر پاکش نیز چند روز بعد با همراهی اهالی شهر تا گلستان شهدای «ملامجدالدین» زادگاهش بدرقه شد. 
 
توصیه نامه:
«وحدت رمز پیروزی در خیال مسلمان و حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی. این نکته‌ی مهم را فراموش نکنید.»